۰۹ خرداد ۱۳۹۱

بعضا چنین گفت محمود فرجامی

نوشته زیر بخشی از حرف‌های محمود فرجامی در باره ماجرای شاهین نجفی است که از غربال پست اخیر او به دست آمده است:

الف ـ مخالفین کار شاهین نجفی
اهل دین رحمت با این خصوصیات: سخت زودرنجند، در مقابل شوخی و طنز و کاریکاتور حساس‌اند، و ترکیب این زودرنجی با آن رحیمی و رحمانیت برابر است با دهان‌های کف‌کرده و دشنه و کلاشینکف و بمب دست‌ساز و بیش از این‌ها. واکنش تند عصبی، فحاشی، تهدید به ترور، تورم رگ گردن، فحاشی و کتک‌کاری، قتل و کشتار از کارهای آن‌هاست. این‌ها همان‌ها هستند که در بدو تأسیس مدارس در ایران دل‌های نورانی‌شان جز با تخریب و سوزاندن مدارس دخترانه خنک نمی‌شد. جماعتی که خیلی می‌رنجند. دیگران گوشت خوک بخورند اینها می‌رنجند، شراب بنوشند اینها می‌رنجند، سگ داشته باشند اینها می‌رنجند، لباس‌شان کوتاه باشد اینها می‌رنجند، جدی سوال کنند می‌رنجند، شوخی کنند می‌رنجند. برای این زودرنج‌ها توهین و تمسخر بهانه است. قتل احمد کسروی و فریدون فرخزاد به دست همین زودرنج‌ها اتفاق افتاد. کسی که [چیزی را] به چالش بکشد و حرف او خریدار داشته باشد کارش تمام است. و این درحالی است که خود آن‌ها تمام غیر اهل کتاب را نجس می‌دانند، تمام ادبیات آن‌ها آکنده از نفرت و تحقیر و توهین مستقیم و غیرمستقیم به چند میلیارد انسان، حتی به معتقدات اکثریت مسلمان‌های سنی است. مذهب آن‌ها از اساس بر رد و نفی و نفرین و لعنت و غاصب شمردن این و مادر بخطا دانستن آن دیگری است. از امامان مذهب آن‌ها ده‌ها روایت مشهور هست که می‌گوید: دشمن ما زنازاده است. هرکس ما را دوست نداشته باشد حلالزاده نیست. یعنی این امام‌ها به دیگران می‌گویند «مادرقحبه» و خودشان را معصوم و واجب‌الاحترام می‌دانند و اگر کسی اسم آن‌ها را به شوخی بیاورد می‌شود هتاک و واجب‌القتل!

ب ـ موافقین رفتار شاهین نجفی:
طوری که از واکنش ملایم، ریلکس و منطقی نویسنده مطالب بالا برمی‌آید، او نمونه‌ای از موافقین رفتار شاهین نجفی است.

پ ـ منقدان رفتار نجفی:
سواره‌نظامی نیزه‌به‌دست، متشکل از هنرمند، شاعر، کارتونیست، طنزپرداز و ماله‌کشان اهل قلم ایرانی، در کنار لشگر آدم‌کش‌ها.

۰۷ خرداد ۱۳۹۱

ایرانی بودن/ وقتی حال میده وقتی نمیده

امروز می‌خواهیم در باره کاربرد طعنه‌آمیز یک عبارت آلمانی حرف بزنیم.
تصور کنیم شاهد یک نشست بین‌المللی هستیم که در آن نمایندگان کشورهای مختلف سخنرانی می‌کنند. همگی سخنرانان به زبان انگلیسی مسلط هستند. تنها استثنا این‌جا نماینده ایران است که انگلیسی نمی‌داند. یا به قول معروف اگر می‌داند، چیزی بیشتر از «اِ لیتل» معروف ایرانی(!) نیست.
همه انگلیسی حرف می‌زنند، او تنها کسی است که برای بیان نظر خود به مترجم محتاج است. او علیل این جمع است.
[منوچهر متکی بود که انگلیسی نمی‌دونست؟]

۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۱

بی‌بی‌سی/ اطلاع رسانی

نوشته زیر برگردان یه نوشته از بی‌بی‌سی فارسی‌اه به زبون محاوره:

شخصی رو که می‌گفتن استاد فیزیک دانشگاه تهرانو ترورکرده اعدام کردند. تو اطلاعیه دادستانی ازش به عنوان «جاسوس موساد و عامل ترور شهید مسعود علیمحمدی، از دانشمندان هسته‌ای» نام برده شده. می‌گن اسرائیل آموزش دیده. دادستانی میگه به همه اتهاماش اعتراف کرده.

چارپنج ماه پیش تو تلوزیون دولتی اعترافاشو پخش کرده بودن. حکومت ایران اعترافای متهم‌های سیاسی و امنیتی رو تو تلوزیون پخش می‌کنه. معمولا همین اتهاما مبنای صدور حکم قرارمیگره.
حقوق‌دانا این نوع اعترافا رو قبول ندارن. از این نوع اعترافا در موارد خیلی محدود اگه با فاکت‌های دیگه همراه باشه میشه استفاده کرد.

We have a dream


۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱

I have a dream

آن‌چه مسلم است رویا با خواب فرق می‌کند. کسی که می‌خواهد ایرانی‌ها را به رویاپردازی دعوت کند، باید خیلی مواظب باشد، چون، اگر پرنده خیال را به کبوتری تشبیه کنیم، ایرانی‌ها اصولا کفتربازهای دبشی هستند. بخصوص برخی از دوستان حاضر در وبلاگستان که شنیدن واژه «رویا» ناگهان کلید آن‌ها را می‌زند. طوری که اگر اراده کنند می‌توانند با چشم‌های نمناک و با توسل به منبع تمام نشدنی عاطفه، احساس و شعر، درجا یک پست رویایی چهارصفحه‌ای بنویسند. از بس رویا تو دلشون مونده!

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۱

آی عشق آی عشق

یه بار یه فیلم دیدم یه زن و مردی بودن همدیگه رو خیلی دوست داشتند. هی گاه و بیگاه یادم میاد. مال خیلی وقت پیشه. اول و آخر فیلم یادم نیست، فقط یه صحنه‌ش تو ذهنم مونده. یادمه خیلی همو می‌خواستن. اشکال قضیه فقط این بود که زنه شوهر داشت. شوهره هم آدم بی‌خودی به نظر می‌رسید. بعد، اینا بالاخره با هم دست‌به‌یکی کردن و به خاطر عشق‌شون مرده رو کشتند و جسدشو تو یه مرداب غرق کردند. شب بود و لجن‌های مرداب مثل قیر سیاه. نیم ساعت بعد توی یه کافه‌ای نشسته بودن، جلوشون گیلاس شراب بود، شمعی روی میزشون ملایم می‌سوخت، صدای آروم پیانویی شنیده می‌شد، اینام که دیگه راحت شده بودند، دست همدیگه رو گرفته بودن و با هم حرفای عاشقانه می‌زدند. شخصا اگه تو خیابون یه ماشین بی‌هوا پشتم بوق ناجور بزنه، حداقل چهار روز قابلیت عاشقی ازم سلب میشه. اینا همین نیم‌ساعت پیش یکیو به قتل رسوندن، حالا دارن مث دوتا دلداده با هم نجوا می‌کنند.

حالا چی می‌گید؟ پیشنهادتون چیه؟ چی بگیم؟ «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» خوبه؟

۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۱

جامعه افسارگسیخته، بی‌بندوبار، بیمار و فاسد!

هر نوشته او گزارشی نمونه‌وار است از جامعه افسارگسیخته و بی‌بندوبار آمریکا، گرفتار به انواع علت‌های روحی و جسمی، تب صنعت، سایه سنگین پلیس و تبلیغات و سکس و الکلیسم. داستان حاضر نمونه دیگری است از فسادی که در اعماق این جامعه بیمار می‌گذرد.



از بیانات محمدعلی سپانلو در باره آثار بوکوفسکی (کتاب جمعه ۲۱)