۲۱ تیر ۱۳۹۰

«تنها چیزی که می‌توانید در جهان تغییر دهید جای بالش زیر سرتان است»

اصلا دنبال چیز دیگری می‌گشتم که به جمله بالا از مارکز رسیدم. یکی از گرفتاری‌های بزرگ این است که همیشه یک چیزی پیدا می‌شود که جالب‌تر از چیزی‌ست که آدم به آن مشغول است.
دنبال ترجمه آلمانی شعر «دلاور برخیز» از مارکز می‌گشتم که می‌گویند آن را برای چگوارا سروده است. قصد داشتم آن را با ترجمه شاملو مقایسه کنم. من یک بار دیگر یکی از اشعار بیگل را با ترجمه فارسی شاملو مقایسه کرده‌ام و نشان داده‌ام چگونه شاملو با اضافه کردن لحن قهرمانانه و حماسی به این شعر٬ آن را از معنا و پیام انسان‌گرایانه و امروزی آن تهی کرده و به آن خصلتی قبیله‌ای داده است. شعر «دلاور برخیز» هم به خاطر فضای حماسی و لحن بادکنکی آن خیلی بیشتر به نظرم شاملویی آمد تا مارکزی. حوصله دارید یک نگاهی بکنید:
و مرد افتاده بود
یکی آواز داد: دلاور برخیز!
و مرد هم چنان افتاده بود
دوتن آواز دادند: دلاور برخيز!
و مرد هم چنان افتاده بود
ده ها تن و صدها تن خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد هم چنان افتاده بود
هزاران تن خروش برآوردند: دلاور برخيز!
و مرد هم چنان افتاده بود
تمامي آن سرزمينيان گردآمده، اشك ريزان خروش برآوردند:
دلاور برخيز!
و مرد به پای برخاست
نخستین كس را بوسه ای داد
و گام در راه نهاد.

­از خودم پرسیدم چطور می‌تواند یک روشنفکر امروزی٬ مثل مارکز یک چنین شعری گفته باشد؟ و نتیجه گرفتم که: یک جای کار بایستی عیب داشته باشد. و این‌طور بود که در حین جستجو در وب به آن جمله‌ی «تغییر جای بالش زیر سر» برخوردم. سایت مربوطه مأخذ جمله را ذکر نکرده بود٬ اما پیش‌ترها جملاتی نظیر این از هنرمندان و روشنفکران اروپایی هم شنیده‌ام. این سخن نه به معنای رد لزوم تغییر است و نه کسانی را که کمر به بهبود اوضاع اجتماعی بسته‌اند نقد یا سرزنش می‌کند. به هیچ‌وجه. روی این سخن با کسانی‌ست که در یک دوره خاص که امروز در اروپا سپری شده است٬ فکر می‌کردند که با هارت و پورت و بدون تغییر در ذهن و رفتار خود می‌شود دنیا را تغییر داد.
این نوع ادبیات حماسی که دلاوری برخیزد و قدم در راه بگذارد و ما هم پشت سرش مانند گله‌ای گوسفند اشك‌ريزان خروش برآوریم و مناسبات را تغییر دهیم٬ برای شهروند امروز بخشی از ادبیات گذشته است. ذهنیتی که در این‌گونه ادبیات نهفته است ذهنیتی ارتجاعی است. تبلیغ و ترویج چنین ذهنیتی چیزی جز تحمیق و جلوگیری از دیدن واقعیت ملموس پیش روی‌مان نیست٬ و بدون دیدن واقعیت و فراهم ساختن ابزار مناسبی برای ایجاد تغییر در آن٬ و بدون درک از توانایی‌های واقعی آدم‌های امروز و پذیرش آن به عنوان یک اصل مسلم٬ نمی‌توان به تغییرات مناسبی رسید.
همین دیروز مطلبی خواندم از مریم کیانی در واکنش به نامه‌ای که خانم بهاره هدایت از زندان برای همسر خود نوشته بود:

«هقته پیش نامه‌ای از او به همسرش منتشر شد؛ نامه معمولی زنی که مدت‌هاست از همسرش دور است. چیز خاصی در نامه‌ای که روی دستمال کاغذی نوشته شده، نیست. هیچ‌چیز خاصی. او فقط می‌خواهد بداند همسرش صبح‌ها کی از خواب بیدار می‌شود؟ صبحانه چه می‌خورد؟ چه لباسی می‌پوشد؟ لباس‌هاش را چطور می‌شوید؟ از کجا خرید می‌کند؟ چه کتابی می‌خواند؟ چه موسیقی‌ای گوش می‌دهد؟
همین. فقط همین‌ها را می‌خواهد بداند. خواسته‌هایی که از شدت روزمرگی، آدم را به شکل هراس‌انگیزی میخکوب می‌کند. یعنی تو فقط خواستی این‌ها را بدانی؟ سخنگوی سیاسی‌ترین تشکل دانشجویی کشور، نمی‌خواهی بدانی مردم این بیرون درباره حکومت چه فکری می‌کنند؟ نمی‌خواهی بیانیه بدهی که پایداری می‌کنی تا ظلم و جور را از عالم ریشه‌کن کنی؟» (+).

به این ادبیات نگاه کنید. مگر با بیانیه می‌شود ظلم و جور را از عالم ریشه‌کن کرد؟ این اتفاقی نیست که ذهن کسی که با ادبیات و مفاهیمی نظیر خود همین «ریشه‌کن کردن ظلم و جور از عالم» کار می‌کند٬ نتواند واقعیت عاطفی زنی را که مثل ما از پوست و گوشت و استخوان است درک کند. این زن که مریم کیانی از او تصوری «دلاور»گونه دارد٬ اجازه ندارد مثل دیگر آدم‌ها به این امور "بی‌اهمیت" بپردازد. اجازه ندارد در تنگنای سلول برای همسرش و خاطره‌های ریزودرشتی که داشته است دلتنگی کند. او باید بیانیه بدهد تا ظلم و جور را از عالم ریشه‌کن کند.

حتما شما هم مانند من نزد دوست‌داران ادبیات "متعهد" این‌جا و آن‌جا به این جمله برخورده‌اید که فلان شاعر یا نویسنده «انسان را رعایت می‌کند». رعایت کردن انسان یعنی پذیرش انسان آن‌گونه که هست. آن‌گونه که هست یعنی با ضعف‌ها و با توانایی‌های‌اش. آیا نگاهی مانند نگاه مریم کیانی بهاره هدایت را به عنوان آن انسانی که هست رعایت می‌کند؟
جواب من منفی‌ست.

ترجمه آلمانی «دلاور برخیز» را پیدا نکردم. اما در خلال همین جستجو به این مطلب رسیدم:
شعری كه شاملو ترجمه كرده و آن را به گابریل گارسیا ماركز منتسب دانسته ... نه ربطی به چه گوارا پیدا می‌كند و نه به گابریل گارسیا ماركز.

پ.ن.۱:
به یمن وجود دوستان مجازی که از کنار متن‌ها بی‌تأمل نمی‌گذرند/ و توضیحات آنها٬ متوجه شدم که در مورد نوشته خانم کیانی آشکارا به خطا رفته‌ام. آن‌چه باعث این سؤفهم شد٬ گذشته از عدم دقت کافی٬ برداشت من از این جمله ایشان بود: «خواسته‌هایی که از شدت روزمرگی، آدم را به شکل هراس‌انگیزی میخکوب می‌کند».
من روزمرگی وحشتاک را در مقابل خواسته‌های مبارزاتی متعالی (انقلابی)٬ و نوعی داوری در مورد نامه خانم هدایت از سوی مریم کیانی فهمیدم٬ که غلط است.
در عین حال که حق خطا کردن جزو حقوق‌بشر است(!) هم از ایشان و هم از خوانندگان ۴دیواری به خاطر این خطا عذر می‌خواهم.
پ.ن.۲:
البته می‌توان به راحتی به جای مثال غلطی که در این پست آمده است٬ مثال‌های مناسبی یافت. چه در همین متون همخوان‌شده در گودر و چه در ادبیات "متعهد". به عنوان مثال اشعار شاملو به اندازه کافی اشاراتی در مذمت دلخوشی‌های کوچک و انسانی که «دلاوران» را از راه بازمی‌دارند پیدا می‌شود.