من گلتن را از طریق دوست مشترکمان مرضیه میشناسم. گلتن طوری که دوروبریها متوجه شده بودند درعرفان زاهدانه خود به چنان مقامی رسیده بود که یکبار در اوایل آشنایی با کیوان، وقتی کیوان دست خود را زیر دامن او کرده بود، با خونسری از او پرسیده بود: « میشه بگی دنبال چی میگردی؟»!
دوستی من و مرضیه دوستی منحصر به فردیست. همانطور که من به خاطر افشای برخی از رازهای مردانه برای زنها به طور کلی/ و برای او به طور جزئی، در گروه همجنسانم به پشتکردن به منافع طبقاتی متهم شده و میشوم، مرضیه هم به خاطر افشای برخی از رازهای زنانه برای مردان به طور کلی/ و برای من به صورت جزئی، در صنف همجنسان خویش مطرود به شمار میآید.
میگفت گلتن ارادهی قویای دارد، اما برای یک زن، بیتوجهی به تن کلا یک کار ناممکن است. میگفت، ما زنها نمیتوانیم به امور جسمی خود بیتوجه باشیم. جسم ما به ما این اجازه را نمیدهد و بیاجازه حواس ما را به خود جلب میکند» و با اشاره به میان پای خود گفت: «ما از سه سالگی یادمیگیریم که "این" چیز مهمیست، که نباید کسی آن را ببیند، به آن دست بزند. … بهداشت آن خود داستانی دیگریست که برای مردها قابل تصور نیست». [مرضیه مثل اغلب زنها کلا مردها و حتی من را فاقد درک اهمیت بهداشت میداند، و اگر ما هر شب در الکل صنعتی هم حمام کنیم، اینها کاملا به ما اعتماد نخواهند کرد. یکبار میگفت، خیلی از زنهایی که همسر آنها در دوران دانشجویی در خوابگاه زندگی میکردهاند برای او تعریف کردهاند که آنها گاهی اوقات در دستشویی خانه میشاشند! به قول مرضیه، یک مشت میمون وحشی که از تصور عواقب بعضا وخیمی که این کار میتواند روی سلامتی همسران آنها داشته باشد عاجزند!]. … و ادامه داد: «حتما از زبان دختران جوان وقتی که به علتی، مثلا در اثر وزش باد، یا زمینخوردن دامن آنها بالا میرود شنیدهای که میگویند: وایی تمام «جون»م معلوم شد! … ما زنها به مواظبت مادامالعمر جون خود محکومیم. در کودکی یکجور، در نوجوانی یکجور، در بلوغ یکجور، در زمان پرآبی چشمه یکجور و در زمان خشکی یکجور». میگفت: «از همه سختتر و هیجانانگیزتر دوران پرآبیست. یعنی دقیقا مرحلهای که گلتن آن را میگذراند. و زیستن عرفان زاهدانه در این مرحله ناممکن و کلا دوراز ذهن است».
میگفت: «ما همه از آشنایی او با کیوان خوشحال شدیم». میگفت: «کیوان از بچههای شریف بود. خود را عرفاندوست میدانست، و دارای مطالعات عرفانی وسیعی بود». از مرضیه شنیدم گلتن گفته بود، «همیشه در داستانها و نکات ظریف و حیرتانگیزی که کیوان با هیجان تعریف میکرد غرق میشدم. و به مرور زمان احساس کردم بین ما رابطه پراعتمادی از جنس رابطهی هندو و ترک همزبان در حال شکلگیری است». تا روزی که، یا بهتر است بگوییم آنروز عصر که آنطور که مرضیه از گلتن شنیده بود، آنقدر خود را به هم نزدیک یافته بودند که با هم چیزی بنوشند.
گلتن برای مرضیه تعریف کرده بود: «طوری که انگار در رویا سیر میکردم، نمیدانم چطور شد که وقتی به خودم آمدم، دیدم بیاختیار روی کاناپه ولو شدهام، و کیوان با دستهای خود دوزانوی مرا کمی از هم باز کرده، و دارد با لبودندان، یکبار کش سمتچپ و یکبار کش سمت راست شرت مرا، هر بار چند سانتیمتر با تردستی و ظرافتی هنرمندانه پایین میکشد! مرضیه تعریف میکرد که گلتن همینطور که کیوان را تماشا میکرده است، با تعجب به او گفته است «همیشه خیال میکردم تو عارفی! و رابطهمون یه رابطهی عرفانی اه!» و کیوان بدون توقف کاری که مشغول انجامش بوده است، جواب داده است: «عرفان تعبیرای مختلفی داره!!» :))
...
هیچ نظری موجود نیست:
نظرات جدید مجاز نیستند.