هدف کلی از بازی وبلاگی بیبیسی (اگر زن نبودم/ اگر زن بودم) که در آن زن خود را جای مرد، و مرد خود را جای زن میگذارد، پررنگکردن و برجستهسازی تبعیضهای جنسیتی است. تبعیض جنسیتی بخشی از تجربه زیسته زنان است. آنها با این تبعیضها سروکارداشتهاند، آنها را حس کردهاند، میشناسند/ درحالی که مردان اگر جزو اعمالگران مستقیم تبعیضها نباشند، شاهدان آن بوده اند یا هستند.
شخصا دوروز است به این فکر میکنم که اگر زن بودم، چه اتفاقی میافتاد و امروز کجا ایستاده بودم، و هرچه بیشتر به آن فکر میکنم، بیهودگی و نسنجیدگی این سؤال برایم محسوستر میشود.
شخصا دوروز است به این فکر میکنم که اگر زن بودم، چه اتفاقی میافتاد و امروز کجا ایستاده بودم، و هرچه بیشتر به آن فکر میکنم، بیهودگی و نسنجیدگی این سؤال برایم محسوستر میشود.
بیبیسی برای جلوگیری از گیج شدن شرکتکنندگان راهنمایی هم کرده است. آنها باید به این فکر کنند که: «با توجه به جایگاه اجتماعی که اکنون دارند که شاید به دلیل زن بودن برای رسیدن به هدفشان دشواریهای فراوانی را پشت سرگذاشته که احتمالا همکاران مردشان کاملا از این مشکلات به دور بودند، اگر زن نبودند در چه موقعیتی قرار داشتند». +
[به به به زبان فارسی بیبیسی فارسی!]
- شما زن هستید
- با تلاش به جایگاه اجتماعی امروز خود رسیده اید
- در طول این راه با موانع و دشواریهای فراوانی روبرو بوده اید
- با توجه به این که موانع یادشده سر راه همکاران مرد شما نبوده است (مردان با آن مواجه نیستند)
یکی از تفاوتهای بازی بیبیسی با بازیهایی که این یا آن وبلاگنویس در وبلاگستان راه میاندازد این است که مخاطب آن نه همه، بلکه افرادی هستند که «به جایگاه اجتماعی» رسیده اند: آدمهای صاحب نام، اسم و رسمدار، مشاهیر. و طبیعتا، تبعیضهایی که قرار است برجسته شوند، نه شبیه تبعیضهایی است که به قیمت جان بعضی دختران تمام میشود، بلکه اینجا تبعیضاتی قرار است به چشم بیایند که اگر وجود نمیداشتند این یا آن زن که امروز جایگاه اجتماعی نسبتا خوبی دارد، میتوانست به جایگاه اجتماعی خیلی بهتری برسد.
نسرین ستوده به نظرم بهترین جواب را داده است. در واقع کل بازی را زیر سؤال میبرد. در یادداشتی کوتاه («اگر مرد بودم، باز همین بودم»)، به کماهمیتی «اگر» بیبیسی اشاره میکند. میگوید دنبال جایگاه نبوده است. به جای جنسیت، روی خودآگاهی و فردیت تأکید میکند، و با این جمله به سخن خود پایان میدهد: «آنچه زندگی مرا، خوب یا بد ساخته است جنسیتم نبوده است، رنجی بوده است که از آن رو برنگردانده ام».
محمد قائد چه جوابی به پرسش بیبیسی میدهد؟
میگوید، اگر دختر به دنیا میآمدم، حتما اسم دیگری داشتم! (ای عجب!)
میگوید اسم کوچک او و برادران او برگرفته از نام اولیا و انبیاست و اسم خواهرها نه.
چرا اینطور است؟ حکمت عمیق این تفاوت چیست؟
چرا اینطور است؟ حکمت عمیق این تفاوت چیست؟
پدر محمد قائد جواب جالبی به او داده است: «اسم دختر باید امروزی و مردمپسند باشد».
[به این میشود فکر کرد: پدر با انتخاب اسم مردمپسند، دختر خود را برای ارایه به مردم میآراید. زنها انتخاب میشوند، و مردمپسندیِ اسم اینجا هم مانند عرصه صنعت تبلیغات تجاری با اهمیت است].
از داستان دور نیفتیم.
قائد پس از این در باره نام خانوادگی خود نیز چیزهایی میگوید که چون مطلقا بیارتباط با موضوع است و فکر نمیکنم برای مخاطبی جالب باشد از آن میگذریم.
تفاوت بعدیای که قائد به آن اشاره میکند این است که اگر زن میبود، ریشوسبیل («یک قبضه محاسن») نمیداشت!
اما قائد اگر زن میبود، «چگونه زنی» میبود؟
جواب میدهد: احتمالا شبیه خواهرانش! با این توضیح که آنها هم مثل هم نیستند. یا
شاید شبیه دختران همکلاس خود، که اینها هم با هم شبیه نیستند.
جواب میدهد: احتمالا شبیه خواهرانش! با این توضیح که آنها هم مثل هم نیستند. یا
شاید شبیه دختران همکلاس خود، که اینها هم با هم شبیه نیستند.
قائد نتیجه میگیرد: دستهبندی پدیدههای انسانی و اجتماعی ظاهرا راحت ولی سخت است. تقسیم بندی زن/مرد یکی از دمدستیترینها ست. در وهله اول هر آدمی از روی بدن و چهره میفهمد کی زن است کی مرد! [خداوندا!] اما از این گذشته، میپرسد: «زن یا مرد بودن چگونه کیفیتی است؟».
میگوید: بسیاری خصلتهای منتسب به زنان و مردان مانند خصلتهایی که به مثلا مشهدیها یا تبریزیها، یا … نسبت میدهند، کلیشههایی بیش نیستند و در واقعیت این خصلتها را نمیتوان یافت. کلیشه عاطفیبودن زن در مقابل «خردناک» بودن مرد نیز همینطور است. قائد میگوید مشاهدات او این کلیشه را رد میکند. مردهایی دیده است که «میان استدلال عقلی و کشش عاطفی سرگردانند» و زنهایی که «از موهبت تعادل میان این دو [برخوردارند] و «حتی متمایل به حسابگری همچون سپری برای دفاع از خود در جهانی پرخطر» (یعنی حتی استدلال عقلی آنها بر دنیای عاطفه آنان استیلا دارد :)
قائد سپس در پاراگرافی نسبتا طولانی به رد یکی دیگر از کلیشههایی میپردازد که در داستانها آمده است («خط ظریف زنانه») که چون نالازم، اضافه و وقتگیر است، از آن میگذریم.
بعد، قائد در نوشته خود به پرسش آغازین باز میگردد. اما پیش از اینکه او را دنبال کنیم، اگر نگاهی اجمالی به حرفهایی که تا اینجا گفته است بیاندازیم، به راحتی درمییابیم که سخنان بالا به ما/ و به پرسش و هدف بازی وبلاگی بیبیسی نامربوط است. (یادآوری: بیبیسی پرسیده بود «اگر مرد نبودند و زن بودند، آیا به جایگاهی که اکنون دارند، می رسیدند؟).
قائد در ادامه، تم بازی سطحی بیبیسی را که خود از بیفکری و نسنجیدگی (به قول آلمانیها) در رنج بود، یک پله دیگر، از سطح به زیرزمین میبرد! میگوید در پرسش اولیه «به طور ضمنی» این پرسش هم مطرح است که: «چنانچه مؤنث به دنیا آمده بودی دوست داشتی جای کدام زن یا زنانی که میشناسی باشی؟». (آخ … نه!)
[ایدهای که تن نویسندههای زردترین وبلاگهای وبلاگستان فارسی، از فکر اجرای آن کهیر میزند! :)]
[ایدهای که تن نویسندههای زردترین وبلاگهای وبلاگستان فارسی، از فکر اجرای آن کهیر میزند! :)]
قائد پس از چند جمله زیادی و نامربوط دیگر، به سؤال بالا جواب میدهد: او دوست دارد جای یک زن «باهوش و زیبا و موفق و سرآمد» باشد!
و پس از آن مخاطب را در مشاهدات خود شریک میکند: «در مواردی یک زن شاید کمتر از مرد همرده و همطبقهٔ خود به خواست خویش برسد اما به احتمال زیاد از مرد فرودستتر از خویش موفقتر و برخوردارتر است …».
و به موضوع «زیبایی زنان» میرسد که در مورد آن معتقد است: زنان زیبا از زیباییشان سود میبرند، و حق دارند از «امتیاز» خود سود ببرند. مثل ورزشکارها که از ماهیچه و چالاکی خود، و مثل ریاضیدان که از قدرت استدلال خود ... سود میبرند. اما با این شرط: «در حیطهای معین و نه در همهجا و تمام حالات».
و پس از آن مخاطب را در مشاهدات خود شریک میکند: «در مواردی یک زن شاید کمتر از مرد همرده و همطبقهٔ خود به خواست خویش برسد اما به احتمال زیاد از مرد فرودستتر از خویش موفقتر و برخوردارتر است …».
و به موضوع «زیبایی زنان» میرسد که در مورد آن معتقد است: زنان زیبا از زیباییشان سود میبرند، و حق دارند از «امتیاز» خود سود ببرند. مثل ورزشکارها که از ماهیچه و چالاکی خود، و مثل ریاضیدان که از قدرت استدلال خود ... سود میبرند. اما با این شرط: «در حیطهای معین و نه در همهجا و تمام حالات».
و دست آخر، پس از گریزی به نهجالبلاغه، انگار که کسی در مورد رابطهی خوشبختی با زیبایی، باهوشی و موفقیت و سرشناس شدن، پرسیده باشد، نوشته خود را با جملههایی به آخر میبرد که شبیه آن را همین چندروز پیش دخترخانمی در توییتر از زبان یک شوفر تاکسی نقل کرده بود: «آیا زن باهوش و زیبا به دنیا آمدن و موفق و سرشناسشدن لزوماً یعنی خوشبخت(تر) بودن و برخورداری از خوشبختی پایدار؟».
*
شما را نمیدانم، اما باید این را بگویم، که در این «صغراکبرا»های بیسروته و نامربوط تنهاچیزی که برای من جدید و جالب بود، مطلعشدن از موضوع مردمپسندبودن نام خواهران محمد قائد بود. اطلاعاتی که با نداشتن آن آسمان به زمین نمیآمد.:)
*
شما را نمیدانم، اما باید این را بگویم، که در این «صغراکبرا»های بیسروته و نامربوط تنهاچیزی که برای من جدید و جالب بود، مطلعشدن از موضوع مردمپسندبودن نام خواهران محمد قائد بود. اطلاعاتی که با نداشتن آن آسمان به زمین نمیآمد.:)
شاید بهتر میبود من نیز به جای اتلاف وقت خود و خواننده گرامی توییت زنو را همخوان میکردم که قائد در این نوشته «از همیشه بیشتر قائد است. همهچیز میگوید و هیچ چیز نمیگوید».
هیچ نظری موجود نیست:
نظرات جدید مجاز نیستند.