ـ دوستی در یک کانال آلمانی برنامهای دیده بود که با بچهها (هفتهشت ساله) مصاحبه میکردند. در این برنامه از بچهها این سؤال پرسیده میشده که میخواهند چهکاره شوند [به آلمانی: وقتی بزرگ شدی میخوای چی بشی؟] طرح این سؤال برای بچهها در سنین مختلف بخشی از برنامه پرورشی مدارس و دبیرستانهای اینجاهاست. درگیرکردن اذهان بچهها و نوجوانان با مسئله شغل و کار باعث ایجاد خودآگاهی نسبت به «کار» و شکلگیری تصاویر و تصوراتی از «آینده شغلی» نزد آنان میگردد.
دوستم میگفت دوتا از بچهها در جواب «میخوای در آینده چی بشی»٬ (بدون اشاره به شغل مشخصی) جواب دادند: «پولدار».
و جالب اینکه: هر دوی این بچهها ایرانی بودند.
ـ یک خاطره دارم از سالها پیش. در یک مهمانی در وین با یک آقای ایرانی تحصیلکردهای آشنا شدم که به مسافرت تفریحی آمده بود. آن روزها در ایران اتفاقی افتاده بود که اذهان عمومی را به خود مشغول کرده بود. شاید یادتان باشد: گفته میشد شخصی یا عدهای یک کامیون طلا را تحت عنوان «آهنپاره» از مرز خارج کردهاند. مرد مذکور قطعه شعری در ارتباط با همین ماجرا خواند که نمیدانم از خودش بود یا نه. اما یادم هست که شعری بود پرتوپ و تشر٬ آرمانی و به شدت اخلاقی در مذمت فساد. اواخر شب که سرش کمی گرم شده بود٬ برای من از زرنگی خود تعریف کرد که چگونه موفق شده بود با استناد به گواهی قلابیای که دوستان پزشک او صادر کرده بودند و با دخالت آخوند محل٬ برای «سفر درمانی» چندهزار دلار ارز دولتی بگیرد. من در این تردید ندارم که یک چنین شخصی٬ اگر طوری به چند انس از طلاهای دولتی دسترسی داشته باشد که بالاکشیدن آن او را به خطر نیاندازد٬ یک ثانیه هم وقت تلف نمیکند. او جزو اکثریت بزرگ «زرنگها»ست. و زرنگی ایرانی با هیچ چسبی به شرافت نمیچسبد.
ـ در وب به مطالب زیادی برخوردهام که در آنها زنهای جوان ایرانی مستقیم و غیرمستقیم به معیارهای انتخاب همسر اشارههایی داشتهاند. معیار اصلی این است: «پولدار باشد» [و معیار مردها برای زن ایدهآل: «خوشگل باشد»]. به معیارهایی نظیر: «مرا بفهمد»٬ «حرمت مرا حفظ کند»٬ «استقلال مرا به رسمیت بشناسد»٬ «وفادار باشد»٬ «درستکار و باشرف باشد» و ... برنخوردهام.
میلاد:
خوشبختانه اونقدر خوشگل نیستیم که کسی فقط به خاطر قیافمون عاشقمون بشه
وباز هم خوشبختانه اونقدر پولدار نیستیم که کسی به خاطر پولمون عاشقمون بشه
اما بدبختانه هیچ دلیل دیگه ای هم نداریم که کسی عاشقمون بشه .
پانومی:
مردی در سالن بدن سازی از مربی خود میپرسد:
ـ با كدام دستگاه كار كنم؟ میخواهم آن دختر زیبا را تحت تاثیر قرار بدهم.
مربی گفت: از دستگاه خودپرداز بیرون سالن استفاده كن!
ـ شما هم این خبر را شنیدید؟ منظورم خبریست که اخیرا در مورد رفتار یکی از نخبههای ایرانی متخصص آیتی در گودر منتشر شد٬ که با ورود به حسابهای بانکی مردم مبالغ هنگفتی از آنها سرقت کرده بود؟
ـ به نظر شما چنددرصد از کسانی که در چنددهه اخیر پولدار شدهاند٬ از راه شرافتمندانه ثروت خود را کسب کردهاند؟
در میان عدهای که من آنها را میشناسم٬ اکثریت قاطع با «زرنگ»هاست.
محسن:
زشتها و فقیرها همیشه موجودات اضافی حیات بودهن. همیشه محکوم به شکست. دنیا دوس داشته اونا بازنده باشن٬ باید همه بازندهشدنشونو میدیدن همیشه. با خفت و خواری رسیدنشونو. تحقیر شدنشونو. بدون این امکان نداشته. چرخ دنبا نمیگشته. همه جا و به هر نحوی باید همه بهشون یادآوری میکردن و بکنن که زیادیان. نباید دوس داشته بشن. نباید دوس داشته باشن. ...
ـ سیامک گلشیری در «من عاشق آدم های پولدارم»:
دختر گفت: «خیلی كیف میده آدم بشینه پشت این ماشینو و تو این اتوبان از كنار بقیة ماشینها رد بشه و جیپسیكینگز گوش بده من عاشق ماشینهای شیك و مدلبالام. عاشق رستورانهای درجه یك بالای شهرم. عاشق بهترین غذاهام. عاشق مسافرتم. عاشق اینم كه برم تو یه ویلای بزرگ نزدیك دریا تو رامسر ... عاشق اینم كه وقتی دریا طوفانییه، تو ساحلش قدم بزنم و صدف جمع كنم. ... عاشق اینم كه یه ویلای بزرگ تو اون خیابون نزدیك ساحلش داشته باشم. از اون ویلاهایی كه از تو بالكنش، دریا پیداس. صبح زود پاشی بری تو ساحل و تموم ساحلو قدم بزنی. بعدش هم برگردی تو ویلا، یهصبحانه مفصل بخوری و دوباره بخوابی. تا لنگ ظهر بخوابی. بعدش هم پا شی ناهار بخوری با یه عالم بستنی توتفرنگی. بعد تا عصر بشینی فیلم ببینی و موسیقی گوش بدی. عصر هم بزنی بیرون. ... وقتی میشینم تو یه همچین ماشینی٬ خیلی احساس خوبی بهم دست میده. من عاشق آدمهای پولدارم. جدی میگم. عاشق آدمهای پولدارم».
از آرزوهای یک زن:
راستش را بگویم . دلم میخواهد یک مرد پولدار من را بگیرد. تفریحم این باشد که بروم دبی توی پاساژها بگردم و لباس بخرم. هی لباس بخرم. با کفش. با دستمال گردن که خیلی دوست دارم. و جورابهای ساقبلند رنگی که عاشقشانم. با گوشواره. یکی دو تا گردن بند. با عطرهای خیلی خوشبوی گرانقیمت همینجوری پس پس بزنم به خودم. بینگرانی. تمام شد یکی دیگر میخرم. حتی بیشتر. ده تا دیگر [نمیدانم باید این نوشته را آیرونیک خواند یا نه٬ اما چون ذهنیتی که این جا معرفی میشود مورد نظر است٬ فرقی نمیکند].
ـ من در ایران شخصی را میشناسم که آدم شرافتمندی است و پست حساس و "خوب"ی دارد. «خوب» را در گیومه گذاشتم٬ زیرا از نظر دیگران مقام او به این خاطر خوب است که به او این امکان را میدهد که در عرض مدت کمی «بار خود را ببندد». میگفت که همکاران او٬ چه آنها که بالاتر هستند و چه آنها که پست پایینتری دارند٬ او را آدمی احمق و دستوپاچلفتی میدانند. میگفت خویشاوندان٬ دوستان و آشنایان هر کدام به طریقی سعی میکنند به من بفهمانند که جایی که همه دزد هستند٬ اصرار بر شرافت نوعی حماقت است. میگفت دردناکتر از همه این است که همسر او («این زنی که با من سر بر یک بالش میگذارد») نیز در این سرکوفت همگانی یار دیگران است.
ـ آدم پولدار مورد احترام و توجه قرار میگیرد و در بازار بورس جهانی گوشت تازه نیز از جمله خریداران موفق است. کسی نمیپرسد که او این ثروت را چطور به دست آورده است. کم نیستند خانمهایی که اصلا علاقهی بخصوصی به این جنبه از ماجرا ندارند و آمادهاند هرآینه به سلامتی «او» دامن مهر خود را ... [آخه اینجا خانواده نشسته!].
بسیاری از مردها هم در عین حال که در ظاهر تملق پولدارها را میگویند٬ به عنوان رقیب نسبت به آنها حسادت میورزند/ و از آنها بیزارند. نه به دلایل اخلاقی٬ بلکه به این دلیل که چرا خود نتوانستهاند مانند آنها زرنگ باشند ["اخلاقیتر"ها معمولا وقتی در محافل خودمانی از دزدی بزرگی باخبر میشوند٬ با لبخند میگویند: دمش گرم!].
مرتبط
[چندسال پیش گزارشی خواندم در مورد یک پروژه جامعهشناسی با موضوع «جایگاه پول در ذهنیت بچههای خردسال». اینها معتقد بودند که والدین آنها «پول» را از خودپرداز بانکها که در خیابانها هستند میگیرند. آنها فکر میکردند که وقتی آدمها بزرگ میشوند دولت به هر کدام از آنها یک کارت پلاستیکی میدهد که هروقت به پول احتیاج داشتند از خودپردازها پول دربیاورند!
اگر میخواهید از اهمیت تصحیح این تصور مطلع شوید٬ به این فکر کنید که زندگی شما با بچه یا بچههایی که اینطور فکر میکنند٬ چه تفاوتهایی میتواند داشته باشد با زندگی با بچههایی که به آنها یاد داده میشود که والدین بایستی برای این پول کار کنند و اینطور نیست که هر وقت لازم بود به سراغ خودپرداز بروند].
برگردیم به آینده شغلی: دوست یادشده تعریف میکرد که هر کدام از بچهها برای سؤال بالا جوابی داشتند. یکی میخواست خلبان شود٬ یکی هنرپیشه٬ دیگری لکوموتیوران یا مأمور آتشنشانی٬ یکی دیگر میگفت وقتی بزرگ شود میخواهد در نجاری پدرش کار کند٬ یکی دیگر در مکانیکی پدرش و ...اگر میخواهید از اهمیت تصحیح این تصور مطلع شوید٬ به این فکر کنید که زندگی شما با بچه یا بچههایی که اینطور فکر میکنند٬ چه تفاوتهایی میتواند داشته باشد با زندگی با بچههایی که به آنها یاد داده میشود که والدین بایستی برای این پول کار کنند و اینطور نیست که هر وقت لازم بود به سراغ خودپرداز بروند].
دوستم میگفت دوتا از بچهها در جواب «میخوای در آینده چی بشی»٬ (بدون اشاره به شغل مشخصی) جواب دادند: «پولدار».
و جالب اینکه: هر دوی این بچهها ایرانی بودند.
[به این میگویند «تولید مثل» ایرانی. نوعی اسکن فرهنگی ژنتیک!].
ـ یک خاطره دارم از سالها پیش. در یک مهمانی در وین با یک آقای ایرانی تحصیلکردهای آشنا شدم که به مسافرت تفریحی آمده بود. آن روزها در ایران اتفاقی افتاده بود که اذهان عمومی را به خود مشغول کرده بود. شاید یادتان باشد: گفته میشد شخصی یا عدهای یک کامیون طلا را تحت عنوان «آهنپاره» از مرز خارج کردهاند. مرد مذکور قطعه شعری در ارتباط با همین ماجرا خواند که نمیدانم از خودش بود یا نه. اما یادم هست که شعری بود پرتوپ و تشر٬ آرمانی و به شدت اخلاقی در مذمت فساد. اواخر شب که سرش کمی گرم شده بود٬ برای من از زرنگی خود تعریف کرد که چگونه موفق شده بود با استناد به گواهی قلابیای که دوستان پزشک او صادر کرده بودند و با دخالت آخوند محل٬ برای «سفر درمانی» چندهزار دلار ارز دولتی بگیرد. من در این تردید ندارم که یک چنین شخصی٬ اگر طوری به چند انس از طلاهای دولتی دسترسی داشته باشد که بالاکشیدن آن او را به خطر نیاندازد٬ یک ثانیه هم وقت تلف نمیکند. او جزو اکثریت بزرگ «زرنگها»ست. و زرنگی ایرانی با هیچ چسبی به شرافت نمیچسبد.
ـ در وب به مطالب زیادی برخوردهام که در آنها زنهای جوان ایرانی مستقیم و غیرمستقیم به معیارهای انتخاب همسر اشارههایی داشتهاند. معیار اصلی این است: «پولدار باشد» [و معیار مردها برای زن ایدهآل: «خوشگل باشد»]. به معیارهایی نظیر: «مرا بفهمد»٬ «حرمت مرا حفظ کند»٬ «استقلال مرا به رسمیت بشناسد»٬ «وفادار باشد»٬ «درستکار و باشرف باشد» و ... برنخوردهام.
میلاد:
خوشبختانه اونقدر خوشگل نیستیم که کسی فقط به خاطر قیافمون عاشقمون بشه
وباز هم خوشبختانه اونقدر پولدار نیستیم که کسی به خاطر پولمون عاشقمون بشه
اما بدبختانه هیچ دلیل دیگه ای هم نداریم که کسی عاشقمون بشه .
پانومی:
مردی در سالن بدن سازی از مربی خود میپرسد:
ـ با كدام دستگاه كار كنم؟ میخواهم آن دختر زیبا را تحت تاثیر قرار بدهم.
مربی گفت: از دستگاه خودپرداز بیرون سالن استفاده كن!
ـ شما هم این خبر را شنیدید؟ منظورم خبریست که اخیرا در مورد رفتار یکی از نخبههای ایرانی متخصص آیتی در گودر منتشر شد٬ که با ورود به حسابهای بانکی مردم مبالغ هنگفتی از آنها سرقت کرده بود؟
ـ به نظر شما چنددرصد از کسانی که در چنددهه اخیر پولدار شدهاند٬ از راه شرافتمندانه ثروت خود را کسب کردهاند؟
در میان عدهای که من آنها را میشناسم٬ اکثریت قاطع با «زرنگ»هاست.
محسن:
زشتها و فقیرها همیشه موجودات اضافی حیات بودهن. همیشه محکوم به شکست. دنیا دوس داشته اونا بازنده باشن٬ باید همه بازندهشدنشونو میدیدن همیشه. با خفت و خواری رسیدنشونو. تحقیر شدنشونو. بدون این امکان نداشته. چرخ دنبا نمیگشته. همه جا و به هر نحوی باید همه بهشون یادآوری میکردن و بکنن که زیادیان. نباید دوس داشته بشن. نباید دوس داشته باشن. ...
ـ سیامک گلشیری در «من عاشق آدم های پولدارم»:
دختر گفت: «خیلی كیف میده آدم بشینه پشت این ماشینو و تو این اتوبان از كنار بقیة ماشینها رد بشه و جیپسیكینگز گوش بده من عاشق ماشینهای شیك و مدلبالام. عاشق رستورانهای درجه یك بالای شهرم. عاشق بهترین غذاهام. عاشق مسافرتم. عاشق اینم كه برم تو یه ویلای بزرگ نزدیك دریا تو رامسر ... عاشق اینم كه وقتی دریا طوفانییه، تو ساحلش قدم بزنم و صدف جمع كنم. ... عاشق اینم كه یه ویلای بزرگ تو اون خیابون نزدیك ساحلش داشته باشم. از اون ویلاهایی كه از تو بالكنش، دریا پیداس. صبح زود پاشی بری تو ساحل و تموم ساحلو قدم بزنی. بعدش هم برگردی تو ویلا، یهصبحانه مفصل بخوری و دوباره بخوابی. تا لنگ ظهر بخوابی. بعدش هم پا شی ناهار بخوری با یه عالم بستنی توتفرنگی. بعد تا عصر بشینی فیلم ببینی و موسیقی گوش بدی. عصر هم بزنی بیرون. ... وقتی میشینم تو یه همچین ماشینی٬ خیلی احساس خوبی بهم دست میده. من عاشق آدمهای پولدارم. جدی میگم. عاشق آدمهای پولدارم».
از آرزوهای یک زن:
راستش را بگویم . دلم میخواهد یک مرد پولدار من را بگیرد. تفریحم این باشد که بروم دبی توی پاساژها بگردم و لباس بخرم. هی لباس بخرم. با کفش. با دستمال گردن که خیلی دوست دارم. و جورابهای ساقبلند رنگی که عاشقشانم. با گوشواره. یکی دو تا گردن بند. با عطرهای خیلی خوشبوی گرانقیمت همینجوری پس پس بزنم به خودم. بینگرانی. تمام شد یکی دیگر میخرم. حتی بیشتر. ده تا دیگر [نمیدانم باید این نوشته را آیرونیک خواند یا نه٬ اما چون ذهنیتی که این جا معرفی میشود مورد نظر است٬ فرقی نمیکند].
ـ من در ایران شخصی را میشناسم که آدم شرافتمندی است و پست حساس و "خوب"ی دارد. «خوب» را در گیومه گذاشتم٬ زیرا از نظر دیگران مقام او به این خاطر خوب است که به او این امکان را میدهد که در عرض مدت کمی «بار خود را ببندد». میگفت که همکاران او٬ چه آنها که بالاتر هستند و چه آنها که پست پایینتری دارند٬ او را آدمی احمق و دستوپاچلفتی میدانند. میگفت خویشاوندان٬ دوستان و آشنایان هر کدام به طریقی سعی میکنند به من بفهمانند که جایی که همه دزد هستند٬ اصرار بر شرافت نوعی حماقت است. میگفت دردناکتر از همه این است که همسر او («این زنی که با من سر بر یک بالش میگذارد») نیز در این سرکوفت همگانی یار دیگران است.
ـ آدم پولدار مورد احترام و توجه قرار میگیرد و در بازار بورس جهانی گوشت تازه نیز از جمله خریداران موفق است. کسی نمیپرسد که او این ثروت را چطور به دست آورده است. کم نیستند خانمهایی که اصلا علاقهی بخصوصی به این جنبه از ماجرا ندارند و آمادهاند هرآینه به سلامتی «او» دامن مهر خود را ... [آخه اینجا خانواده نشسته!].
بسیاری از مردها هم در عین حال که در ظاهر تملق پولدارها را میگویند٬ به عنوان رقیب نسبت به آنها حسادت میورزند/ و از آنها بیزارند. نه به دلایل اخلاقی٬ بلکه به این دلیل که چرا خود نتوانستهاند مانند آنها زرنگ باشند ["اخلاقیتر"ها معمولا وقتی در محافل خودمانی از دزدی بزرگی باخبر میشوند٬ با لبخند میگویند: دمش گرم!].
مرتبط