مطلبی در رادیوزمانه خواندم در باره پری زنگنه. دلم هوس کرد چیزی از او گوش کنم. «دخترشیرازی» را پیدا کردم (دوست داشتید: اینجا).
با خودم فکر کردم٬ این تصویر دختری با ابروهای کمان٬ بلندبالا٬ کمرباریک با موهای زیبا٬ چشمهای عمیق٬ سینههایی نرم و لبهای خواستنی که در ذهن من لانه کرده است٬ از کجا آمده است؟ آیا سروکار ما با یک تصویر ازلیست؟
شاید او را از مینیاتورها میشناسیم. موجود محسورکنندهای که گاه تنگ به دوش مقسم مهربان شراب است٬ و گاه بیتوجه به حال زار «بیماران» سرمازدهی خمار٬ نوشدارو را به زمین میریزد؟
ظاهرا این «دخترشیرازی» غیر از دخترخانمیست که در شیراز متولد شده باشد. آیا ممکن است دخترشیرازی در ذهنیت ایرانی «دختر فارس» باشد؟
[حدس میزنم اقوام مختلف در کنار توصیف زیباییهای طبیعی سرزمینشان٬ در وصف تن زیبای «دختر» قوم خود نیز شعر و ترانههایی دارند. درواقع٬ نوعی «بیناموسی جمعی» (!) که چون همگانیست آن را بخشی از فرهنگ میدانیم٬ و فکر میکنم بتوان آنرا در فرهنگهای دیگری هم پیدا کرد. این میتواند موضوع یک تحقیق تفریحی جداگانه باشد که مردمان مناطق مختلف ایران در باره دختر شهر و یا قوم خود چه گفتهاند. غیر از دخترآبادانی (چه سبزه و مامانی) در وب ترانهای پیدا کردم به نام «دختر رشتی» که متن و موسیقی پوچی داشت (آهای دختر رشتی تو دنبال من می گشتی/ زودی پیدام کردی دلمو بردی کشکی کشکی). اگر ترانه یا تصنیفهای دیگری در این زمینه میشناسید٬ ممنون میشوم مرا مطلع کنید. پیامگیر را برای اینکار باز میگذارم)].
شیراز مرکز فارس است. دخترشیرازی٬ دختر بیابانهای خشک و بیآبوعلف یا دهکورههایی که در آنها زندگی به معنی مشقت مسمتر بوده است (و هنوز هم هست) نیست. او در یک مرکز فرهنگی به دنیا آمده و در فراقت٬ و با دید وسیع و باز آدمهای شهری تربیت شده است. روی فرش ابریشم راه رفته است و لباس حریر پوشیده است. افزون بر این٬ وجود فرخنده دو شاعر نامدار به شهر شیراز شکوه و حشمت ویژهای بخشیده است. آیا «یار»ی که وصف او را از زبان آنها شنیدهایم٬ در شکلگیری و ماندگاری تصویر «دخترشیرازی» مؤثر بوده است؟ و امید به «رخنمودن» یار٬ آرزوی دستدادن «فرصت دیدار»٬ رویای معاشقه و وصل در تحکیم این تصویر نقش داشته است؟
معلوم نیست.
*
با اینکه جوابی برای سؤالهای بالا نمیدانم٬ اما هرچه هست٬ یک چیز روشن است٬ و آن اینکه «دختر شیرازی» با دختر شهرهای دیگر ایران فرق دارد. برای پیدا کردن تصنیف «دخترشیرازی» لازم به زحمت زیادی نیست. «دخترشیرازی» خود را به ویکیپدیا رسانده است. آیا این خود دلیلی کافی بر تفاوت او با دختران شهرهای دیگر نیست؟
گمان میکنم شما هم مانند من این تصنیف را از حفظ میدانید. هر کدام از ما میتواند همین الان بیمقدمه آواز سردهد که «دخترشیرازی جونوم دختر شیرازی/ ابروتو به من بنما تا شوم راضی». و در این مسیر ممکن است در آواز خود تقدم و تأخر ابیات را درست رعایت نکند و مثلا قبل از درخواست نمایاندن لبها به سراغ سینهها برود٬ اما این بدسلیقگی خللی در آوازخوانی او به وجود نمیآورد.
پسر «بیحیا»ی ماجرا از موها شروع میکند. بعد به اجزای صورت٬ به ابرو٬ چشمها و لبها میرسد و سپس در خواست دیدن سینههای دخترشیرازی را دارد. ترانه به طرز جالبی به پایان میرسد. یعنی مسیری را مشخص میکند و ادامه را به خیال مخاطب وامیگذارد. این معلوم است که دخترشیرازی خیلی چیزهای دیگری هم دارد. و همه میدانیم کسی که سینهها را میخواهد٬ چیزهای دیگری هم میخواهد.
از خودم تعجب میکنم. اینهمه سال «دخترشیرازی» توی گوشم میگفت٬ «کمون تو بازار ندیدی اینم مثل اونه»٬ «لیمو تو بازار ندیدی اینم مثل اونه» و من تا دیروز منظور او را نمیفهمیدم. نمیفهمیدم منظور او از اشارههای مکرر به «بازار» و اینکه «اینم مثل اونه٬ ولیکن نرخش گرونه» چیست. دیروز در حینی که زنگنه گوش میکردم٬ یادم آمد که بازار محل خرید و فروش است. دیدم موضوع خیلی ساده است: اجزای تن دخترشیرازی مثل دیگر کالاهای بازار قیمت دارد. تفاوت تنها در نرخ است. متوجه شدم آنچه او با ناز و عشوه به ما میگوید این است: به سراغ من میآیید؟ کارت بانکی خود را فراموش نکنید. (البته برای راحتی کار یک ماشینحساب هم همراه داشته باشید بد نیست).
۲۳ آذر ۸۹
با خودم فکر کردم٬ این تصویر دختری با ابروهای کمان٬ بلندبالا٬ کمرباریک با موهای زیبا٬ چشمهای عمیق٬ سینههایی نرم و لبهای خواستنی که در ذهن من لانه کرده است٬ از کجا آمده است؟ آیا سروکار ما با یک تصویر ازلیست؟
شاید او را از مینیاتورها میشناسیم. موجود محسورکنندهای که گاه تنگ به دوش مقسم مهربان شراب است٬ و گاه بیتوجه به حال زار «بیماران» سرمازدهی خمار٬ نوشدارو را به زمین میریزد؟
تصویر از: تارنمای آفتاب |
ظاهرا این «دخترشیرازی» غیر از دخترخانمیست که در شیراز متولد شده باشد. آیا ممکن است دخترشیرازی در ذهنیت ایرانی «دختر فارس» باشد؟
[حدس میزنم اقوام مختلف در کنار توصیف زیباییهای طبیعی سرزمینشان٬ در وصف تن زیبای «دختر» قوم خود نیز شعر و ترانههایی دارند. درواقع٬ نوعی «بیناموسی جمعی» (!) که چون همگانیست آن را بخشی از فرهنگ میدانیم٬ و فکر میکنم بتوان آنرا در فرهنگهای دیگری هم پیدا کرد. این میتواند موضوع یک تحقیق تفریحی جداگانه باشد که مردمان مناطق مختلف ایران در باره دختر شهر و یا قوم خود چه گفتهاند. غیر از دخترآبادانی (چه سبزه و مامانی) در وب ترانهای پیدا کردم به نام «دختر رشتی» که متن و موسیقی پوچی داشت (آهای دختر رشتی تو دنبال من می گشتی/ زودی پیدام کردی دلمو بردی کشکی کشکی). اگر ترانه یا تصنیفهای دیگری در این زمینه میشناسید٬ ممنون میشوم مرا مطلع کنید. پیامگیر را برای اینکار باز میگذارم)].
شیراز مرکز فارس است. دخترشیرازی٬ دختر بیابانهای خشک و بیآبوعلف یا دهکورههایی که در آنها زندگی به معنی مشقت مسمتر بوده است (و هنوز هم هست) نیست. او در یک مرکز فرهنگی به دنیا آمده و در فراقت٬ و با دید وسیع و باز آدمهای شهری تربیت شده است. روی فرش ابریشم راه رفته است و لباس حریر پوشیده است. افزون بر این٬ وجود فرخنده دو شاعر نامدار به شهر شیراز شکوه و حشمت ویژهای بخشیده است. آیا «یار»ی که وصف او را از زبان آنها شنیدهایم٬ در شکلگیری و ماندگاری تصویر «دخترشیرازی» مؤثر بوده است؟ و امید به «رخنمودن» یار٬ آرزوی دستدادن «فرصت دیدار»٬ رویای معاشقه و وصل در تحکیم این تصویر نقش داشته است؟
معلوم نیست.
*
با اینکه جوابی برای سؤالهای بالا نمیدانم٬ اما هرچه هست٬ یک چیز روشن است٬ و آن اینکه «دختر شیرازی» با دختر شهرهای دیگر ایران فرق دارد. برای پیدا کردن تصنیف «دخترشیرازی» لازم به زحمت زیادی نیست. «دخترشیرازی» خود را به ویکیپدیا رسانده است. آیا این خود دلیلی کافی بر تفاوت او با دختران شهرهای دیگر نیست؟
گمان میکنم شما هم مانند من این تصنیف را از حفظ میدانید. هر کدام از ما میتواند همین الان بیمقدمه آواز سردهد که «دخترشیرازی جونوم دختر شیرازی/ ابروتو به من بنما تا شوم راضی». و در این مسیر ممکن است در آواز خود تقدم و تأخر ابیات را درست رعایت نکند و مثلا قبل از درخواست نمایاندن لبها به سراغ سینهها برود٬ اما این بدسلیقگی خللی در آوازخوانی او به وجود نمیآورد.
پسر «بیحیا»ی ماجرا از موها شروع میکند. بعد به اجزای صورت٬ به ابرو٬ چشمها و لبها میرسد و سپس در خواست دیدن سینههای دخترشیرازی را دارد. ترانه به طرز جالبی به پایان میرسد. یعنی مسیری را مشخص میکند و ادامه را به خیال مخاطب وامیگذارد. این معلوم است که دخترشیرازی خیلی چیزهای دیگری هم دارد. و همه میدانیم کسی که سینهها را میخواهد٬ چیزهای دیگری هم میخواهد.
از خودم تعجب میکنم. اینهمه سال «دخترشیرازی» توی گوشم میگفت٬ «کمون تو بازار ندیدی اینم مثل اونه»٬ «لیمو تو بازار ندیدی اینم مثل اونه» و من تا دیروز منظور او را نمیفهمیدم. نمیفهمیدم منظور او از اشارههای مکرر به «بازار» و اینکه «اینم مثل اونه٬ ولیکن نرخش گرونه» چیست. دیروز در حینی که زنگنه گوش میکردم٬ یادم آمد که بازار محل خرید و فروش است. دیدم موضوع خیلی ساده است: اجزای تن دخترشیرازی مثل دیگر کالاهای بازار قیمت دارد. تفاوت تنها در نرخ است. متوجه شدم آنچه او با ناز و عشوه به ما میگوید این است: به سراغ من میآیید؟ کارت بانکی خود را فراموش نکنید. (البته برای راحتی کار یک ماشینحساب هم همراه داشته باشید بد نیست).
۲۳ آذر ۸۹
دختر بویراحمدی و دختر رشتی هم هست؛ البته نه اونی که نوشتی. یکی را با صدای مینو جوان شنیدم؛ دیگری را با صدای شوشا.
پاسخحذفhttp://www.youtube.com/watch?v=CXqKjScB_bY&feature=related
دومی رو سی سالی می شه نشنیدم. اینطور شروع می شه:
خدایا دختر رشتی قشنگه/سفیده سرخه سبزه رنگ وارنگه/ولی با آن همه حسن خداداد/دلی در سینه داره مثل سنگه.
.
شاید یکی از انگیزه های ترانه ی دختر شیرازی وجود کولی ها در این استان بوده. زنان و مردان کولی فلسفه ی اخلاق خاص خودشان را دارند که با فرهنگ مذهبی ای که آن زمان در ایران رایج بود چندان هم خوانی نداشت. من یادم می آمد زنی را که خیلی "زبان دراز" بود، و اصولن زن نامتعارفی بود برای مناسبات ایرانی کولی شیرازی می خواندند. حضور ترک های بختیاری در استان فارس هم البته شاید از دلایل دیگر باشد. زنان قشقایی به مراتب از زنان دیگر عشایر آزادتر بودند و هویت مستقل تری از مردان داشتند.
شهلا
سلام شهناز
پاسخحذفاین دختر بویراحمدی را نمی دانم چرا یادم رفته بود. دختر رشتی هم به نظرم آشنا اومد. توضیحات هم جالب بود. مرسی.
سلام
پاسخحذفدیدم اینجا بازه گفتم سوالی رو که چند وقتیه در ذهنمه یعنی از بعد خوندن پست "لخت مادرزاد" شما ازتون حالا بپرسم. البته میبخشید که غیرمرتبط با این پسته.
من از متن انجیل این طور میفهمم که وقتی دارن مسیح رو دستگیر میکنن همه از صحنه دور میشن حتا حواریون و شخصی مثل پترس و اون جوونم که احتمالن از علاقهمندان مسیح بوده همین کار رو میکنه و حتا افتادن پارچهای که بدنش رو باش پوشنده، سبب نمیشه که وایسه، جونش رو برمیداره و با همون حالت درمیره. در نتیجه در این قضیه من متوجه نکته و منظور شما نشدم. اگر توضیح بدین ممنون میشم.
سلام حمید.
پاسخحذفدر انجیل فارسی که منطبق بر نسخه لوتری آلمانی هم هست اینطور میخوانیم:
آنگاه همه او را [مسیح را] واگذارده بگریختند. و یک جوانی با چادری بر بدن برهنه خود پیچیده از عقب او [از پی مسیح] روانه شد». انجیل مرقس باب چهاردهم: ۵۰
این مرد جوان ظاهرا تنها کسی است در این جمع که خطر را به جان میخرد و در پی مسیح میرود. در ادامه عدهای سعی میکنند مانع او شوند که او خود را از دست آنها خلاص میکند: «چون جوانان او را گرفتند/ چادر را گذارده و برهنه از دست ایشان بگریخت».
ممنون. من دو ترجمه به شکل پیدیاف دارم که متاسفانه مشخصات متن اصلی و ترجمه رو ندارن. الان که نگاه کردم دیدم یکیشون همون طور که شما نقل کردینه ولی اون یکی این طور ترجمه کرده:
پاسخحذف"در این گیر و دار شاگردان، او را تنها گذاردند و فرار کردند. یک جوانی نیز از پشت سرشان میآمد که فقط چادری بر خود انداخته بود. وقتی سعی کردند او را بگیرند، چادر را در دست آنها رها کرد و عریان پا به فرار گذاشت."
و همین ترجمه هم در ذهن من بود. در این صورت فکر میکنم دو ترجمه در تضاد با هم خواهند بود. اما چون در ادامه در همینجا و همینطور بعدتر در جای دیگری من ندیدم در مورد اون جوون گفته بشه به نظرم میاد ترجمهای که در بالا ازش نقل کردم به متن اصلی نزدیکتر باشه.
مثل شما فکر نمی کنم. معنا هم در انجیل فارسی و هم در انجیل آلمانی روشن به نظر می رسد.
پاسخحذف