۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۳

برای ثبت در جغرافی

به دو دلیل. یکی اینکه چیزی برای ثبت در تاریخ به فکرم نمیرسد(!)، و دیگر اینکه این خصوصیتی که میخواهیم در باره آن حرف بزنیم، غیر از تاریخ، به جغرافی ما هم ربط دارد. منظورم این تمایل شدید و مقاومتناپذیر به گندهگویی بی‌اندازه، هارتوپورت، و تعریف و تمجید حالبههمزن جاهلانه است که نمونههای آن را میتوان بین همه اقشار و اصناف، ازبزرگانتاکوچکاناین مرزوبوم مشاهده کرد.
این حرفها دست از سر ما برنمیدارد. و تأسفانگیزتر از همیشه، وقتیست که آنها را از دهان کسانی میشنویم که حرفهای خوبی هم از آنها خواندهایم و برای افکار آنها ارزش قایل هستیم.
حمید دباشی در موردکلیپباران کوثری:
دست مريزاد باران خانم كوثرى با اين كليپ زيبا--تهمورس خان پور ناظرى و سحر موسيقاييش--سايه غزلسرود هاى سيمين خانم بهبهانى مستدام بر سر اين بچه هاى عاشق ما--و بيش از هر چيز براى من خوش نواست تولد خوش قدم صداى خود همايون شجريان چند هنگام/اكتاو حياتى دورتر از سايه بلند و صداى عظيم پدر كبيرش كه اين بشارت بر همه ما و بخصوص همنسلانش مبارك باد! خوشحالم كه ميشنوم صداى زيباى خود اين سهراب دلير بالاخره بر نواى رستمانه پدر تهمتنش فايق أمده است --اين كليپ كوتاه باران كوثرى را من غزلى ميبينم و ميشنوم بر گرفته ولى مؤثر تراز قصيده "شيرين" و مرثيه "تعزيه" استاد عباس خان كيارستمى--دامت إفاضاته عاليه 
جالب است بدانید که یکی از «بچههای عاشق ما» تهمورس پورناظری اعلام کرده است که این چیزی که پروفسور آن را مانند غزلى دیده و شنیده است «بر گرفته ولى مؤثر تراز قصيده "شيرين" و مرثيه "تعزيه" استاد عباس خان كيارستمى--دامت إفاضاته عاليه» اصلن کلیپ نیست، و مصرف دیگری داشته است. میگوید: این تصاویر تنها برای استفاده در مراسم رونمایی از آلبوم «نه فرشتهام نه شیطان» (در تالار وحدت) ساخته شده بودند. با این حال شماری از حاضران تالار، اقدام به فیلمبرداری از این تصاویر کرده و آن را با کیفیت نامناسب در شبکههای مجازی منتشر کرده بودند.
خندهدار است؟ گریهدار است؟
عکسی دیدهام از عکسهای سیاهوسفید متعلق به شورشهای دانشجویی سالهای شصت آلمان. دانشجویی از میز استاد بالارفته است و روی استاد و بساط او ادرار میکند/ یا قصد این کار را دارد.

دلم نمیآید برای دباشی چنین وضعیتی را آرزو کنم. اما متأسفانه جای این نوع دانشجوی معترض در جمعهای وطنی خالیست/ در حالیکه عبارت «استاد عباسخان کیارستمی دامت افاضاته عالیه» برای هر آنارشیست بامعرفتی نوعی دعوتنامه آشکار جهت دست زدن به چنین اکسیونی‌ست.


۱۴ فروردین ۱۳۹۳

امروز این‌جا فیلم وسترن نشون می‌دیم

توش اسب هست، ششلولبند درجه یک هست، بیوه خوشگلی با اندام متناسب، لبهای ورمدار و صورت ککمکی هم هست ... (اسمش «ویرجینیا»س، بهش میگن جین یا جینا، و همسرش متأسفانه چندوقت پیش به دست اشرار کشته شده). یه «بار»م داریم که هرازگاهی یکیو با لگد از درش میندازن تو خیابون. توش گاوچرونا قمار میکنند، ویسکی میخورن، دعوا میکنند، با زنهای بار ورمیرن و هفتهای سهچارتا آدم میکشند ... کلا میشه گفت شهر ناآرومیاه.
داستان مال اون دوره از تاریخ آمریکاست که «راهآهن» اومده، ولی قدرت مرکزی هنوز نتونسته همهجا امنیت ایجاد کنه. و هنوز آدمای زیادی هستن که از کار شرافتمندانه گاوچرونی خوششون نمیاد، دوس ندارن برا پول عرق بریزن و ترجیح میدن از پولهای حاضروآماده بانکها استفاده کنند! یا درشکههای پست یا قطارها رو غارت کنند (اینا چندنسل قبل از آلکاپونان که میگفت: بهترین راه پول دراوردن، اینه که آدم پول در بیاره!)
یکی از اینا که تو فیلم امروز ما بازی میکنه، و حالا با آدماش اومده تو شهر، شهرو ناامن کرده، ویلی، معروف به «ویلی خبیث»، یه آدمکش چهلوهشت سالهشرور متجاوز شوخطبع‌‌اه که بهترین هفتتیرکش منطقهس. از اونا که، تنهایی دهنفرو میکشه، یه جمله با نمک میگه، سلانه سلانه میره طرف بار، افسار اسبشو به چوبا میبنده، میره تو، با خیال راحت یه آبجو سفارش میده و شروع میکنه به لاسزدن با زنای بار. برا سرش هزاردلار جایزه گذاشتن (برا مقایسه: اون موقعها برا سر قاتلهای معمولی بالاترین جایزه بیست دلار بوده)
من و شما خواننده گرامی، آدمای معمولی این شهریم. کسبه، کشاورز، گاودار، نعلبند، کارمند یا شوفر درشگه پست، شهردار، و کلانتر و کمککلانترهای ضعیفی که از پس اشرار برنمیان. زندگیمون تو ترس و لرز دایمی میگذره.
اگه دوربر خودمون ندیده باشیم، تو فیلما دیدیم که بعضی وقتا یهو یه حالتی پیش میاد، که میشه با فکر بستهترین و بیوجدانترین و بیفکرترین و خشنترین آدما رابطه برقرار کرد. دست بر قضا، شهردار شهر تو یه همچین لحظهای با ویلی همصحبت میشه. بهش میگه «تا کی میخوای دایما فراری باشی؟» میگه: «خسته نشدی از این زندگی؟»، میگه، «فکر میکنی میتونی همیشه اینطوری ادامه بدی». بهش میگه، همینطور ادامه بدی یه روزی با گلوله یه بیسروپا مثل خودت، تو بیابونا مثل سگ میمیری».
بهش پیشنهاد میکنه دست از شرارت برداره، کلانتر شهر بشه، و شرافتمندانه زندگی کنه. بخصوص اینکه «جین» هم هست که از مردای چهارشونه موخاکستری پیرهن چارخونه خوشش میاد!
هوم … پیشنهاد خوبیاه.
در واقع شهردار به ویلی میگه، ما میدونیم تو کی هستی. میدونیم اگه نه بیشتر، اندازه اشرار دیگه جنایت کردی، ولی اگه استعدادتو در خدمت عامه بکار بگیری، گذشتهت رو ندیده میگیریم.
ویلی قبول میکنه. شهردار ستاره کلانتر رو از سینه کلانتر بیعرضه و ترسوی شهر ورمیداره، میزنه به سینهش.

اینطوری جامعه تونسته از این راه یکی از خطرناکترین اشرار منطقه رو از بقیه جدا و بیخطر کنه.
بقیه اشرار وقتی میشنون کلانتر این شهر «ویلی خبیث»اه، قبل اینکه اینطرفا پیداشون بشه، یه کم فکر میکنن!
جینای تنهای ما هم که وجود لطیف و خواستنیش این پتانسیلو داره که برا شهر، به اندازه حمله اشرار دردسر درست کنه(!) اگه میستر «ویلیام جی فورستر» قول بده ریشاشو بزنه، دیگه زیاد ویسکی نخوره، دایما دمپر خانومای بار نپره، سالی یکیدوبار حمام کنه، و تو مراسم رسمی پاپیون بزنه/ حتما زنش میشه، سروسامون میگیره.
حالا، مردم عادی شهر هم میتونن با خیال آسوده برن دنبال بدبختیای روزمرهشون!
منظور اینکه، هم شما و هم من اگه میتونستیم بین سقراط حکیم و ویلیام جی فورستر انتخاب کنیم، خب، خیلی واضحه که به سقراط رأی میدادیم. ولی خب، نمیدونیم از کجا میتونیم یه سقراط معمولی پیدا کنیم، سقراط حکیم هفتتیرکش که پیشکش.