۱۰ بهمن ۱۳۹۱

همش زیر سر نازنینه

«نمی‌دونم چرا وقتی رابطه‌م با "نازنین" خوبه، نوشتن‌م نمیاد و اصلا طبع شعر ندارم»!

نازنین! دستم به دامنت.
سعی کن رابطه‌ت باهاش همیشه خوب باشه. ما هم دعات می‌کنیم.

۰۷ بهمن ۱۳۹۱

می‌خواهید شاه شوید؟

جای نگرانی نیست. خلاف تصور کسانی که می‌گویند در ایران هیچ «کار»ی ممکن نیست، رسیدن به سلطنت در این کشور فوق‌العاده آسان است. در آمریکا که آن را سرزمین ممکن شدن ناممکنات می‌نامند، یک بیچاره مفلس با زحمت بسیار و محتملا تن دادن به کارهایی که نمی‌توان آن‌ها را الزاما آبرومندانه‌ نامید، از بشقاب‌شویی به میلیونری می‌رسد. این درحالی است که در کشور ما یک درویش مفلوک می‌تواند با کمی زحمت شاه شود. توجه بفرمایید:
زن خوب فرمانبر پارسا/ کند مرد درویش را پادشاه

* قصد داریم در پست بعدی آستین رفاقت بالا زده، و برای یک تازه‌فارغ‌التحصیل درویش‌مسلک ایرانی که برعکس تمامی دراویش جهان، شغل پادشاهی در صدر لیست اولویت‌های شغلی او قرار دارد، به خواستگاری برویم. در صورتی که نزد اطرافیان خود یک زن خوب فرمانبر پارسا می‌شناسید، با معرفی او در این امر خیر شرکت نموده و ثواب ببرید.

۰۶ بهمن ۱۳۹۱

آن‌ها

حرف یکی از دبیرهای دبیرستان هنوز در ذهن من است. جمله این بود: «این» نه خودش درس می‌خونه، نه میذاره بغل‌دستیاش درس بخونن.
این جمله می‌تواند بخشی از تأملات یک آموزگار خوب و نگران باشد که دنبال راهی می‌گردد بلکه با دنیای ذهنی و روحی یک چنین دانش‌آموزی ارتباط برقرار کند. اما ما از این شانس‌ها نداشتیم. او از این نوع آموزگارها نبود. او از مقام مرجع دانا، و از طریق مخاطب قراردادن «همه» در واقع می‌خواست دیگران را متوجه خصوصیت مخرب «این» کند. [هیچ‌گاه اسم شما این بوده است؟]

البته به یمن وجود یارهای دبیرستانی خوب کار به این‌جا نکشید که باور به حرف او باعث شود دیگران از ترس گرفتاری به آخرعاقبت ترسناک بچه‌های تنبل ناموفق، نخواهند کنار من بنشینند. «بسیج عمومی» او شکست خورد [طوری که شاید اگر امروز روح آن خدابیامرز را احضار کنید و از او بپرسید، چه کسی در طول زندگی بیشتر از همسرتان اعصاب شما را خرد کرد، بدون تأخیر خواهد گفت: «این!»]. اما حرف او بالقوه این ویژگی را داشت که چرخ‌های یک چنین مکانیزمی را به حرکت درآورد.

یاد حرف پدر یکی از دوستان همان روزها افتادم. معتادهایی را که کنار پیاده‌رو نشسته، خوابیده، بیهوش (یا مرده) بودند به او نشان داده بود و گفته بود: اگر درس نخوانی به این روز می‌افتی. من به کارگیری این روش تربیتی را (شاید مثل شما) از دیگران هم شنیده‌ام. یکی از راه‌های دورکردن فرزندان از مواد مخدر و دوستان ناباب نیز همین بود: «در غیر این صورت مثل این‌ها می‌شوی». حتی موردی شنیدم که پدری دست فرزند خود را گرفته و او را با هدف نشان‌دادن معتادها به او، به کوچه‌ها و خیابان‌های کثیف اطراف جمشید برده بود.
می‌بینیم که حاشیه‌ای‌ها، اعم از معتادها، ساقی‌ها، اراذل و اوباش، فاحشه‌ها، و کلا داغ‌دارهای زمین‌خورده، در خانواده‌های قشر متوسط نقش کمک‌تربیتی به سزایی بازی می‌کنند. جامعه به ابژه‌های انزجار عمومی، به عده‌ای که بتواند سر کلاس «درس عبرت» با انگشت آن‌ها را نشان بدهد، نیاز دارد. با این تفاوت که، دیگر لازم نیست کسی در این هوای نامناسب زحمت رفتن به جنوب شهر را به خود بدهد. امروز تلوزیون «آن‌ها» را به اتاق نشیمن او می‌آورد.

۰۵ بهمن ۱۳۹۱

زور

زورگیر یعنی کسی که با اتکا به/ و به صرف برخورداری از زور ـ می‌گیرد. کیف، دوربین، گردن‌بند، حس امنیت، حق حیات، حق انتخاب، آزادی و آزادی بیان را می‌توان از جمله مقاصد مورد توجه زورگیرها به حساب آورد.

۰۳ بهمن ۱۳۹۱

آنکدوت: این همون چیزی نیس که نمی‌خوایم؟

داشتم رد می‌شدم، یکی داشت به یکی دیگه می‌گفت:

«آخ که بزرگ‌هایی مثل گلشیری و براهنی جای‌شان خالی است که یکی یک پس گردنی شلاقی به تک‌تکمان بزنند تا بگیریم بنشینیم سر جای‌مان و این قدر از کون خواننده‌هایی که توی راسته‌ی کریم‌خان دست توی جیب‌شان می‌کنند و برای این اراجیف پول می‌دهند نخوریم».

می‌خواستم یه چیزی بگم، دیدم نمی‌دونم آدمای اراجیف‌پسند که دست تو جیباشون می‌کنن یعنی کیا. [آیا «راسته کریم‌خان» این‌جا یه خط جداکننده‌س از جنس «پارک‌وی»؟]. اضافه بر این، نویسنده‌هایی‌رو هم که به جای نشستن سرجای خود به مقدار غیرقابل قبولی(!) از کون دست‌توجیب‌کن‌های یادشده می‌خورن نمی‌شناسم [بعضی از این نویسنده‌های ما چه کارایی می‌کنن!]. می‌خواسم بگم مگه این دونفری که گفتین، مسئول چی‌خوردن/ چی‌نخوردن یا چه‌اندازه‌خوردن نویسنده‌هان؟ که در صورت تخطی، یکی یه پس گردنی (اونم نه پس‌گردنی معمولی، بلکه ـ پس‌گردنی شلاقی) بهشون بزنن؟ ولی چیزی نگفتم. باید می‌پرسیدم، دوست‌داران ادبیات واقعا این‌قدر نابالغ‌ان که باید برای تشخیص خوب از بد، منتظر و محتاج «آقا»یی باشن که بیاد، «بدا» رو سر جاشون بشونه، با پس‌گردنی جلو کج‌روی‌ها رو بگیره، در یک کلام، اوضاع رو درست کنه؟ ولی نپرسیدم.


* Anecdote/Anekdote در زبان محاوره به معنی پرداختن به موضوعی نامعمول یا موقعیتی کمیک است، بدون ادعای ادبی.
توضیح این‌که: پاراگراف اول از رمان «میم عزیز» شهسواری است (ص۱۸)، اما به خاطر قطع ارتباط آن با «کل» مطلب، الزاما چیزی در مورد رمان نامبرده نمی‌گوید.

۲۹ دی ۱۳۹۱

ـ دیشب اومدم خونه‌تون نبودی، راستشو بگو کجا رفته بودی؟

داره یه‌دستی می‌زنه. براش خبر اوردن که با یکی دیگه دیدنش! اونم نه در حالت عادی، بلکه «گرم گفتگو» و نشسته لب رود. این «گرم گفتگو»، حتی اگر گفتگو در مورد «معضلات جامعه‌ی درحال گذار» باشه، برا خیلی از کتاب‌خونده‌هاش یه چیزیه در حد همخوابگی، چه برسه به منصور، معروف به منصورخلاف بچه‌ صابون‌پزخونه که شاهد عینی داره:
ـ جاجرود دیدنت!

ـ به خدا رفته بودم سقاخونه دعا کنم، شمعی که نذر کرده بودم برا تو ادا کنم!

وای چه سؤتفاهمی! ... طفلک اصلا اهل این حرفا نیست. خداشناسه، اهل دعاس. داره می‌گه: دیشب که خبرای نادرست فکرتو به هزار راه برد و خدا میدونه چه تصویرای وحشتناکی توی ذهن ناآرومت درست کرد، همون موقع ... بله احمق جون، دقیقا همون موقع، من داشتم تو سقاخونه برا تو شمع روشن می‌کردم!

ـ [منصور کمی مردد] آخه خیلیا دیدنت! بدجنسی نکن لامصب!

ـ دروغ می‌گن دروغ می‌گن، اگه خوب نیگا کنی، خیلیا هستن مث من، عین این مانتوها می‌کنن به تن!

ـ ­ ... خب باشه ... اوکی. حرفت به نظرم قانع‌کننده می‌رسه. امشب وقت داری بریم تئاتر؟

[سطح آگاهی و تسامح دیگه مث گذشته نیست. امروز منصور یه کارشناس ارشد قانونگراست].

۲۶ دی ۱۳۹۱

ایده‌آلیسم بی‌درمان

تو نیکی می‌کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز.

اگر برای یافتن نقطه اشتراکی بین خداباوران/ و ناباوران «ایزد» را کنار بگذاریم، می‌توانیم بگوییم، کار درست را ـ چون درست است، و نه از سر فایده مستقیمی که برای تو دارد ـ انجام بده، ثمره آن به طور غیر مستقیم به تو می‌رسد.
از انداختن پاکت سیگار، آدامس و دستمال کاغذی در خیابان خودداری کن، و با دیدن قوطی نوشابه‌ای در پیاده‌رو، اگر حوصله کار نیک داری، خم‌شو، آن را بردار و به سطل آشغال بیانداز.
این رفتار در ذهنیت کسانی که شاهد آن هستند، تأثیر می‌گذارد. ممکن است تماشای این رفتار نیک باعث ایجاد کمی خودآگاهی در فرد دیگری شده، او را به تجدید نظر در بی‌اعتنایی خود به تمیزنگه‌داشتن خیابان شهر خود ترغیب کند. ممکن است این فرد همان‌روز کنار سفره شام، از رفتار شما داستانی پندآموز برای همسر و فرزندان خود تعریف کند [امروز یک آقا/ خانم محترمی را دیدم ...]، و از این طریق ذهن آن‌ها را نسبت به این موضوع حساس کرده و در کلیشه رفتاری آن‌ها تأثیر بگذارد.

رفتار نیک شما مانند یک دومینوی فرهنگی جامعه را درمی‌نوردد و «در نهایت» این مهم را ممکن می‌سازد که نوه‌های شما از لذت زندگی در شهری پاکیزه بهره‌مند شوند. عمل نیک برداشتن قوطی نوشابه و انداختن آن به دجله ـ ببخشید، به سطل آشغال باعث می‌شود نوه‌نوادگان شما مثل شاهزاده‌ها در پیاده‌روهایی مثل دسته‌ی گل راه بروند. و بین ایزدباوران/ و ناباوران در این مورد توافق وجود دارد که منفعتی که به نوه‌ی شخصی برسد، منفعتی است که به خود او رسیده است. [دین ندارید، نوه‌دوست که هستید!] پس عمل درست را چون درست است انجام بده، نفع آن در جایی دیگر به خودت بازمی‌گردد.
[فرق ایزدباوران تنها این است که در عوض هر عمل نیک، فرشته‌‌ای که روی شانه راست آن‌ها نشسته است، در دفتر حساب آن‌ها یک پلاس می‌زند! خوش به حال آن‌ها. ایزدناباور واقعی این‌جا شانه‌ی خود را بالا انداخته و می‌گوید: خب بزند!].

در عرصه عمل اجتماعی بین ایزدباوران/ و ناباوران بحث و جدلی نیست. زمینه‌های همکاری‌های پرفایده مشترک آنقدر زیاد است که وقتی برای بحث و جدل باقی نمی‌ماند. بحث و جدل واقعی را شاید نوه‌های آن‌ها با هم داشته باشند. نوه‌هایی که بسیار متمدن‌تر و آگاه‌تر از ما خواهند بود، و در مناسباتی بهتر، بهتر از ما بحث خواهند کرد.

۲۴ دی ۱۳۹۱

یادداشت وارده: یک اعتراضیه

یادداشت زیر را «suskOnline» برای ۴دیواری فرستاده است. شما هم اگر مانند سوسک عزیز حرفی برای گفتن دارید که فکر می‌کنید جای دیگری نمی‌شود آن را زد، این‌جا از یادداشت شما استقبال می‌شود.

«من به نمایندگی از اتحادیه کلیه نژاد‌ها و خانواده‌های سوسک‌های بالدار و بی‌بال، متشکل از سوسک فاضل‌آب، سوسک آشپزخانه، سوسک سیب‌زمینی، شپشه‌ی گندم، سوسک حمام و کلا سوسک‌های مناطق خشک، مرطوب، سردسیر و حاره‌ای که نام‌های لاتین آن‌ها در ویکیپدیا آمده است، شما را به قلب معنی و استفاده سؤ از روایتی که در آن سوسکی در حین تماشای بالارفتن فرزند خود از دیوار قربان‌صدقه دست‌وپای بلورین او می‌رود، متهم می‌کنم. ما در میان حشره‌جات جهان بزرگ‌ترین گروه هستیم که چندین و چند خانواده بزرگ را در خود جای داده است، و در میان ما، تنها خانواده سوسک‌های شاخ‌دار، با نام علمی آکروکینوس لونجی‌مانوس (Acrocinus longimanus) ساکن سیب‌زمینی‌های منطقه‌ی استوایی برزیل است که دست‌وپای فرزندان آن‌ها، در بدو بیرون آمدن از تخم، به علت نژادی، چند روزی تا وقتی آفتاب به آن‌ها نتابیده است، مثل شیشه بی‌رنگ است. به این ترتیب، ابراز علاقه سوسک ماده‌ای از خانواده لونجی‌مانوس به یکی از babyهای خود که با دست‌ها و پاهای ظریف و لرزان تمرین بالارفتن از دیوار می‌کند، کاملا واقع‌بینانه و صددرصد منطبق بر حقیقت بوده، و به قضاوت‌های شما غیرسوسک‌های کور مطلقا ربطی ندارد».

۱۹ دی ۱۳۹۱

آنکدوت*: تنهایی + عایله‌مندی

«تنهایی! فصل مشترک‌مان. تنهایی. مگر ما همه در نهایت تنها نیستیم؟».

ـ چرا، هستیم.
بالاخره هر آدمی رنج‌ها و حرف‌هایی دارد که هرگز نمی‌تواند آن‌ها را با دیگری درمیان بگذارد. و این مخصوص آدم‌های امروز نیست. هزارسال پیش هم مثل امروز هر آدمی با مرگ خود حرف‌هایی را با خود به گور می‌برده است. قفسه سینه آدم‌ها گور دسته‌جمعی حرف‌های نگفتنی‌ و گفته‌نشده‌ است. ما تنها به دنیا می‌آییم، تنها می‌میریم و در این وسط به عنوان آدم‌هایی «درنهایت تنها» زندگی می‌کنیم!

تحت «در نهایت تنها»یی من این را می‌فهمم. روایتی قدیمی. نوعی تنهایی که با وجود شباهت به «در اکنون تنها»یی ِامروز به آن بی‌ربط است. اولی را می‌شود یک خصلت وجودی نامید که هست (به قول نویسنده: فصل مشترک‌مان!)، در حالی که دومی به بود و نبود فصل یا فصول مشترکی که برای ایجاد رابطه با دیگران لازم است ربط دارد، نتیجه «انتخاب»هایی است که فرد بی‌اعتنا به معیارهای دیگران و بر اساس معیارهای فردی خود به آن‌ها دست زده است.

همایون ارشادی یک بار در طی مصاحبه‌ای در جواب «آیا شما آدم تنهایی هستید؟»، گفته بود:
«بله، پنج‌شش‌ماه است که زن و بچه‌ام را ندیده‌ام»!


* Anecdote/Anekdote در زبان محاوره به معنی پرداختن به موضوعی نامعمول یا موقعیتی کمیک است، بدون ادعای ادبی. 
توضیح این‌که: سطر اول این پست از رمان «میم عزیز» شهسواری است (ص۹۵)، که به خاطر قطع ارتباط آن با «کل» مطلب، الزاما چیزی در مورد رمان نامبرده نمی‌گوید.

آنکدوت*: در زیبایی‌شناسی یک جنگ

مرد توی تخت دراز کشیده است. زن شروع می‌کند به کرم مالیدن به تمام تن و بدن خود. مرد کتابی را برمی‌دارد و آن را ورق می‌زند. زن می‌پرد کتاب را از دست او می‌قاپد:
ـ «احمق، حالا وقت کتاب‌خوندن‌اه؟».
مرد: «عزیزم، تو کارتو بکن چه کار به کار من داری؟».
زن: «پس برای کی دارم این‌کارا رو می‌کنم؟».

ـــــــــــــ

هووم ... یه زن «در بهترین حالت‌ش!»*
بدن زن‌ نرم است، این را ما همه می‌دانیم. و افزون بر این، از آن‌جایی که در این مورد بخصوص، این زن «برای شما»ی نوعی بدن خود را (همه بدنش را!) چرب هم کرده است، سروکار شما این جا ـ به فارسی اگر بگوییم ـ با یک لقمه چرب‌ونرم است. [لطفا خودتان را کنترل کنید، بحث ما این‌جا در باره زیبایی‌شناسی جنگ است!]

یک "جنگ" و کش‌مکش انسانی ـ باید گفت حماسی‌ای ـ هست، تن‌به‌تن، که در پایان آن هر دو طرف پیروزند، در عین حال که هردو ازنفس‌افتاده و زمین‌ خورده‌اند. دو انسان پیروز زمین‌خورده‌ی ازحال‌رفته در کنار هم! تصویری صلح‌آمیزتر از این می‌شناسید؟
ملحفه سفید خود پرچم صلح است!

اما برای این‌که آتش این جنگ همه‌جانبه‌ و خانمانسوز آن‌طور که باید، شعله‌ور شود، در کنار یک زن در بهترین حالت‌ش، حضور مردی لازم است که او نیز در بهترین حالت‌ش باشد.
کلا در مورد «بهترین حالت» نزد انتلکتوئل‌ها حرف و حدیث عامیانه زیاد است(!)، اما می‌توان با خاطر آسوده ادعا کرد: مردی که در چنین موقعیتی به جای ورود مردانه به میدان ـ انگار که با یک ماده پلنگ وحشی روبرو شده باشد ـ خود را پشت جلد مقوایی کتاب پنهان می‌کند، به نظر نمی‌رسد در بهترین حالت خود باشد.


* Anecdote/Anekdote در زبان محاوره به معنی پرداختن به موضوعی نامعمول یا موقعیتی کمیک است، بدون ادعای ادبی.
توضیح این‌که: پاراگراف اول برداشتی از «جن نامه» گلشیری است (ص۲۲۴) که به خاطر قطع ارتباط آن با «کل» مطلب، الزاما چیزی در مورد این رمان نمی‌گوید.

* عبارت «زن در بهترین حالت» از لئون (همه می‌دانند) است.

۱۸ دی ۱۳۹۱

آنکدوت*: میم عزیز

«لاله، همسر عزیزم!
"نمی‌دانی چه لذتی می‌برم از نوشتن یا گفتن ترکیب عزیزِ "همسر عزیزم".
مخصوصا آن "م" مالکیت که جان و روحم را پر می‌کند از بو و حضور تو».

نه. آدم به هیچ وجه نمی‌تواند مالک آدم دیگری باشد. یک چیزی در آدم‌ها هست که دیر یا زود علیه این ادعا عصیان می‌کنند. فرعون مدتی توانست، برده‌داران مدتی توانستند، و گوینده بالا هم مدتی می‌تواند. بیایید حداقل «میم» عزیز را به جای میم مالکیت، «میم تعلق»ی بنامیم، و تعلق را نیز «تعلق خاطر» بفهمیم. در این صورت «خاطرخواه» کسی است که خاطر «او» را آسوده می‌خواهد.
ـ آسوده از چه چیز؟
این را باید از لاله‌ پرسید.


نخود نخود
هر کی از لاله‌ی خود!





* Anecdote/Anekdote در زبان محاوره به معنی پرداختن به موضوعی نامعمول یا موقعیتی کمیک است، بدون ادعای ادبی.
توضیح این‌که: پاراگراف اول از رمان «میم عزیز» شهسواری است (ص۲۵۶)، اما این قطعه مانند یک ماهی کوچک از دریاچه پرماهی(!) شهسواری به قلاب افتاده است، و به خاطر قطع ارتباط آن با «کل» مطلب، الزاما چیزی در مورد رمان نامبرده نمی‌گوید.

دانلود رمان «میم عزیز»: اینجا