۰۲ آبان ۱۳۹۵

دفاعیه

دیگر گستاخی بی‌بی‌سی نسبت به فارسی، به فارسی‌زبان‌ها و به خاک شعرپرور ما به حدواندازه‌ای رسیده است که اطلاع از نامه‌های فرانسوا میتران به دوست‌دخترش «ان»، را برای ایرانی‌ها لازم دانسته است!

بدنت،
مسرتی که هنگام بوسیدن لبانت در من جاری می‌شود،
بوسه‌ای که من را با تمام آتش‌های جهان می‌سوزاند،
به جوش آمدن خونم در اعماق قلب وجود تو،
لذتت که از آتشفشان بدن‌هایمان فوران می‌کند،
شعله‌ای در فضا و سوختن؛
عشق من به این چیزها است.


بی‌بی‌سی می‌گوید ادبیات این نامه‌ها منتقدان ادبی فرانسه را به وجد آورده است! این درحالی‌ست که دخترپسرهای تازه‌بالغ ایرانی روزانه هزاران توییت تولید می‌کنند که شاعرانگی موجود در نازل‌ترین آن‌ها بیشتر از این جمله‌هاست. به یقین در کل توییتر فارسی چنین توییت کج‌وکوله‌ای نخواهیم یافت:
«به جوش آمدن خونم در اعماق قلب وجود تو».
حتی علیرضا روشن هم محال ممکن است در خواب چنین چیزی بنویسد. نوشته‌های پشت نیسان‌های تهران به طرز غیرقابل مقایسه‌ای پرمحتواتر و شاعرانه‌تر از مهمل‌‌های آن مرحوم متوفی است.
وجد منقدان فرانسوی البته قابل فهم و موجه است. آن‌ها میتران را با سارکوزی مقایسه می‌کنند. سارکوزی در توصیف رابطه‌ با همسرش کارلا برونی گفته بود: «رابطه‌ام با کارلا اصل جنس است!» اما نادان‌ترین نادانان ایران می‌داند که یک چنین جمله‌ای در مورد معشوق، هرگز، حتی در حالت مستی بر زبان اراذل و اوباش ایران جاری نمی‌شود.
کارکنان بی‌بی‌سی بهتر است نامه‌های شاعرانه‌ی رئیس‌جمهور فرانسه را در بخش انگلیسی منتشر کنند. این کار حتما برای بخشی از هموطنان آن‌ها مفید و آموزنده است: رابطه‌ی میتران  و معشوقه‌اش، یا سارکوزی و کارلا برونی هر طور که باشد، در دایره‌ی روابط انسانی مطرح است، حال آن‌که نخست‌وزیر بریتانیا دیوید کامرون  که به گزارش  ایندپندنت  با خوک رابطه‌ی جنسی برقرار می‌کرده است، کلا خارج این حلقه قرار می‌گیرد.

۲۷ مهر ۱۳۹۵

فروغ

معروفی در مصاحبه با کارمند بی‌بی‌سی از قول سیمین دانشور داستان تأثرانگیزی تعریف می‌کند: در یک مهمانی، دونفر (هردو شاعر) در حالت مستی پس از اهانت به فروغ زیپ پیراهن او را پایین می‌کشند، طوری که پیراهن از تن فروغ می‌افتد. فروغ، به گفته دانشور آن شب را تا صبح گریسته است.
داستان وحشتناکی که تصور آن دشوار است.

معروفی از عمومی‌ساختن این داستان چه قصد، هدف یا نیتی دارد؟ نمی‌دانیم. مسلم اینکه احراز صحت‌وسقم این داستان نیز (همانند داستان گلشیری که برای انتشار کتاب خود به آلمانی موافقت کرده بوده است صدصفحه از کتاب خود را حذف کند) ممکن نیست.

داستان بعدی را از زبان پوران فرخزاد بخوانیم:

یك روز بخوبی به یاد دارم برای دیدن فروغ رفتم به استودیو گلستان، گلستان آنروز ها در سفر اروپاییش بود. فروغ را بشدت ناراحت و گریان دیدم. چشمانش سرخ و ورم كرده بود. در مقابل اصرار و ناراحتی هایم گفت: داشتم در کشوی گلستان به دنبال چیزی می گشتم كه چند تا كاغذ به دست خط او دیدم. نامه هایی بود كه در سفر قبلی خطاب به زنش نوشته بود. در این نامه ها به زنش نوشته است كه آنچه در زندگی تنها برایش مهم است تنها اوست، مرا برای سر گرمی و تفنن می خواهد، كه من هرگز در زندگی اش مهم نبوده ام، و در نامه هایش به زنش این اطمینان را می دهد كه: "این زن برای من كوچكترین ارزشی ندارد." وجود من برای او هیچ هست هر چه هست تنها تویی كه زن من و مادر فرزندانم هستی.
فروغ می گفت و با شدت می گریست. بعد گفت: به محض اینكه گلستان بر گردد برای همیشه از او جدا خواهد شد. البته وقتی گلستان برگشت نه تنها از او جدا نشد بلكه رابطه عمیق تری بین آنها بوجود آمد. بی شك گلستان برای نوشتن آن چیز ها دلایل قابل قبولی برای فروغ آورده بود. فروغ با گلستان ماند تا یك بار بر سر عشق گلستان و ناراحتی های تلخی كه این مرد همواره برایش فراهم می آورد دست به خودكشی بزند. یك جعبه قرص گاردنال را یك جا بلعید، حوالی غروب كلفتش متوجه این مسئله می شه و او را به بیمارستان البرز می برند. وقتی من خودم را به بیمارستان می رسانم فروغ بی هوش بود. پس از آن هر چه كردم او چرا قصد چنین كاری داشت؟ هرگز یك كلمه در این رابطه با من حرف نزد، اما كلفتش گفت: آنروز گلستان به منزل فروغ آمده بود و بشدت با یكدیگر به دعوا و مجادله پرداخته بودن و پس از آن بود كه فروغ قرص ها را خورد ...