۲۶ تیر ۱۳۹۳

خوانش دیگر

رولف فرلگر (مدرس روانشناسی) در آلمان به عنوان منقد اسرائیل چهره آشناییست. او نماینده بخشی از یهودیان آلمان در شورای مرکزی یهودیان آلمان است.
رو به اسرائیل میگوید: همسایه شما زمانی به ماهیگری میرفت، شما ماهیگیری را بر او ممنوع کردید. همسایه شما زمانی کارخانه داشت، آن را ۲۰۰۶ بمباران کردید. او زراعت و کشاورزی داشت، از طریق ممنوعیت صادرات، آن را نابود کردید. او فرودگاهی داشت که از پولهای اروپاییها ساخته شده بود، آن را ویران کردید که: همسایه شرور فرودگاه لازم ندارد.
همسایه شروری که فقط میخواهد تیراندازی کند، نباید ماهیگیری کند، نباید کار کند، نباید زراعت کند، نباید سفر کند. بلکه، همسایه شرور باید به شما تیراندازی کند، که شما بتوانید در مقابل به او تیراندازی کنید.
و او شروع کرد به تیرانداختن. +

روستاییان فلسطینی برای جلوگیری از قطع درختان زیتون جلوی بولدوزر اشغال‌گران می‌ایستند

شهرک نشین‌ها درختان زیتون‌زار کشاورز فلسطینی را بریده‌اند

شهرک‌نشینان درخت زیتون را آتش می‌زنند

زراعت/ زیتون
برای کسی که به بعد سمبلیک وقایع توجه دارد، یکی از تکاندهندترین رفتارهای اشغالگران قطع و آتشزدن درختان زیتون است، یا وقتی که آنها را با بولدوزرهای قوی از ریشه درمیآورند.
درخت زیتون یکی از قدیمیترین درختانیست که بشر آن را اهلی کرده است. نامش در کتب و روایات مقدس آمده است.
کبوتری که حضرت نوح(ع) به جستجوی خشکی فرستاد، با شاخهای زیتون بازگشت (پرچم صلح). در تورات از فراوانی زیتون در کنعان و از درختهای پربار آن مکررا یادشده است.
پرچم سازمان ملل کرهی زمین را نشان میدهد که دوشاخهی زیتون آن را دربرگرفته است.



کار آخر مانا نیستانی مرا به یاد جمعی اتریشی انداخت که در سالهای اول اقامت در وین یکیدوسالی به آنها نزدیک بودم. یکیدوتا از آنها هنرمند بودند، یکیدوتا دانشجو، یکی تحصیل روانشناسی را نیمهکاره رها کرده بود، و از همه جالبتر و منحصر به فردتر یکی بود که فلسفه خوانده بود، ولی بدون اتمام رسمی تحصیل، دانشگاه را ول کرده بود. از نظر آن روزهای من، جمع جالبی مشتکل از عدهای دیوانه، اهل ساز و موسیقی و بحثوجدل در مورد هرچیز!
یادم هست یکی از آنها از مسابقهای باخبر شده بود که یک شرکت تبلیغاتی برای نوشتن جمله‌ای در تبلیغ صابون (یا اسپری) برگزار کرده بود. این فیلسوفی که بالاتر از او یاد شد، با بازی‌ای هنرمندانه با زبان جملهای ساخت که در مسابقه اول شد. عین جمله را خاطرم نیست، اما از ظاهر جمله چنین برمیآمد که این کالا شما را خوشبو میکند. اما با تأمل در آن خوانش دیگری هم ممکن میشد، تقریبا به این معنی که: بوگندوها این کالا را میخرند! (که در واقع یک ضدتبلیغ بود).

بر فرض که حماس کرمی در یک سیب باشد، کسی که به خاطر یک سیب کرمو درخت پرباری را (همراه پرندهای که در شاخههای آن آشیانه داردریشهکن میکند، نادان، و مانند دندانپزشک تبهکاریست که به جای درآوردن یک دندان ناسالم، فک بیمار را نابود میکند.

مانا نیستانی با این کار ویژگی نابودگری صهیونیستها را به خوبی نشان می‌دهد و اتهام دست زدن به «مجازات جمعی» (Collective punishment) و با هم «سوزاندن تروخشک» را مستند می‌سازد.


۱۵ تیر ۱۳۹۳

یکی باید آقای نجاتی را نجات می‌داد

«… این واقعه با وجود این که امروز از آن دهها سال میگذرد، هنوز برای من تازه است. عبداله بوژانی یکی از همکلاسیهای تخسو پرشر ما بود. املا اغلب صفر میگرفت. در طی آنسال، معلم ما آقای نجاتی یکیدو بار (از جمله روز بعد از امتحان ثلث سوم)، ورقه املای او را مثل تابلویی با دو دست جلوی چشم ما گرفته بود، و ما به نوشته کجومعوجی که توسط خطوط کلفت مداد قرمز او آشولاش شده بود خندیده بودیم.
بخصوص در این بیستسالی که خودم معلم شدهام و با کلاسو املاانشا سروکار دارم، خیلی عبداله را به خاطر میآورم، و هر بار صحنه آن روز پیش چشمم میآید، و هربار پاسخ او به پرسش آقای نجاتی از نو حیرت مرا برمیانگیزد.
آنروز، وقتی نام عبداله را صدا زد، همه آمادهبهخنده شدیم
[ورقههای عبداله را باید پیدا کرد و آنها را در قطع یکدر یکونیم، در گالری به عنوان اسناد ورشکستگی معلمهای املا به نمایش گذاشت. این خطوط قرمز، پیش از اینکه چیزی در مورد بچههایی نظیر عبداله بگوید، در باره ناتوانی معلم حرف میزند].
عبداله را میبینم.
با کله تراشیده و آماده برای شنیدن حرف معلم از جا برخاست. میدانست چه چیز انتظار او را میکشد.
آقای نجاتی پس از نشاندادن ورقه به کلاس، با حالت تمسخر رو به او گفت: «عبداله، پسرم! خودت بگو، دوست داری چه نمرهای بگیری؟ بهات چند بدم خوبه؟».
اما اینبار، عبداله به جای اینکه مثل همیشه سر خود را پایین بیاندازد، در حالی که پوزخند رضایتمندانهای توی صورتش دیده میشد جواب داد
«به اندازه آقاییتون آقا!».
کلاس از خنده به هم ریخت
ما همیشه همراه آقای نجاتی به او خندیده بودیم. اینبار او به عنوان کسی که مختار شده بود شخصا نمره خود را تعیین کند، با ساخت این جمله نه تنها به قول آلمانیها «سیخ را برگرداند» و این موقعیت را برای ما به وجود آورد که به آقای نجاتی بخندیم، بلکه با ایجاد نسبت بین «چند»ی نمره و «اندازه» شخصیت آقای نجاتی او را در مخمصهی عجیبی انداخت که در آن، باید به خود نمره میداد.

بالاخره عبداله چه نمرهای گرفت؟
نمیدانم.
اما به عنوان معلم میتوانم این را بگویم، که با توجه به شجاعت، حاضرجوابی و باهوشی عبداله و به خاطر فکر و طنز درجهی یکی که در جواب نابودکننده او بود، هر نمرهای جز بیست بیعدالتیست».