۲۴ اسفند ۱۳۸۸

به رسم نیاکان اندیشه پاک/ بیانداخت نارنجکی خوفناک

فورا بگویم که این بیت از خواجه‌ی طوس نیست. این را دیروز هنگام تفریح روزانه‌ام (تماشای ویدئوی سازگارا) از خودم درآوردم! می‌گفت: امروز استقبال از چهارشنبه سوری با کارهایی مثل پرتاب نارنجک شروع شده است.
نیاکان ما از این سخن در خاک به خود می‌پیچند.

چند روز پیش که آفتاب شده بود و صدای پرنده‌ها می‌آمد حس خوبی برای نوشتن در مورد عید و چهارشنبه‌سوری داشتم٬ اما الان دارد برف می‌آید و هوا مثل شیشه یخ زده است. ما هم این‌جا در وین به همراه جمعی از دوستان در جزیره‌ی دانوب چهارشنبه‌سوری را برگزار می‌کنیم. البته چندسالی هست که ارتباط من با این دوستان قطع شده است٬ اما امسال عجیب هوس پریدن از روی آتش کرده‌ام و اگر بتوانم دوستان یادشده را پیدا کنم٬ شاید دوباره چهارشنبه‌سوری را برقرار کردیم. (البته هیچ بعید نیست که سبزهای وین امسال برنامه‌ریزی مفصل کرده باشند).

از چهارشنبه‌‌سوری‌های دوران کودکی خاطرات خوبی دارم. چهارشنبه‌سوری جشن سرور و شادی‌ست. روز آتش است٬ اما نه آتش سوزاننده و نابود کننده٬ بلکه آتش گرم و زندگی‌بخش. عید می‌آید. بهار با آفتاب ملایمی که مهربان‌ترین آفتاب‌هاست سرمی‌رسد. درخت‌ها جوانه می‌زنند. پرنده‌ها بازمی‌گردند٬ با هم عشق‌بازی می‌کنند و مشغول ترمیم آشیانه‌ی سال گذشته می‌شوند. همه‌چیز دارد به وجود می‌آید٬ دارد ساخته می‌شود. وقت زندگی‌ست٬ وقت ساختن است٬ وقت خراب‌کردن و آتش‌زدن نیست.
فرق بین ایرانی  و غیر ایرانی یکی این است که ما «شوق»ی را می‌شناسیم که دیگران آن را نمی‌شناسند:
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور.
این شوق از زمان بچگی در سلول‌های من ضبط شده است و «فتوا» نمی‌تواند آن را بی‌اثر کند. صبح چهارشنبه‌سوری روستائیان اطراف با چهارچرخه‌های بزرگی که آن را با خود می‌کشیدند کوهی از بوته‌ی خار با خود به شهر می‌آوردند و آن‌ها را به قیمتی نازل می‌فروختند. کسانی که یک بار شاهد آتش‌زدن یک بوته‌ی خار بوده‌اند می‌دانند که این آتش آتش بی‌آزاری است که هیچ‌گونه احساس خطری در آدم برنمی‌انگیزد. یک آتش پفکی که دیر نمی‌پاید. اولین شعله‌های آن که در ابتدا٬ هنگام گرگرفتن بلند است خیلی زود فروکش می‌کند. به همین خاطر اولین کسانی که از روی آن می‌پرند جوان‌ها هستند٬ و آخرین شعله‌ها به مسن‌ترها و به کودکان کوچک می‌رسد. شهر ما یک شهر مذهبی و همسایه‌های ما نیز اغلب مذهبی بودند. البته این «مذهبی‌بودن» در آن دوران با «مذهبی بودن» در این سی‌سال گذشته دوچیز گوناگون است. و من خوب یادم هست که حتی پیرمردهای تسبیح‌به‌دست وقتی دور آن‌ها را می‌گرفتیم و مصرانه از آن‌ها می‌خواستیم از روی آتش بپرند٬ گوشه‌های کت خود را جمع می‌کردند و می‌پریدند و زیر لب زردی من از تو سرخی تو از من می‌گفتند. من حتی تصویر زنانی را یادم هست که وقتی شعله‌ها به اندازه‌ی کافی فرومی‌نشست٬ درحالی که کودک شیرخواره در بغل داشتند از روی آتش می‌پریدند.
بوته‌ها با وجود حجم بزرگ‌شان٬ وقتی می‌سوزند خاکستر بسیار مختصری از آن‌ها به جا می‌ماند. این خاکستر هم باید مانند سبزه‌ی عید که می‌بایستی برای جلوگیری از «نحسی» در روز سیزد‌بدر به آب روان انداخته شود٬ به دقت کاملا جمع‌آوری شده و به آب ریخته شود. این کار را هم زنان همسایه به عهده داشتند که بلافاصله پس از خاموشی شعله‌ها با جارو و خاک‌انداز دست‌به‌کار می‌شدند. (خب اون موقع‌ها هنوز جنبش زنان نبود٬ من چکار کنم؟).
آن‌موقع‌ها فشفشه هم نبود٬ اما ترقه چرا. خودمان طرز درست کردن ترقه را می‌دانستیم. ترقه‌هایی که آن‌ها را به یکی از دیوارهای کوچه که همگی از آن فاصله می‌گرفتیم می‌کوبیدیم. ناگفته نماند که همه‌ی آن‌ها صدا نمی‌دادند. یکی‌درمیان «فیس»ی می‌کردند٬ دود آبی‌رنگی از آن‌ها خارج می‌شد و خاموش می‌شدند. اتفاقی که اغلب موجب خجالت سازنده آن‌ها در مقابل چشم‌های زیبا و تیزبین دخترهای کوچه می‌شد.

آتش چهارشنبه‌سوری نباید طوری باشد که مادران هنگام عبور از کوچه با ترس و لرز دست کودکان خردسال خود را گرفته و از کنار دیوار بگذرند. آتش چهارشنبه‌سوری باید طوری باشد که آن‌ها به جای این‌کار کودک خود را رها کرده و بگویند: برو مادر جان٬ برو تو هم از روی آتش بپر.

جایی در وب دیدم که موتور آتش‌گرفته‌ی نیروهای سرکوب‌گر را به جای «بته» چهارشنبه‌سوری تجویز می‌کرد. تصاویر آتش‌هایی که در چندوبلاگ دیدم٬ پیش از این‌که تصاویر چهارشنبه‌سوری را در من زنده کند٬ تصاویری از آدم‌سوزی کلیسای قرون وسطی را به خاطرم می‌آورد.
سازگارا به جای قاشق‌زنی ایرانی رسمی را توصیه می‌کند که اولین بار در شورش‌های سازمان‌دهی‌شده علیه حکومت آلنده برنامه‌ریزی و توسط زنان نظامیان اجرا شد. شورش‌هایی که به سقوط دولت آلنده منجر شد. البته بعدها ایجاد سروصدا از طریق کوبید قابلمه و درقابلمه‌ها در کشورهای آمریکای لاتین به «مارش قابلمه‌های خالی» شهرت یافت و نه تنها گریبان سازندگان آن٬ یعنی حکومت پینوشه را گرفت٬ بلکه نزد توده‌های وسیعی از مردم این قاره به سنتی اعتراضی تبدیل شد. رسم فوق‌العاده خوبی که تنها اشکال آن این است که (حتی اگر آن را ایرانی کنیم) نمی‌تواند جانشین قاشق‌زنی شب چهارشنبه‌سوری شود.

یکی از دوستان در پیامگیر به این موضوع اشاره می‌کند که اضافه‌شدن عنصر خشونت به رسم چهارشنبه‌سوری حاصل سیاست‌های غلط حکومت نسبت به برخی از سنت‌های ملی‌ست. آخرین نشانه‌ی این سیاست نیز «فتوا»های جدیدی است که این روزها منتشر می‌شود. این سخن٬ حرف درستی است که با تجربه‌ی سال‌های گذشته خوانایی دارد.
اما من بر این عقیده‌ام که پیدا کردن مقصر مشکلی را حل نمی‌کند. حال که مقصر را شناختیم٬ چه کار کنیم؟ آیا شناخت مقصر برای حفظ این سنت دیرینه کافی‌ست؟
سیاست غلط و کوته‌بینانه باعث اضافه‌شدن عنصر خشونت به این سنت شده است. پذیرش این خشونت از سوی ما به معنی هم‌راهی و هم‌کاری با مخالفان آن است. آن‌ها از این طریق در حذف چهارشنبه‌سوری موفق خواهند شد٬ زیرا جانشینی چهارشنبه‌سوری توسط مراسمی که آتش آن٬ نه آتشی مهربان و گرمابخش٬ بلکه آتشی ترسناک و نابودکننده است٬ که در آن به جای دود اسفند٬ دود باروت فضای کوچه را اشغال می‌کند و قاشق‌زنی آن را زن‌های شیلیایی درست کرده‌اند٬ به معنی مرگ و نابودی چهارشنبه‌سوری ایرانی‌ست.

چهارشنبه‌سوری را دوباره به جشن زندگی تبدیل کنیم. با احساس مسئولیت نسبت به جان و مال دیگری دست یکدیگر را گرفته و سرودهای سبز بخوانیم. زندگی و شادی پیش از عید را برای همه بخواهیم. هیچ چیز٬ مطلقا هیچ چیز جراحت و یا زبانم لال مرگ انسانی را در جشن شادی ما توجیه نمی‌کند. این روزها که تفنگ‌به‌دست‌ها به اندازه‌ی کافی موجب نگرانی ما هستند٬ آتش و نارنجک شما نگرانی ما را زیادتر نکند.

خوانده‌ام که پریدن از روی آتش تکرار نمادین گذشتن سیاوش از آتش است. عشق به سیاوش هم مانند شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور٬ یکی دیگر از احساس‌های ایرانی‌ است. سیاوش قهرمان است. قهرمانی که در دوران پلیدی‌ها زیست٬ اما پاک ماند. سیاوش تجلی «حق»ی است که آتش نمی‌تواند آن را بسوزاند.


۲۴اسفند ۸۸