۳۰ آذر ۱۳۹۲

مصاحبه تلفنی با آقا کاظم، معروف به ‌کاظم مینی‌بوس/ از تاکسی‌ران‌های با حال خط راه‌آهن

آقا کاظم ممنون از اینکه دعوت من رو برا این مصاحبه قبول کردید
- خیلی مخلصیم :))
- رفیق مایی! ... آقا  کاظم، بهتره از خودتون شروع کنیم. چرا بهتون میگن کاظم مینی‌بوس؟
- هاهاها ... تقصیر بچههای خطه. نه که من قبلنا با مینیبوس کار میکردم، روم اسم گذاشتن ک ...
- این اسمگذاری خیلی بامزهس. متوجهم چی میگید. موضوع جالبی‌اه، یه وقت می‌خواستم یه مقالهای در بارهش بنویسم که چطور و اصلن چرا یه گروه، رو یه نفر اسم میذاره، و مسئله کلا چیه … ولی حوصلهتون سر میره حتما. ... میخواستم بپرسم، واسه چی رفتید اعتراض.
- مگه نشنیدین چی گفته؟
- چرا، شنیدم، اما میخوام شما برامون بگید.
- هیچی، ما رو تحقیر کرده. گفته شماها دایما تو این خیابونایین،  پس افسارو بدین به من! ... ما اینجا توی دود یه لقمه نون درمیاریم بدیم دست زن و بچه، یارو معلوم نیست از کجا رسیده، میگه اینا قد گاو نمیفهمن. خب این توهیناه، توهین نیست؟ هی میگن مردم مردم پس یعنی چی؟ ... ما مردمیم دیگه. گفته مردم زرزر نکنن، به قول مهندس صفایی: ینی ببند گاله رو! خب این خعیلی ناجوره ... وقتی تو بالاتنه هرم از این صوبتا می‌شه دیگه وقت اینه که ...
- نه بابا آقا کاظم، اینطوری نیست. همچی حرفی نزده. خدا سلامتی شما و زنوبچهتونو حفظ کنه. من قلبا معتقدم نونی که شما میخورید از نون خیلیها تو این مملکت حلالتره. شما پول جون و سلامتیتونو میخورین.
- ای ول! خوب گفتی. ... شما میدونین خرج یه بچه دانشجو تو این مملکت چقده؟ … نمیدونین، چون بچه دانشجو ندارین. من خودم دوتا پسرام دانشجو ان.
- ئه؟ انشااله که موفق باشن، کدوم دانشگاه؟ شریف؟ 
- نه یکیش قوچان‌ه فنآوری میخونه، یکیشم صنعتی تفرش. ... ولی اینایی رو که از این حرفا می‌زنن باس همین اول کار نکشونو چید ... یه مشت قرتی فرنگ رفته میگن نباس تو این مملکت هر یارادنقلی اظهار نظر کنه ... یعنی ما که شهروندای این مملکتیم اجازه نظر دادن نداریم؟
-  نه والا آقا  کاظم. همچی چیزی نگفته. یعنی اصلا تیپ این حرفا نیست. منم شناخت دقیقی ندارم ازش ولی به نظرم یکی از کاربلدای مملکته. خودشم میدونه شما چه زحمتی میکشین، از حرفاش معلومه ... به این فکر هست که شما دایم تو کارید، کور که نیست، میبینه ... این آقا مهندسی که گفتین، جوهر حرفو بهتون نرسونده. براتون بد ترجمه کرده … خیلی درست میگین، مردم من و شماییم، و این آقای سریعالقلم مشاور رئیسجمهوریاه که منم چون حرف مردم براش مهماه، حرف‌ونظر مردم براش وزن داره، بش رأی دادم … و ببینم میزنه زیر قولش دیگه بهش رأی نمیدم.
- پس چرا می‌خواد دهن منو ببنده؟ چرا میگه حرف نزنین؟
- نمیگه آقا کاظم. ... شما بخوای بدی کاشی آشپزخونه رو بزنن، کارو میدی دست یه آهنگر؟ نمیدی. شیر چکه کنه، نجار میارید؟ نه. اینم با اون فرقی نداره. فرقش اینه که خیلی مهمتره. نجاره اگه خدانکرده بزنه لولهرو بشکنه، درسته دردسرش زیاده، ولی به امیدخدا درست میشه، اما اینایی که دارن برا کشور مذاکره میکنن، اگه اشکال تو کارشون پیش بیاد، من نمی‌دونم اوضاع چطوری می‌شه. سرتونو درد نیارم آقا کاظم. کشتیا جنگی‌شونو حتما دیدید تو خلیج فارس ...
- اینکه یه چیز دیگهس ... اونطوری که - ببخشینا - گه خوردن حمله کنن! میزنیم صافشون میکنیم. خایهشو ندارن. میگن آمریکاییه گفته، ما تو مملکت اینا یه آدم «فهمیده» دیدیم، اونم خودشو انداخت زیر تانک! وقتی سر ایران باشه دیگه این حرفمرفا نیست!
- قربون دهنت آقا کاظم. توی دامن ایرانخانومه که ما با هم داداشیم.
- ایول :) اینو خوب اومدی! یادم باشه بنویسم‌ش پشت صندوق عقب :))
- :) میدونید آقا کاظم آقا روحانی رئیسجمهور چی میگه؟ منم اهل سیاست نیستم، از موضوع هستهای هم غیر از همینچیزا که تو روزنامهها مینویسن چیزی نمیدونم. ولی دعوا، اینطوری بگم، یکی از دعواهای مهم همین هستهایاه. وضع دنیا درست نیست، همه چی بهم ریخته. وضع مملکتم درست نیست. … روحانی میگه: طبق قانونای بینالمللی ما حق داریم، بمب اتمیام نمیخوایم ... برا اثبات حقمونم، استدلال عقلانی خوب هم داریم. امروز تو دنیا اگه زور استدلال بچربه (اون پشتمشتام برا احتیاط قوت نظامیام داشته باشی)، برا غربیا سخته نپذیرنش. تیم روحانی می‌گه بذارین این راهو امتحان کنیم، جواب میده. خود غربیا هم همشون یه نظر نیستند، با هم اختلاف دارن ... یه عده هم هستند، هم تو خارج هم تو خود ایران که کارشکنی میکنن. چراییش بحث دورودرازی‌اه، باید از کاربلد پرسید. ولی نمیخوان این مذاکرهها درست پیش بره. تندروی میکنن. ... یه همچین موقعیتیاه. مشاور رئیس جمهور قبلی رو یادتونه؟ … تو کار اجنه و اینا بود. سریع‌القلم مشاور روحانی‌اه، و مثل روحانی می‌گه با این حرف‌ها کار پیش نمی‌ره، باید یه کم عقلانیت به خرج داد ...
- پس چرا توهین میکنه؟ ... انگار نه انگار ما همین مردمیم که بهشون رأی دادیم، اوردیمشون سرکار! … این - بلانسبت - فرنگرفتهها یه بار میگن، کلهپاچهپز، یه بار میگن شوفرتاکسیا!
- ایول : اینو خوب اومدی :) - من که دلم واسه یه دس پاچه درست‌وحسابی با نون سنگک لک زده. آخ آخ آخ …  ولی این‌طوری نیست ... به فرنگو فرنگرفته ربط نداره. مسئله همون کاشی آشپزخونهس. سریعالقلم اهل اهانت نیست. طرف چندین و چند سال درس این کارو خونده، کلیسال تحقیق کرده آقا کاظم، کلی کتاب نوشته، تو دانشگاهام درس میده ... حرفش به راننده‌‌تاکسیا نیست. حرفش به اوناییاه که از راننده‌تاکسیا برا کارشکنیشون استفاده میکنن آقا کاظم  … مسئله‌های کلان کشور با مشکلاتی مثل کمبود گوشت مرغ فرق می‌کنه … سریع‌القلم میگه بذارین دولت کارشو بکنه ... گفتم که، من خودمم از این مسئله هستهای زیاد چیزی نمیدونم، ولی وقتی به روحانی رأی میدم، یعنی بهش اعتماد دارم که تیمی که برا کار رو مسئلههای بزرگ و سخت کشور درست میکنه، آدمای کاربلد باشن ... دعا کنیم واقعا اینطور باشه و همشون موفق باشن ... این سریعالقلم یکی از ایناس. برا ایران کار میکنه. دوست ماست. ... اون مهندسه،  گفتید اسمش چی بود؟
- صفایی؟
- بله، همین صفایی. این به نظر من حرف سریعالقلم رو براتون غلط ترجمه کرده، مغرضانه ترجمه کرده.  ... آقا کاظم  شنیدی میگن یه عده خودجوش فلانجارو با بولدوزر خراب کردند، رو درودیوار خونه یکی دیگه شعارنویسی کردند، شیشه‌های یه خونه دیگه رو شیکستن، یه عدهای رو کتک زدند ناکار کردن؟… من که از راه دور دارم نیگا می‌کنم اینو فهمیدم ...
- آره آره ... میشناسم اینو. نیروهای خودجوش دیگه؟
- همه اینا همینجوریان. خودجوش مودجوشو بنداز دور! هر کدوم از این موردا رو بری از نزدیک نیگا کنی، میبینی اونجام یه مهندس صفایی هست که آدما رو یه طوری به جوش اورده ...
-  ... یعنی میخوای بگی من الان جزو این خودجوشام؟ 
- والا من نمیگم. ... تو روزنامه نوشتن خودجوش!
- اوه اوه اوه، بر ذاتت لعنت! ... این سیاست واقعا کثیفهها ...  ئه ئه ئه! ...
- چرا اینطوری فکر میکنی آقا کاظم؟ سرافکندگی نداره. خدا آدمو اینطور امتحان میکنه که آدم یادبگیره. چاله‌چوله‌ها زیادن. برا خود منم پیش اومده و حتما بازم میاد. ته که نداره لامصب.  آدم اگه مواظب خودش نباشه، همیشه یه عده‌ای هستند که آدمو بذارن سرکار!
- تا فهم آدما تو این مملکت نره بالا هیچی درست نمیشه. من خیلی تو تاکسی به این فکر میکنم که چطوری میشه فهمو برد بالا، ولی چیزی پیدا نمیکنم.
- منم نمیدونم چطوری میشه این کارو کرد آقا کاظم. اینایی هم که گفتم فقط فهم مناه که ممکنه همش غلط باشه، یا یه جاهاییش غلط باشه، ولی اینایی رو که گفتم، به عنوان یه داداش بهتون گفتم. یعنی اگه برادرمم بود همینو بهش میگفتم. ببخشید زیاد حرف زدم‌آ … آخه هم اینجا تو غربت حرف تو دل آدم تلمبار میشه، هم یکی از کارای من که مثل کاشیکار آشپزخونه یاد گرفتمش، حرف زدنه!
- خیلی ممنون. گرفتم چی میگی … باشه … بهش فکر می‌کنم. …  حالا چرا پا نمیشی یه تک پا بیای ایران؟ پاشو بیا! خودم میام میریم یه کله‌پاچه مشد می‌زنیم :)
- امیدورام اون روز برسه ... 
- بیا میشینیم یه حالی میکنیم ... اهل حال هستی که؟
- عزت‌ت زیاد آقا کاظم! ... از این نظر اشکالی تو کارم نیست! همهجوره‌ هستم :))

+ مرتبط

۲۷ آذر ۱۳۹۲

-

گاهی آدم در این وبلاگستان به حرفهای عجیبی برمیخورد. مثلا میبینید شخصی نوشتهی خود را اینگونه آغاز کرده است: «طوری که سیودوسال پیش در مقالهای به درستی گفتهام …».
یک بار شخصی دست به انتشار  دوباره نوشتهای زده بود که آنرا - اگر درست خاطرم باشد، چهل(به عدد: ۴۰)سال پیش در فلان مجله وزین چاپ کرده بود.
[بله. آن روزها هم مجله‌های وزین بودند: جایی برای انتشار نوشتهجات اشخاصی که فکر میکنند، و حرفهایشان وزن دارد، و اشخاصی که گمان میکنند که حرفهایشان وزندارد].
یکی دیگر از همینها چندوقتپیش مقالهی بیست‌‌سال پیش خود را، نگران از گمشدن و یا مهجور ماندن حقایق، دوباره در اختیار خوانندگان قرار داده بود: امروز که در این مقال نظر می‌کنم، با وضوحی بیشتر میبینم که واقعیت هنوز دقیقا همان است که آن روزها بود، و مو نمی‌زند با حرفهای آن روزهای من!
کوتاه سخن: سنگ خموش پله‌هایی که هر روز از آن‌ها بالاپایین می‌رویم، اگر گوش کنیم، به زبان حال به ما می‌گویند، همانی نیستند که دوسال پیش بودند. خود ما که چند سال است وبلاگ مینویسیم، حتما وقتی نوشتههای سال‌های پیش خود را مرور میکنیم، آنقدر اشکالات، خطاها، ضعفهای ریزودرشت، و گاه غلطهای املایی، انشایی و دستوری‌‌ مأیوس‌کننده پیدا می‌کنیم، که اگر امروز بخواهیم به همان موضوع بپردازیم، حاصل کار حتما چیز دیگری از کار درخواهد آمد.
مثل رجوع دوباره به کتابی است که پیشترها، اینجا و آنجا زیر جملههایی از آن را خط کشیدهایم، یا کنار یکی از پاراگراف‌ها با خط پررنگ نوشتهایم «خیلی مهم، و حالا در کمال شگفتی(!) میبینیم، هیچکدام از آنها، از جملههای بدربخور، کلیدی و مهم متن نبوده استحتما این حس را می‌شناسید. آدم احساس میکند، شخص نادان خودمهمپنداری این خطوط را کشیده است که در بهترین حالت حواس‌ش کاملا پرت بوده است
و این چیز عجیب‌وغریبی نیست. چندسال دیگر حتما به خطکشیهای امروزمان خواهیم خندید. اما بر عکس آن چه ممکن است آدم در ابتدا حس کند، رؤیت این علامت‌ها باید آدم را شاد کنددر طی زمان گذشته واقعیت تغییر زیادی کرده است. مناسبات تغییر کرده‌ است، با بحثهای جدیدی آشنا شدهایم، مطالب مختلفی خواندهایم، روزهای ما گذشته است، تجربههای جدیدی کسب کردهایم - و اگر شانس آورده باشیم، پردههایی از جلوی چشممان کنار رفته است. و ما حق داریم از این‌که زنده هستیم و فکر، ذهن، حس و هواس ما نیز زنده، و در حرکت است، شاد باشیم. و خدا/ طبیعت و ای فلک هیچیک از ما را به این دام بلا گرفتار نسازد که روزی قلم بلاغت از آستین کرامت(!) در آورده و توجه ملت را به کتیبهی سنگی خود که آن را سال‌ها پیش تراشیدهایم جلب کنیم

آیتالله صانعی را میشناسید؟ او یکی از مراجع تقلیدی است که دین را رحمانی تفسیر میکند. توحید عزیزی تصویری را از روزنامهای قدیمی بازنشر کرده است که در آن صانعی که آن زمان مرد جوانی است، گفته است:
«برخی فکر نکنند اگر ما با آمریکا سازش کردیم، اسلام و قرآن و ارزشهای مکتبی در ایران همچنان باقی خواهند ماند، نه هرگز چنین نیست ... تا فیضیه هست، سازش با آمریکا هرگز!».
و سپس سخن جدیدی از نامبرده را از مصاحبهای با نیویورک تامیز،  مقابل سخن بالا قرار داده است:
«دولتمردان ایران و آمریکا از هم بگذرند و دوستانه زندگی کنند».

در زندگینامهی صانعی آمده است که او شاگرد آیتالله خمینی بوده است. شاگردی که در ۲۲ سالگی به مقام اجتهاد رسیده است. فکر کنم که در این قول اتفاق نظر باشد که با انقلاب اسلامی بخشی از روحانیت شیعه وارد عرصه سیاست شد، در حالی که اعضای این قشر از علم سیاست، و کشورداری چیزی نمیدانستند. حرفهای صانعی جوان به نظر من در جو انقلابی سال‌های بعد از انقلاب قابل فهم است
من نمیدانم آیتالله صانعی به تضادی که توحید عزیزی در سخنان او کشف کرده، و از آن پرچم ساخته است، چه جوابی خواهد داد. اما آیا نمیتوان فرض را بر این گذاشت که این شاگرد ممتاز فیضیه در طی/ و با درک زمان به این شناخت رسیده باشد که قرائت رحمانی دین، برای بقای دین و محفوظ داشتن کشور از خسارت‌ها و ضایعات انسانی در این زمانه‌ی پرخطر مناسبتر است؟ اصولا وظیفه فقها و مجتهدین همین نیست که فکرشان در ارتباط با واقعیت زمانه، با عصر خود در حرکت باشد، و خود همراهی‌کننده آگاه و عالم جماعت مؤمنان باشند؟ این چیزی که «باب اجتهاد» نامیده میشود، این بابی که شیعه به آن مینازد که باز است، برای همین کارها نیست؟ یا کثرت نظری که در نهاد روحانیت هست، به نقش و جایگاه عقل نزد شیعه برنمیگردد؟ این در نظر توحید مدافع ارزش، ارزش نیست؟
آن‌چه مسلم است توحید عزیزی مانند بسیاری از دوستان خود این کثرت را قبول ندارد. او "حقیقت" را یافته، و کمر به خدمت بسته است. و تگ حرمت‌شکنانه‌ای که پای مطلب خود گذاشته است، نشان می‌دهد که کجا ایستاده است و تا کجا میتواند برود.

۲۶ آذر ۱۳۹۲

- دکمه‌ی سوتین‌تو باز کن و دراز بکش [ایمیل رسیده]

نگاهی به اطراف میاندازم، دنبال جایی برای پنهان شدن و باز کردن سوتین. جایی پیدا نمیکنم. اتاق کوچکیست با میزی روبروی در و البته صندلی پشت میز، تختی چسبیده به دیوار سمت راست در و چند دستگاه که کارشان را درست نمیدانم. خودم را به دیوار سمت چپ در میرسانم. دستم را زیر لباسم میبرم و قلاب سوتین را باز میکنم. کیفم را کناری میگذارم و بدون این که نگاهش کنم روی تخت دراز میکشم. چند سؤال روتین میپرسد: - ازدواج کردی؟ - بله - چند وقته؟ - یه سال - بچه هم داری؟ - نه. کمی با برگههای روی میزش ور میرود. سقف را نگاه میکنم و منتظرم.

از جایش بلند میشود. صندلی کنار تخت را جلو میکشد تا حدی که به بدنم مسلط باشد. - لباستو بزن بالا، سینهی راست تا زیر بغل. مایع لزجی روی پوستم میمالد و دستگیرهی دستگاهش را روی سینهی راستم شروع میکند حرکت دادن. با چند حرکت دستگیره یک کیست پیدا میکند. - ببین!‌ اینجا یه کیست داری. همزمان مونیتور را به سمت من میچرخاند. مونیتور بالای سرم است. سرم را میچرخانم تا درست ببینم. تودهی سیاهرنگی به نظر میرسد. نگران میشوم ولی حرفی نمیزنم. باز دستگیره را حرکت میدهد و کیست دیگری شکار میکند. - اینم یکی دیگه. همینجور با ولع ادامه میدهد و چند تودهی سیاه دیگر را هم روی مونیتور نشانم میدهد. - چای زیاد میخوری؟ - نه. - قهوه و شکلات چی؟ - نه. - سابقهی سرطان دارین تو خونواده؟ - نه. - شغلت چیه؟ - روزنامهنگارم. - پس کارت پر استرسه. - بله. - استرس سمه واسه سینه. - یعنی تودهی بدخیمه؟ - نه! سرطانی نیس. ولی باید زیر نظر باشی، هرازگاهی چکش کنیم. شاید لازم باشه ماموگرافی بشی. نوبت سینهی چپ میرسد. دستگیره شروع به حرکت میکند. با دقت زیادی کارش را انجام میدهد. همه جا را میگردد، اما اینبار چیزی پیدا نمیکند. - این سمتش یه کم سفته. با دست لمس میکند. - خانوم دکتر چیزی نگفت؟ - نه. - دستگاه چیزی نشون نمیده،ولی برای این که مطمئن بشیم باید بیای ماموگرافی کنیم. دقیقتره. آرنجش را جوری روی بالاتنهام گذاشته که سخت نفس میکشم. نگاهم میفتد به لای پاهایش. برجسته است. چشمهایش را نگاه میکنم. چشمهایم را میبندم. خم میشوم و لای پایش را گاز میگیرم. کیفم را برمیدارم و از اتاق بیرون میدوم. نه چیزی میبینم. نه صدایی میشنوم. فریادش را تخیل میکنم