۰۳ مهر ۱۳۹۰

کتاب کتاب

هرازگاهی بعضی‌ها کتابی را که خوانده‌اند٬ به همراه گوشه‌هایی از فهم خود از آن٬ و (به ندرت) انتقادهایی که به نظرشان رسیده است٬ در وبلاگ خود در اختیار عموم می‌گذارند. من خود را وامدار این افراد می‌دانم.

اما یک جماعت عقب‌افتاده‌ای هم هستند که دایما ورد «کتاب‌کتاب» می‌خوانند. کتاب فلان است٬ کتاب بیسار است. این شاهکار است/ آن شاهکار است. و گاه حتی گستاخی و وقاحت را به حدی می‌رسانند که خواننده را به خواندن این یا آن کتاب توصیه می‌کنند. می‌گویند: کلاسیک‌ها را باید خواند! می‌گویند٬ این را بخوانید٬ آن را بخوانید. می‌گویند: کسی که داستایوفسکی نخوانده باشد٬ نصف عمرش فناست.
بعد وقتی با کمی تأمل چرخی در نوشته‌های دیگر او می‌زنید٬ می‌بینید٬ اگر او کلاسیک‌ها را خوانده است٬ اگر او داستایوفسکی خوانده است٬ پس چرا این‌قدر سطحی و احمق است؟ اگر این طور است٬ باید گفت: پناه برخدا/ از شر داستایوفسکی و کلاسیک‌ها.

یا یکی دیگر را می‌بینید از این جمله‌ها ورد زبانش است که «من با جرج اورول زندگی می‌کنم!» یا «من مزرعه حیوانات را خورده‌ام!»٬ اما از کنار عبارت «دخالت بشردوستانه ناتو»/ یا «جامعه جهانی» طوری رد می‌شود که از کنار عبارت «کله‌پاچه فروشی آق مظفر». یکی نیست به این ابله‌ اهل مطالعه بگوید٬ اگر اورول نتوانسته است نگاه تو را نسبت به تحمیق و دستکاری واقعیت از طریق زبان تیز کند٬ پس بهتر می‌بود به جای خوردن کتاب «مزرعه حیوانات» گه می‌خوردی.