باور کن نمیدانستم میتوان دوباره اين قدر دلتنگ شد. تنها ده دقيقه است که از خانه رفتهای سارا!
اگر بگوییم ده دقیقه برای دلتنگی واقعا کم است، کارشناسان امر دل یقینا به ما حق خواهند داد. دلتنگی هم مثل بسیاری چیزهای دیگر بزرگوکوچک دارد. از دلتنگیهای دهدقیقهای تا دلتنگی حاصل از هجران و فراق دایمالعمر. اما دلتنگی قهرمان قصه پس از دهدقیقه دوری از پارتنر خود را چگونه اندازه بگیریم؟ او چقدر دلتنگ است؟
«باور کن نمیدانستم میتوان دوباره اين قدر دلتنگ شد. تنها ده دقيقه است که از خانه رفتهای سارا! اما مثل بچههای يتيم، درست موقع برگشتن از مزار مادرشان، دلتنگام».
[پووههه ..]
این حرف در نظر اول اغراقآمیز به چشم میآید. کسی که بعد از دهدقیقه دوری از «سارا»، شبیه کودکان مادرمرده دلتنگ است، در صورتی که دوری از سارا به ۲۵ دقیقه یا نیمساعت برسد، باید از غصه بمیرد، یا حداقل بیهوش شود.
اما دلتنگی بچه یتیم درست موقع برگشتن از مزار مادر مگر چقدر است؟
به نظر این نگارنده بچه در چنین موقعیتی اصلا دلتنگ نیست. زیرا، دلتنگی زمان میخواهد، و مدتها طول میکشد تا کودکان مادرمرده عمق فاجعهی همهجانبهای را که رخ داده است، دریابند. چه بسا کودکی، که ده دقیقه پس از ختم مراسم خاکسپاری مادر به بازیگوشی بپردازد.
نتیجه اینکه به نظر این نگارنده ساراها حق دارند حرف امثال حمید را باور نکرده و نسبت به نیت آنان از ابراز چنین سخنانی مشکوک باشند.