۰۸ آبان ۱۳۹۴

بعد از این دیوانه سازم خویش را

- خواهش میکنم یک لحظه دست نگه دارید! کسی که قصد چنین کاری را دارد، لازم است که عقل دوراندیش را پیش از آن آزموده باشد. اما طوری که از حرفهای شما (حتی برای من دانشآموز ابتدایی لابراتوار عقل) پیداست، شما از وجود عقل دوراندیش اطلاعی ندارید، و آزمایش آن کلن در حوزه امکانات شما نیست. به این خاطر شما نمیتوانید خود را دیوانه سازید. و دیوانهبازی احتمالی شما گستاخی بخششناپذیری نسبت به ساحت نورانی دیوانگان معظم ما خواهد بود!

۰۴ آبان ۱۳۹۴

تبلیغ

کنار تبلیغ چشمکزن نوشته میتونید اگه نمیخواید اینجا کلیک کنید حذف میشه. آدم احساس آرامش میکنه. به خودش میگه، به! چه خوب، الان با یه کلیک حذفش میکنم راحت میشم. یه کلیک میکنه، یهو یه لیست بازمیشه که توش چندتا سؤاله که چرا نمیخواید؟ نالازمه؟ وقتتون تنگه؟ عصبانیکنندهس؟ به نظرتون غیر اخلاقیه؟ ... 
ممکنه بگید، لازم نیست آدم به این سؤالا فکر کنه/ بگید، این سؤالا برا تویی که خودتو بیخودی انداختی تو هچل همهشون یه اندازه بیاهمیتن، و حالا که بالاخره تا اینجا اومدی، و بخواینخوای وقتت به طور غیرقابل جبران تباه شده، یکیشو، فرق نمیکنه کدومشو، تیک بزن، بره پی کارش راحت شی! اما باید مأیوسانه متأسفتون کنم که کار به این آسونیا نیست. حرف شما در مورد چرا نمیخواید/ نالازمه/ وقتتون تنگه/ عصبانیکنندهس کاملا درسته، ولی اگه رو گزینه «به نظرتون غیر اخلاقیه؟» کلیک کنید، باز یه لیست جدید باز میشه که میپرسه، مایلید:
۱- بلاک کنید؟ 
۲- این تبلیغ را به مسئولین ذیربط خبر بدهید؟ یا
۳- شکایت حقوقی نمایید؟

دیگه غیرقابل تحمل بود. بلاک کردم.
بلاک کردم غائله به خوبی و خوشی خوابید. تئوری بلاک آسونترین راهه اینجا هم درسته… حالا گزینه دومیم خیلی بد نیست، فوقش با یکی دوتا ایمیل سروتهش جمع میشه. از همه خطرناکتر سومیه که ممکن آدم بیفته تو دردسر یا حتی به دوندگی تو راهروهای دادگاه. 


۲۶ مهر ۱۳۹۴

سرباز فرانسوی آواز ایران

- آقای علیزاده ... فکر میکنید چرا کشور فرانسه آنقدر در پی آن است که به هنرمندان ما نشان شوالیه بدهد؟

- من معتقدم هر چقدر نشان افتخار در کشور داشته باشیم اشکال ندارد و اهدای نشان در کشور فرانسه یک رسم است و تنها به هنرمندان کشور ما این نشان را نمی‌‎دهد اما من نگاهم این است که هر موضوعی را باید با توجه به مکان و محیط خودشان سنجید.
ما آنچه که باید در کشورمان و به نسل جوان بیاموزیم غرور ملی است چراکه خودمان چیزهایی داریم که باید قدرشان را بدانیم به نظر من سفارت فرانسه کار خودش را انجام میدهد اما این ما هستیم که چشممان نباید به دست دیگران باشد ما خودمان افتخاراتی داریم که باید به دنیا نشان دهیم.
من همیشه میگویم در جایی که به هنر کم توجه میشود یک چراغ خورشید میشود. من از همه جراید تقاضا میکنم که پیشوند شوالیه را استفاده نکنند وقتی میگویند شوالیه آواز مثل این است که میگویند سرباز فرانسوی آواز ایران.
ما نشان فرهنگی و مشخصاتی داریم که اگر به آن اهمیت دهیم از جهان کم نداریم.



- دوست نداشتید که به شما هم نشان شوالیه میدادند؟

من افتخاراتم را خارج از سفارت فرانسه کسب کردم و حسین علیزاده میتواند نامی باشد که همه داشته باشند ولی هویت این نام را مردم و علاقه مندان به موسیقی دادند و من نیاز به هیج چیزی که قبل و بعد از اسمم باشد، ندارم. من نام خودم را پاک نگه میدارم.



این مطلب بخشی از مصاحبه حسین علیزاده با فارس است که در G+ هم‌خوان کرده بودم، اما اینجا نیز لازم خواهد شد!

چی


تصویر زیر را از ویدئوی مصاحبه صادق صبا با محمدرضا شجریان برداشتهام. صبا میپرسد: چرا مرغ سحر برای مردم ایران اینقدر جذابیت داره، چی هست توی این موسیقی؟

تصویر از لحظه‌ایست که صادق صبا لفظ «چی» را به زبان میآورد.





ویدئو، دقیقه ۴۶:۴۱

یک جواب این‌‌جا

۲۴ مهر ۱۳۹۴

ریزگردها 1

معروفی در آخرین دعوایی که با یک عده داشت به خیال خود تکهای هم به ناصر غیاثی انداخته بود: «آن موقع در برلین تاکسی می راند، گاهی نیمه شب ها از اینجا که می گذشت می آمد می گفت هنوز کار می کنی؟ ساعت چهار صبح؟ نخود و کشمشی می ریخت روی میز، و می گفت لابلای صحافی بخور.»!
الان ممکن است خواننده تیزبین بگوید، لعنت خدا بر شیطان! این دیگر چه داستانیست؟ دانستن این ماجرا به چه درد دوستداران شعر و ادب میخورد و چه گرهی از کار ما می‌گشاید؟  به عبارتی دیگر، ندانستن اینکه ناصر غیاثی چهار صبح روی میز عباس معروفی «نخود وکشمشی» میریخته است، چه زیانی برای ما دارد که باید وقت خود را صرف آن کنیم؟

باید به خواننده محترم حق داد. البته که دانستن چیزهایی که ندانستن آن برای ما زیانی ندارد، یک ضرر تمام عیار است که در حافظه ما فقط فضایی را بیهوده اشغال میکند. برای این نگارنده نیز تا زمانی که جواب ناصر غیاثی را نخوانده بودم، همینطور بود. اما ماجرا پیچیدهتر از اینها ست.  
عباس معروفی طوری حرف می‌زند که انگار ناصر هرشب به او سر میزده است، و به محض ورود به کتابفروشی دست در جیب میکرده و یک مشت «نخود و کشمش» (آخه نخود؟) جلوی او روی میز میریخته است! انگار این کلا عادت ناصر است که با هرکس سلامعلیک کند، یکمشت نخودچیکشمش هم به او میدهد
طوری که از حرف معروفی برمیآید، ناصر اگر نه آن‌طور که بالاتر آمد هرشب، حداقل پیدرپی و مکررا صبحهای زود مرتکب ریختن نخودچیکشمش روی میز معروفی شده بوده است. ادعایی که ناصر آن را اکیدا رد می‌کند: «اول این که من فقط و فقط یک شب، یک نصفه شب ... از جلوی مغازه اش رد می شدم، دیدم چراغ مغازه اش روشن است. برای هماهنگی های بیشتر در مورد ... رفتم پیشش». 
باید خواننده نکته‌بین عجول را به کمی صبر و تحمل دعوت کنم. دیدیم که بالاتر ناصر گفت «اول اینکه»! و خواننده گرامی خواهد دید که «دوم این‌که»ی ناصر از این جالبتر، خیلی جالبتر است. او با اشاره به ضعف حافظه معروفی، یادآوری میکند که «من آن شب برایش نخودکشمش نبرده بودم، کیت کت برده بودم با چای نعنا».
و اینجا دیگر اگر یکی از دوستداران هنر، باز هم از بیخاصیتی کل این ماجرا حرف بزند، نشان میدهد که جزو آن دسته از دوستداران شعر و ادب است که زیاد رویدادهای با اهمیت عرصهی شعر و ادب را دنبال نمیکنند، و از سرودهی کوتاه معروفی که در کامیونیتی به صورت گسترده دستبهدست شد و مورد اقبال عموم قرارگرفت، خبر ندارند! (رفتاری غیرقابل بخشش، ولی هیچوقت دیر نیست) شعر مورد نظر این است:



چنان که مشهود است، مقصر اصلی این‌که این جملات در کامیونیتی به عنوان شعر منتشر شده و مورد پذیرش بخش بزرگی از به اصطلاح دوستداران هنر این مرزوبوم قرار بگیرد، ناصر غیاثی است. اگر او به جای کیتکت، با خود واقعا نخودچیکشمش یا حتی توتخشکه برده بود، خلق این شعر به شکلی که میبینیم ممکن نمی‌بود.
و ناصر با اینکه ناخواسته مرتکب چنین عملی شده است، تلویحا از دوستداران هنر  عذرخواهی میکند: «دستم بشکند که همین کارم بعدها مایه ی سرشکستگی خودم بابت الهام این شعر ... شد که: وقتی نیستی/از دلتنگیت/کیت کت می خورم/با چای نعنا»!
نتیجه: دانستن این داستان اگر برای فهم واقعیت جامعهی هنری ما مثل نان شب واجب نباشد، بسیار مفید و حائز اهمیت است. به عنوان مثال می‌توانیم از خود بپرسیم، چه اتفاقی افتاده است که در آسمان پرستاره شعر و ادب فارسی یک چنین ریزگردی‌هایی پخش می‌شود؟ چه بلایی سر سلیقه، ذائقه، فهم و شعور دوستداران هنر آمده است؟