تعریف تقدیرگرایی کمابیش آشناست. ورای این چیزهایی که در عالم واقع میبینم٬ چیزی موجود است به نام «سرنوشت». نظمی ناشناس که خصوصیت اصلی آن این است که ورای فهم ماست و اراده ما در آن تغییری ایجاد نمیکند. البته در «فرهنگ عامه» ابزاری برای دخالت در این نظم موجود است. از شلهزرد نذری مامانها که برخی از دانشگاهدیدههای ما قبولی خود در کنکور را مرهون آن میدانند٬ و بستن پارچه به ضریح و یا به شاخههای درختان مقدس/ تا برپایی انواع مراسم و مناسک عمومی (معمولا پرآه و ناله/ و عجز و لابه) جملگی راههایی هستند برای دخالت در نظم موجود اما غیرقابل فهم مذکور.
اینجا بحث ما این نیست که آیا یک چنین نظمی موجود است یا نه. معتقدان و منکران چنین نظمی از قرنها پیش بودهاند و در قرنهای آینده نیز خواهند بود. اما فرق شرایط امروز با قرنهای پیش این است که امروز میدانیم رخدادن/ یا رخندادن خیلی از وقایع در گذشته اشتباها به وجود نظم یادشده مرتبط دانسته میشده است. به ویژه در اثر سقوط نظامهای شاهی که وجاهت الهی داشتند و منطبق بر تقدیر و نظم مورد بحث پنداشته میشدند٬ این آگاهی پدید آمد که مناسبات اجتماعی ربطی به تقدیر ندارد٬ و میشود آنها را بر اساس ارادهی جمعی اعضای یک جامعه تغییر داد. همانطور که میتوان با ایجاد سد مانع سیل و خشکسالی شد٬ همانطور هم میتوان با فهم مناسبات اجتماعیفرهنگی در ساختارهای جامعه دست برد و آنها را اصلاح کرد.
و این درست برعکس ذهنیت تقدیرگرا و روحیه منفعل مردمی است که خود را فاقد این قابلیت و توانایی میبینند که در تغییر یا اصلاح مناسبات پرمحنت و مرارت قدمی بردارند. آنچه باعث مرارت است٬ برای صاحبان این ذهنیت گردش چرخ جبار روزگار است که جایی برای اختیار آنها نمیگذارد. آنها میتوانند از دست روزگار ناله کنند. میتوانند نذر یا دعا کنند٬ اشک بریزند و نفرین کنند. یعنی "کار"هایی که برای انجام آن لازم نیست به فکر و اندیشه٬ و همینطور به نشیمنگاه خود تکانی بدهند. کافیست همانطور نشسته روی دشکچه یا صندلی٬ در کنار یک استکان چای (و در صورت امکان/ مقداری جنس خوب زاهدان) و البته به همراهی استاد شجریان زمزمه کنند که چه بدکرداری ای چرخ٬ سر کین داری ای چرخ و الخ.
من نمیدانم وقتی مرحوم بهار در حال نوشتن این جمله بود که «ای خدا، ای فـلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن» به چه چیزی فکر میکرد٬ در حالی که بایستی میدانست که خداوند عزوجل میفرماید «از تو حرکت»٬ و از دست فلک و طبیعت هم که کاری برنمیآید.
من نمیفهمم چطور امروز "فرهیخته" ایرانی در مراسم تخدیرکننده مرغسحرخوانی با افتخار شرکت میکند٬ از جور «چرخ» ناله و فغان سرمیدهد٬ آن را نفرین میکند٬ در حالی که فرزانه نیشابور٬ فخر فرهیختگی ایرانی (که تقویمنگار و متخصص امور افلاک و اجرام سماوی هم هست) صراحتا به او میگوید: نابهسامانیها را با چرخ نکن حواله/ که اندر ره عقل٬ چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است.
اینجا بحث ما این نیست که آیا یک چنین نظمی موجود است یا نه. معتقدان و منکران چنین نظمی از قرنها پیش بودهاند و در قرنهای آینده نیز خواهند بود. اما فرق شرایط امروز با قرنهای پیش این است که امروز میدانیم رخدادن/ یا رخندادن خیلی از وقایع در گذشته اشتباها به وجود نظم یادشده مرتبط دانسته میشده است. به ویژه در اثر سقوط نظامهای شاهی که وجاهت الهی داشتند و منطبق بر تقدیر و نظم مورد بحث پنداشته میشدند٬ این آگاهی پدید آمد که مناسبات اجتماعی ربطی به تقدیر ندارد٬ و میشود آنها را بر اساس ارادهی جمعی اعضای یک جامعه تغییر داد. همانطور که میتوان با ایجاد سد مانع سیل و خشکسالی شد٬ همانطور هم میتوان با فهم مناسبات اجتماعیفرهنگی در ساختارهای جامعه دست برد و آنها را اصلاح کرد.
و این درست برعکس ذهنیت تقدیرگرا و روحیه منفعل مردمی است که خود را فاقد این قابلیت و توانایی میبینند که در تغییر یا اصلاح مناسبات پرمحنت و مرارت قدمی بردارند. آنچه باعث مرارت است٬ برای صاحبان این ذهنیت گردش چرخ جبار روزگار است که جایی برای اختیار آنها نمیگذارد. آنها میتوانند از دست روزگار ناله کنند. میتوانند نذر یا دعا کنند٬ اشک بریزند و نفرین کنند. یعنی "کار"هایی که برای انجام آن لازم نیست به فکر و اندیشه٬ و همینطور به نشیمنگاه خود تکانی بدهند. کافیست همانطور نشسته روی دشکچه یا صندلی٬ در کنار یک استکان چای (و در صورت امکان/ مقداری جنس خوب زاهدان) و البته به همراهی استاد شجریان زمزمه کنند که چه بدکرداری ای چرخ٬ سر کین داری ای چرخ و الخ.
من نمیدانم وقتی مرحوم بهار در حال نوشتن این جمله بود که «ای خدا، ای فـلک، ای طبیعت، شام تاریک ما را سحر کن» به چه چیزی فکر میکرد٬ در حالی که بایستی میدانست که خداوند عزوجل میفرماید «از تو حرکت»٬ و از دست فلک و طبیعت هم که کاری برنمیآید.
من نمیفهمم چطور امروز "فرهیخته" ایرانی در مراسم تخدیرکننده مرغسحرخوانی با افتخار شرکت میکند٬ از جور «چرخ» ناله و فغان سرمیدهد٬ آن را نفرین میکند٬ در حالی که فرزانه نیشابور٬ فخر فرهیختگی ایرانی (که تقویمنگار و متخصص امور افلاک و اجرام سماوی هم هست) صراحتا به او میگوید: نابهسامانیها را با چرخ نکن حواله/ که اندر ره عقل٬ چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است.