۲۳ تیر ۱۳۹۰

فرح پهلوی در دو پرده

ـ الف
«گروه هنری آ با کوشش آقا/ خانم ب به راه افتاد و عده زیادی از شاعران و نویسندگان کشور نیز به جرگه یاران او پیوستند».
این یک «خبر» است. اما چیزی که اعتماد نوشته است خبر نیست:
«کانون نویسندگان با کوشش فرح به راه افتاد و عده زيادی از شاعران و نویسندگان کشور نیز به جرگه یاران فرح پیوستند».
این اتهام است. اتهامی سنگین که پیش‌بینی واکنش سریع و معترضانه کانون نویسندگان به آن سخت نبود:

«ادعای پیوستن به جرگه یاران فرح یک‌سره بي‌اساس و پاک مغرضانه و رذیلانه است». «این هم از طنزهای تلخ تاریخ است که کانون نویسندگان ایران باید از یک سو تقاص مبارزه با رژیم شاه و به‌طورکلی دفاع از آزادی بیان را پس دهد و از سوی دیگر، به همکاری با این رژیم و "پیوستن به جرگه فرح پهلوی" متهم شود» (+).

ادعای نویسنده روزنامه اعتماد تف سربالا بود٬ زیرا علی‌رغم اختلاف نظرات و خرده‌گیری‌هایی که در مورد کانون نویسندگان موجود است٬ یک چیز به بنیان‌گذاران آن نمی‌چسبد٬ و آن هم‌نشینی با اعضای خانواده‌ای‌ است که برای آن‌ها و برای آحاد اکثریت بزرگی از مردم ایران از همه نظر جرثومه فساد بود.

ـ ب
«روزنامه‌نگاران در غربت» عنوان چند مصاحبه با افراد گوناگون از جمله با عباس معروفی (عضو کانون نویسندگان ایران) است که ظاهرا در سال ۲۰۰۹ توسط ایرتی‌وی انجام شده‌ و ویدئوهای آن در یوتیوب قابل دسترسی‌ست.
معروفی:
«همیشه فکر می‌کردم چهره فرح پهلوی یک چهره فرهنگی شناخته شده بود٬ بعد خب یک ثروت هنگفتی هم از ایران٬ از ملت ایرن به وسیله ایشون خارج شد. ... فکر می کنم چرا ایشون یک دانشگاه هنر تأسیس نکرد٬ چرا نیومد این پولو صرف ساختن سالی مثلا صد هنرمند بکنه. چرا نیومد یه همچین بنیادی درست بکنه. چرا انرژی‌شو گذاشت روی شاه‌شدن پسرش درحالی که می‌دونست این پرونده برای همیشه بسته شده؟» (+).

معروفی در این مصاحبه داستانی تعریف می‌کند از کمال یاشار که در آلمان مهمان یکی از هموطنان خود بوده است. هموطنی که سواد خواندن و نوشتن ندارد اما پولدار است (صاحب سوپرمارکتی در آلمان است). یاشار کمال در خانه میزبان خود متوجه وجود نسخ زیادی از کتاب‌های خود به زبان‌های مختلف می‌شود. متعجب٬ از صاحب‌خانه در این باره سؤال می‌کند. مرد می‌‌گوید: «من این‌جا پول درمی‌آرم. تو باید حمایت بشی. من وقتی به مهمونی میرم به جا این‌که یه شیشه شراب برا کسی ببرم٬ یه جلد از کتاب‌های تو رو می‌برم».
معروفی در این‌جا می‌گوید: «اون ملت ترکیه که نویسنده‌ش پاموک میره جایزه می‌گیره پشتش اینا وایسادن٬ من پشت سرم فرح پهلوی ایستاده». [جمله آخر طعنه‌/ و گلایه‌آمیز است که چرا فرح پهلوی پشت سر من نمی‌‌ایستد].

در ادامه در ویدئوی دیگری  صحبت از بی‌ارتباطی بین ایرانی‌های مهاجر است. معروفی می‌گوید:
«ما باید به هم وصل بشیم٬ حالا خیلی‌ها این وصل‌شدن رو از طریق چیزهای سیاسی می‌بینن٬ من فکر می کنم غلطه٬ حتی بن‌های سیاسی هم از طریق فرهنگی می تونن به هم وصل بشن. یعنی مثلا در روز درخت‌کاری همه می‌تونن به هم وصل بشن. بگن ما با هر عقیده و اندیشه‌ای به احترام مثلا رزتشت یک دونه درخت می‌کاریم. این خیلی زیبا میشه. یعنی پس من با شما یک حرف مشترک دارم.  ... این نقطه‌های [وصل کننده] قوت را باید پیدا کرد و به هم چسبوند. ما یک پازل زیبا هستیم٬ خیلی چیزا داریم ولی این پازل توی یک جعبه نیست٬ پخش شده اینور اونور خونه. باید اینارو پیدا کنیم بیاریم به هم بچسبونیم ببینیم چه تصویر زیبایی میشه. [بحث سر این است که اقلیت‌های ایران مثل ارمنی‌ها در خارج کشور با هم در ارتباط هستند به خاطر مشترکات] ولی ما اصلا با هم سلام هم نمی‌تونیم بکنیم. از هم می‌گریزیم٬ همدیگه رو نمیشناسیم ... من مثلا یه جا می‌بینم فلان آدم یه جایی درخشیده و تونسته ثروت هنگفتی فراهم کنه. خب این آدم خیلی کارا می‌تونه بکنه. خیلی راهها هست٬ یعنی مثلا برای این که مالیاتش رو به دولت [کشور محل اقامت شون] ندن٬ در راه دیگه ای مصرف کنند [کمک مالی را می‌شود از مالیات کم کرد]. مثلا در راه درخت‌کاری. و جهان رو سبزتر و زیباتر بکنند. ما چون اون وجه اشتراک رو نداریم باید بگردیم اونو پیدا کنیم. و کاش یه ارگانیزیشن (سازمان) این‌جوری درست بشه. بازهم من فکر می‌کنم٬ چون از خانم فرح پهلوی صحبت کردم٬ فرح پهلوی می‌تونه این کارو بکنه» (+).