۲۲ خرداد ۱۳۹۴

روز تعطیلی جهانی

چرا روز «تعطیلی جهانی» نداریم؟ یه روز که دوشاخه دنیا رو از  پریز بکشن. یه روز که چرخ بدکردار بیدینوآیین که هیچوقت به میل ما نچرخیده، کلا نچرخه. وایسههیچجا هیچ خبری نباشه. هیچجا هیچکس هیچکاری نکنه. همه یه کم استراحت میکنیم، از فرداش دوباره میوفتیم به جون هم. یه روز که روز قبلش همهی اقوام، ملل و تیرهطایفههای رنگوارنگ بشری در چهارقاره دستهجمی پایکوبی یا دستافشانی کنن/ یا در حال پایکوبی دستافشانی کنن و اون آواز معروفو که معمولا یه روز قبل از روزای تعطیل خونده میشه، همصدا بخونن ... که شروعش اینطوری بود «فیتیله فردا تعطیله». (توضیحپایکوبی، دستافشانی، آواز خوندن و ازینقبیل کارا جزو کارای مجاز حساب میشن).
یعنی بجااینکه تکتک هرکی برا خودش بگه: آقا نگهدار، من اینجا پیاده میشم، همگی از «آقا» بخوایم به مناسبت روز تعطیل «تعطیلی جهانی» کل اتوبوسو یه روز نگهداره/ خودشم با ما پیاده شه!
یعنی یه نفسی میکشیم، فرداش دوباره سرمونو میکنیم زیر آب، ۳۶۴ روز متمادی بلاوقفه دستوپا میزنیم، تا روز فرخنده و مبارک بینالمللی «تعطیلی جهان» بعدی از راه برسه ...
ولی خب ... تا وقتی چرخ دست از کینهتوزی نکشیده و آدما نفهمیدن چقد یه همچین روزی مهمه، مجبوریم به همین تعطیلی فردی قناعت کنیم.
 - آقا نگهدار ...

۲۰ خرداد ۱۳۹۴

توحش v تمدن

من دوستدار مسابقات ورزشی هستم. تنها تفاوت این است که مسابقات مورد علاقه من نادر و معمولا دوراز دسترساند. سالها باید بگذرد که به لطف حق از اقبال تماشای یکی از آنها برخوردار گردم. مثل همین فیلم مستندی که دیدم:
در مورد زندگی قبیلهای بود که در جنگل میزیستند، آدمهای قهوهای زیبا در طبیعتی بکر، سرسبز و معتدل.
فیلم از جمله مسابقهی ورزشیای را نشان میداد. جوانها و نوجوانانی که بایستی با هم به زورآزمایی میپرداختند در حضور دانایان قبیله که سیمای آنها از سپیدی حکمت خوش و درخشان بود انتخاب میشدند. شبیه کُشتی بود، اما کسی کسی را زمین نمیزد. جوانها سالم، با نشاط، با طراوت، با بدنهایی زیبا و چشمنواز، دوبهدو به میان حلقهآدمها میآمدند، بازو در بازوی هم میانداختند، چند دور در هم میپیچیدند، و از هم جدا میشدند/ و در هلهله تماشاکنندها حلقه را ترک میکردند. به گمانم مسابقه بیشتر از یک یا دودقیقه طول نمیکشید. نکته جذاب این بود که برنده و بازندهای اعلام نمیشد، و هر یک از تماشاچیان بر اساس ظرافتهایی که شخصا در این نمایش دیده بود، داوری شخصی خود را داشت. یکی این را تواناتر از آنیکی، و یکی آنرا تواناتر از اینیکی میدانست. بازی آنها مثل بازیهای ما نبود که کسی بتواند به قطع و یقین ادعا کند که یکی یکیرا «زد». یا یکی از یکی خورد. «زدوخورد»ی وجود نداشت. در مقایسه با بازیهای بعضا خشن و خونآلود ما، نمایشی به غایت زیبا، حکیمانه، عمیقا انسانی و پرمحبت بود.

۱۹ خرداد ۱۳۹۴

آگوستین در استادیوم

در رم به طرز غیرقابلباوری میل بدشگون تماشای جنگ گلادیاتورها در او (آلیپیوس) زنده شد
در ابتدا، چون از این کار بیزار بود و آن را لعن میکرد، تعدادی از دوستان و همکلاسیها - روزی که یکی از این بازیهای جنایتکارانه برگزار شده بود - او را علی رغم سرپیچی و مقاومت، به کمک «خشونت دوستانه»[!] به آمفیتئاتر بردند
به آنها گفت: گیرم توانستید جسم مرا به مکانی ببرید و آنرا آنجا نگه دارید. اما آیا میتوانید اندیشه (روح) و چشمهای مرا به سوی بازی بگردانید؟ من آنجا حضوری غایب خواهم داشت، و بر شما و این بازیها فایق خواهم آمد.
آنها باوجود شنیدن حرف او، او را مصرانه با خود بردند. میخواستند ببینند آیا او از عهده چنین کار برمیآید یا نه
 وقتی رسیدند برای نشستن جایی که هنوز خالی بود پیدا کردند، و جمعیت حاضر در شهوت غیرانسانی گر گرفته بود. اما او چشمهای خود را بست و ورود به این عرصه خطرناک را بر روح خود ممنوع کرد. اما ای کاش گوشهای خود را نیز بسته بود! زیرا هنگامی که یکی از گلادیاتورها به زمین افتاد، و ملت فریاد قدرتمندی کشیدند، از کنجکاوی خود شکست خورد.
و حاضرشد در لحظه، با زیرپا‌انداختن غرور خود چشمها را باز کند. و زخمی که از دیدن صحنه به روح او زده شد، از زخم پیکر گلادیاتور بر خاک افتاده مهیبتر بود. و سقوط او عاجزانهتر از سقوط آن که به خاکافتادنش فریاد همگانی را در پی داشت. فریادی که با نفوذ از طریق گوشها باعث بازکردن چشمهایش شده بود، وعریانیای را دیده بود که توانست او را به ضربتی زمین بزنددر حالی که درونا بیشتر بیشرم تا قوتمند بود. و ضعیفتر، چرا که نه آنطور که باید به تو [خداوند] بلکه به خویشتن اعتماد کرده بود.
زیرا هنگامی که خون را رؤیت کرد، به جای رویگردانی از آن، همراه بوی خون توحش را در خود کشیدتشنگی خون را در خود حس کرد و دیگر از صحنه روی برنگرداند، صورت خود را به سوی آن گرفت، خشم را به درون خود بلعید و در نادانی از این جنگ پلید لذت برد و از این شادمانی خونآلود مست شد.
حالا دیگر آن کسی نبود که به آمفیتئاتر آمده بود، عضو گلهای شده بود که خود را داخل آن کرده بود. و یک همراه واقعی برای کسانی که او را به این مکان آورده بودند
چه چیز دیگری برای گفتن هست؟ او تماشا کرد، به همراه دیگران فریاد کشید و شعلهور شد و در خود تمایل جنونآمیزی را یافت که او را به شرکت مجدد و مکرر در این نمایشها تحریک میکرد. نه فقط همراه آنهایی که بار اول او را به آنجا کشانده بودند، بلکه پیشاپیش آنها!
و دست بخشنده و قوتمند تو [خداوند] او را از این مکان بیرون کشید و به او آموخت نه به خود، بلکه به تو توکل کند.


ترجمه سردستی از «اعترافات» کتاب۶/ بخش ۸

۱۲ خرداد ۱۳۹۴

بهار عربی/ نوع سعودی

نظر و داوری طرفداران ایخدا، ایفلک و ایطبیعت، نه فقط در ایران، بلکه در سراسر جهان در مورد حکومتها و سیاستمداران کشورهای مختلف متفاوت است. با یک استثنا: آل سعود!
خاندان آل سعود یکی از پلیدترین، کثیفترین، جانی‌ترین، رذلترین، فاسدترین، نوکرمنش‌ترین، بدویترین باندهای مافیایی جهان است. یعنی جز اعضای یکیدو گروه آدمکش تروریستی، هیچکس در دنیا نیست که با نظر ما در این مورد مخالف باشد

یعنی - درست که فرانسوا اولاند رئیس جمهور ملت بافرهنگ فرانسه در مراسمی به مناسبت مرگ ملک عبداله، از او به عنوان کسی که طرح صلحی عادلانه و پایدار در خاورمیانه را در سر میپروراند، تقدیر کرد، و پرزیدنت صلح، باراک اوباما او را پادشاه و رهبری درستکار نامید که در امر پیشبرد روند صلح خاورمیانه از خود «شهامت» نشان داده است، و آنجلا مرکل همین یکیدوروز پیش از این باند تبهکار به عنوان عامل ثبات در منطقه یاد کرد، اما هیچ تردیدی نیست که نظر واقعی پرزیدنت اوباما، فرانسوا اولاند و آنجلا مرکل در مورد آل سعود، با نظر ما که بالاتر ذکر شد، مو نمیزند.
روزولت در جانبداری از دیکتاتور نیکاراگوا گفته بود: (نقل قول) «درست که او یک مادرجنده است، اما مادرجندهی ماست!». زمان جنگ ایران و عراق همین حرف را در مورد صدام حسین هم میزدند [الان اونایی که از «اون ممه رو لولو برد» برآشفته بودند عرق‌جوش می‌زنن! :)].

مدتیست رسانهها از نارضایتی پادشاه عربستان از سیاست کاخ سفید، و اختلافنظر سران کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس با واشنگتون حرف میزنند. می‌گویند در رهبری عربستان تغییر به وجود آمده است، هیأت حاکمه جدید جوان‌تر است و با رژیم سابق فرق می‌کند. میخواهند به گردن سگهای خود مدال «سیاست مستقل» بیاویزند. می‌گویند امروز دیگر اینها مادرجندههای ما نیستند و مستقل عمل میکنند