داشتم تو iTunes موزیکا رو مرتب میکردم، رگی گوش کردم، یاد جوونی افتادم که سالها پیش جلوی یکی از کلیساهای فلورانس با هم یه کم حرف زدیم و سیگار دود کردیم. موزیسین خیابونی بود. میخوند و گیتار میزد.
اون زمانا اینا هنوز بودن. کنار خیابون ساز - اغلب - گیتار میزدن و از پولی که مردم بهشون میدادن هزینه سفرشونو تأمین میکردن.
تو هر دستش دهتا دستبند کرده بود، تعداد نامعلومی انگشتر تو انگشتاش بود. از هر گوشش چهارتا گوشواره آویزون بود. لباسای رنگیپنگیو گشاد تنش بود، دمپاییانگشتی چرمی پاش بود، به سینهش و رو گیتارش علامت صلح چسبونده بود، موهاشو مثل باب مارلی نمدی کرده بود، و تو جیباش موادی داشت که حمل و استفاده ازشون قانونا جرم محسوب میشد (ولی پاسبانای اون دورانم خیلیاشون خودشون مجرم بودن!).
خیلی جدی و پرحرارت (جوونا رو که دیدید چطورین؟) معتقد بود، تمام نگونبختی بشریت مال اینه که آدما به حرف باب مارلی درست توجه نکردهن که میخونه: «بیاین دورهمی احساس خوب کنیم!».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر