۰۹ بهمن ۱۳۹۳

سؤال امروز این است:

ژولیت بینوش اگر در تاریکی شب ناگهانی به یاد عباس کیارستی بیافتد، او را چگونه به تصور درمیآورد؟ چه تصویری از نامبرده مقابل چشماو زنده میشود؟ این را نمیتوانیم بدانیم. اما با وجود بیپاسخ ماندن سؤال امروز، به برکت وجود رسانههای جدید این را میدانیم که پرتره زیر را ژولیت بینوش که ظاهرا کار تصویری هم میکند، از کیارستمی خلق کرده است.


کسی که اندکی به این تصویر خیره شود نمیتواند نپذیرد، که بر اساس این تصویر، ژولیت بینوش در تصویرگری، خلاف بازیگری، بیاستعداد است. والا - کیارستمی با آن چهرهی جذاب کجا، و این موجود هولانگیز کجا!

۰۶ بهمن ۱۳۹۳

صندلی‌ من/ صندلی شما

این دوتا صندلی را خیلی وقت پیش خریدهام. چیز بخصوصی نیستند، اما راحت اند. موضوع بخصوص در مورد آنها این است که تا به امروز همیشه از یکی از آنها استفاده کرده ام. و نتیجهی اینکار را میتوان با چشم دید: چوب آن اینجا و آنجا زدگی دارد، بالش آن کمی تیرهرنگتر و فشردهتر به نظر میرسد، و کوکهای آن، اینجا و آنجا کمی شل شده است، و ... از همه مهمتر ویژگیای که با چشم قابل شناسایینیست، جیرجیر خفیف و مأنوسی است که گاه، هنگام استفاده از این صندلی به گوش میرسد. اما صندلی دیگر  مثل روز اول، نو مانده است. تروتمیز، قبراق، با بالش ورمدار و چوب براق. سال‌هاست که این صندلی روبروی من است و من آن را هر روز میبینم. اما امروز صبح زود آن را طور دیگری دیدم
خوابآلود، در حالی که فنجان چای در دست به طرف میز میرفتم، چشمم به آن افتاد. آفتاب صبحگاه مثل نواری از نور روی دیوار دیده می‌شد که در امتداد روی دستهها و بالش صندلی افتاده بود. حالت دعوتگری داشت. انگار خود را به بیننده تعارف میکرد. بخصوص این که، حولهای که شب پیش روی پشتی آن فراموش کرده بودم، با قوس قشنگی روی یکی از دستهها لغزیده بود و در کناره صندلی روی زمین ولو شده بود. ناگهان در برابر خودم صندلی‌ای دیدم با شکوه و شوکت صندلیهای موجود در تابلوهای رنگروغن یونان باستان! کسی که نمیدانست فکر میکرد، اینجا کسی منتظر یک مقام سلطنتی، منتظر یک آدم فوقالعاده مهم است که بیاید و بر این صندلی جلوس کند
با دیدن این صحنه ناگاه این هوس بر من غالب شد که روی آن بنشینم. و همین کار را هم کردم. به نحو دلپذیر و آرامشبخشی نرم و راحت بود  بهتر است بگویم، نرم و راحت «است»، زیرا از امروز صبح زود، این صندلی به تصرف من درآمده و «صندلی من» نام دارد. البته، مثل سابق در مقام جانشین شما، گاه با خودم حرف میزنم، بحث میکنم، چای میخورم، سیگار میکشم یا موزیک گوش می‌کنم و گاه حتما دلم برای صدای جیرجیر صندلی دیگر تنگ خواهد شد.

آقا بهرام



۲۶ دی ۱۳۹۳

نقد خیرخواهانه

... در یک جمعبندی نهایی میتوان گفت که این رمان فاقد ارزش ادبیست، و چنان که ذهنیت حاکم بر آن گواهی میدهد نویسنده مستعد این کار نیست، و بهتر است جهت جلوگیری از اتلاف عمر گرانقدر به جستجوی شغل مناسبی بپردازد.

۲۲ دی ۱۳۹۳

آزادی بیان

بعضی از مسائل آنقدر ساده هستند که آدم میترسد توضیح آنها باعث رنجش خاطر دوستان دانا شود. آزادی بیان یکی از ارزشهای بنیادین جوامع مدرن است که بدون آن دمکراسی ممکن نیست. اما آزادی بیان هم مانند همهی آزادیهای دیگر بیحد و مرز نیست [عرض کردم که مسئله سادهست]. آزادی بیحدومرز ضداجتماعیست با تجمع و اجتماع و گروه انسانی ناسازگار است. و انسان هم از موجوداتیست که گروهی زندگی میکند! آزادی بیحدومرز ضد فرهنگ است، چرا که  فرهنگ از طریق جداکردن و رسم مرزها به وجود میآیدآدم از تکرار آن جملهی معروف که مرز آزادی تو تا جاییست که مخل آزادی من نباشد، خجالت میکشد. اما خواندم یکی نوشته بود آزادی بیانی که حدومرز داشته باشد به پشیزی نمیارزد!! 
غیر از گوگلپلاس فارسی هیچجای دیگری در دنیا نیست که آزادی بیان به این معنی باشد که هر کس هرچه دلش خواست بگوید، کما اینکه در قوانین آزادترین کشورها، هتک حرمت، تهمت، افشای اسرار کشوری و ... جرم محسوب میشود.
[درموردخاص آلمان و اتریش به خاطر ترس از تکرار تاریخ، آزادی بیان در مورد مسائل گوناگونی مرتبط با جنگ دوم جهانی قانونا محدود شده است].