اگه به یکی از این نویسندهها یا شاعرای زنوبچهدار که در مورد تنهایی انشاهای غمگین مینویسن، بگیم «ای بابا، ای چه حرفیه، تو دیگه چرا از این حرفا میزنی!»، یه فرمولی دارن که ما قبلن تو این وبلاگ بهش اشاره کردهیم. فکورانه میگن «اوه ... آدم درنهایت تنهاست».
از طرفی، ما که آدمای تنها رو تو فیلم و رمان دیدیم، احتمالا این شانسو داشتیم شخصا با یکیشون تماس نزدیک داشته باشیم، یا که اینجا و اونجا احتمالا به یکیشون برخوردهیم، یا از کنار یکیشون که رو نیمکت پارک خوابیده رد شدهیم، میدونیم اینا از نظر روحی روانی جسمی درب و داغونن. کاملا برعکس نویسندهها و شاعران زنوبچهدارﹺدرنهایتتنهای غمگین که ماشااله همیشه خیلی خوبو سرحالو بشّاش به نظر میرسن، از قیافهشون پیداست تغذیهشون خوبه، و برا درستکردن سرووضعشون از لباسو عینک گرفته تا مرتبکردن ریشوسبیل روشنفکرانهشون وقتو پولو حوصله هزینه کردهن ... بعد، وقتی آدم به یکیشون میگه، «بابا خوشتیپ! تو که وضعت درسته!»، آدمو به ظاهر بینی متهم میکنن. اینها، برا اینجور موقعها هم طبق مشاهدات من، یه فرمول پیشساخته دیگه دارن که حداقل به اندازه «درنهایتتنهایی» جالبه.
یه دفعه هانس انتسنزبرگر شاعر و روشنفکر آلمانی اومده بود ایران (اینو قبلا یه بار تعریف کردهم). با اهل قلم به بحث و گفتگو نشسته بود. بعد یه چیزی دیده بود که باعث شگفتیش شده بود. با نویسندهای آشنا شده بود کهاسمشو گذاشته بود «نویسنده رنجها». در موردش نوشته بود، (از ذهن میگم)، زندگی رو تلخ، دنیا رو سراسر تباهی، و بشر رو از دست رفته و غیرقابل نجات میدید …
بعد از جلسه ظاهرا دستهجمعی رفته بودهن رستوران. انتسنزبرگر نوشته بود، ولی همین آدم تو رستوران سرحال و شاداب بود و با اشتها غذا میخورد!
امروز تو وب به یه پاراگراف از «سال بلوا»ی معروفی برخوردم که به درد بحث ما میخوره. یکی به شخصی میگه: «شما خیلی شادابید، همیشه جوان و شادابید». شخص شاداب فرمول مخصوص اینجور موقعها رو میذاره رومیز! میگه: «خبر از دل آدم که ندارند ... پوسته ظاهری چه اهمیتی دارد؟ درونم ویرانه است».
از طرفی، ما که آدمای تنها رو تو فیلم و رمان دیدیم، احتمالا این شانسو داشتیم شخصا با یکیشون تماس نزدیک داشته باشیم، یا که اینجا و اونجا احتمالا به یکیشون برخوردهیم، یا از کنار یکیشون که رو نیمکت پارک خوابیده رد شدهیم، میدونیم اینا از نظر روحی روانی جسمی درب و داغونن. کاملا برعکس نویسندهها و شاعران زنوبچهدارﹺدرنهایتتنهای غمگین که ماشااله همیشه خیلی خوبو سرحالو بشّاش به نظر میرسن، از قیافهشون پیداست تغذیهشون خوبه، و برا درستکردن سرووضعشون از لباسو عینک گرفته تا مرتبکردن ریشوسبیل روشنفکرانهشون وقتو پولو حوصله هزینه کردهن ... بعد، وقتی آدم به یکیشون میگه، «بابا خوشتیپ! تو که وضعت درسته!»، آدمو به ظاهر بینی متهم میکنن. اینها، برا اینجور موقعها هم طبق مشاهدات من، یه فرمول پیشساخته دیگه دارن که حداقل به اندازه «درنهایتتنهایی» جالبه.
یه دفعه هانس انتسنزبرگر شاعر و روشنفکر آلمانی اومده بود ایران (اینو قبلا یه بار تعریف کردهم). با اهل قلم به بحث و گفتگو نشسته بود. بعد یه چیزی دیده بود که باعث شگفتیش شده بود. با نویسندهای آشنا شده بود کهاسمشو گذاشته بود «نویسنده رنجها». در موردش نوشته بود، (از ذهن میگم)، زندگی رو تلخ، دنیا رو سراسر تباهی، و بشر رو از دست رفته و غیرقابل نجات میدید …
بعد از جلسه ظاهرا دستهجمعی رفته بودهن رستوران. انتسنزبرگر نوشته بود، ولی همین آدم تو رستوران سرحال و شاداب بود و با اشتها غذا میخورد!
امروز تو وب به یه پاراگراف از «سال بلوا»ی معروفی برخوردم که به درد بحث ما میخوره. یکی به شخصی میگه: «شما خیلی شادابید، همیشه جوان و شادابید». شخص شاداب فرمول مخصوص اینجور موقعها رو میذاره رومیز! میگه: «خبر از دل آدم که ندارند ... پوسته ظاهری چه اهمیتی دارد؟ درونم ویرانه است».
هیچ نظری موجود نیست:
نظرات جدید مجاز نیستند.