۰۷ مهر ۱۳۸۹

یه تار گندیده‌ی موی استاد شجریان شرف داره به صد تای تو بی‌غیرت*


سنت انگلیسی: شکار روباه














کمی در وب گشت زدم. افتخاری برای عده‌ای از مردم پیش از این واقعه بت بود٬ و برای بخشی از آن‌ها هنوز هم هست. ذهنیت این‌ها با کسانی که شجریان بت آن‌هاست، تفاوت ندارد. و البته این‌که بت من بهتر از بت توست، دعوای بین بت‌پرستان است، که به ما بی‌ربط است.
از نظر موسیق  باید این را بگویم که موسیقی افتخاری به گوش من که به موسیقی‌های دیگری عادت کرده است٬ ساده و سطحی می‌رسد.

طرد یک "ناپاک" توسط جماعت پاکان
افراط و تفریط بی‌اندازه «مردم» راز سرپوشیده‌ای نیست. تعادل مزاج آن‌ها را یک کشمش/یا یک غوره به هم می‌زند. نقد قدرت و مناسبات سیاسی، اگر با نقد رفتار «مردم» همراه نباشد هیچ و پوچ است و ارزشی که ندارد، که هیچ، تحمیق‌کننده و آسیب‌زننده هم هست. رفتار این به اصطلاح روشنفکرانی که بدون تأمل تملق مردم را می‌گویند و برای هرگونه رذالت، پستی و نادانی آن‌ها توجیه می‌تراشند، رفتاری ناهنجار و لایق نکوهش است. این را باید به این معلم‌های بی‌اخلاق اخلاق به صورت روشن و آشکار گفت. لطمه‌ای که جامعه از این «مداحان مردم» می‌خورد٬ بزرگ‌تر از متملقین قدرت است، زیرا رفتار آن‌ها اختلال را توجیه و ماندگار می‌کند، در حالی که بساط دومی‌ها همزمان با درهم‌پیچیدن بساط قدرت، جمع می‌شود.
[عده‌ای هم می‌کوشند از رفتار شنیع «مردم» نسبت به افتخاری نوعی قدرت‌سنج بسازند، معیاری برای این که «ما» چقدر قدرت‌مندیم. این رفتار بی‌حرمتی به جنبش سبز و اهانت به خواسته‌های انساندوستانه آن است].
واکنش اقشار مختلف «مردم»، از «شیرتلخ‌»فروش سرکوچه تا به اصطلاح فرهیختگان، از بلال‌فروش، مهندس و سبزی‌فروش کنار خیابان گرفته تا چهره‌های شاخص چنین و چنان نسبت به افتخاری/ که بالاخره هنرمند است،  نزد استادان موسیقی ایران درس گرفته است و با نوازندگان معتبری آواز خوانده است/ شبیه رفتار گله سگ‌ها با روباه، در سنت نفرت‌انگیز انگلیسی «شکار روباه» است.
در یک‌میلیون‌وششصدوچهل‌وهشت‌هزارکیلومتر مربع، جایی برای او نیست:
«در پی اتفاقاتی که اخیرا ناخواسته گرفتارش شدم و هجمه بسیاری که بعد از آن، برای خود و خانواده‌ام پیش آمد، رفتن را به ماندن ترجیح می‌دهم، و قصد دارم از ایران بروم و در فرانسه زندگی کنم».
افتخاری در همین سخن تلاش می‌کند به مخاطب بگوید که از کرده خود پشیمان است. اما در نظر «مردم» دیگر کار از کار گذشته است. جسم او در اثر تماس با جسم "دیو" نجس شده، و لیاقت زیستن در میان گله پاکان را از دست داده است.
افتخاری از اتفاقاتی حرف می‌زند که «ناخواسته» گرفتارش شده است. می‌فهمیم چه می‌گوید. این‌طور نیست؟ او ظاهرا در حالتی قرارگرفته است که به آن «جوگیر»شدگی می‌گوییم. یعنی وارد «وضعیت خاصی» شده و جو حاکم او را به سمت این رفتار سوق داده است. برای من خیلی پیش آمده است که در «جو» بخصوصی رفتاری از من سرزده است که با بازنگری آن در وضعیت عادی از رفتارم پشیمان/ از خودم متعجب، یا از دست خودم عصبانی شده‌ام. برای شما پیش نیامده است؟

فعلا از چشم ها نهان شده‌ایم.
این سخن از علی‌رضا افتخاری‌ست. پنهان شدن از چشم‌ها. یعنی کاری که روباه تحت تعقیب در سنت یادشده نیز به انجام آن تمایل دارد.
از پناه‌گاه خود می‌نویسد: «پس از این پیش‌آمدها و تبعات بسیاری که برای من و خانواده‌ام به وجود آمد، حتی برای یک بار یکی از اطرافیان متعددی که رییس‌جمهور دارد، احوالی از ما نپرسید تا حداقل بدانم کارم درست بوده یا نه اما اکنون می‌گویم نه».

«اما اکنون می‌گویم نه».
این عذرخواهی (که بالقوه این خطر را در خود دارد که گله‌ای دیگر را به سوی او روان کند) نه تنها برای من کافی و پذیرفتنی‌ست، بلکه مایل هستم در این جا مراتب تأسف خود را بابت ناملایماتی که گریبانگیر او و به ویژه خانواده‌ی او گشته است ابراز کنم.

مرتبط


* جمله ای که در وب به آن برخوردم.

۰۶ مهر ۱۳۸۹

اهل وبلاگستان است. خرده هوشی دارد

این روزها این حس از سرم دست برنمی‌دارد که این چیزهایی که این جا می‌نویسم٬ بی ارزش است٬ زیرا جزو آن چیزهایی به شمار نمی‌رود که احساس می‌کنم «باید» بنویسم. مثلا از تحریم‌ها. از ذهنیت سیاه سفید. ازگودریست‌های فالانژ.
زد به سرم توی پیامگیر بنویسم:

۰۵ مهر ۱۳۸۹

علیه دانشگاه

از حق نباید گذشت به این یه وعده وفا کردند. هم توش استاد هست٬ هم دانشجو. پاتوق هنرمندا و آدمای اهل تفکر هم هست. از لحاظ فکری هم خیلی فضای پلورالیستی معرکه‌ای داره.




















کاش یه انقلاب فرهنگی می‌شد٬ این دانشگاهو برا همیشه تعطیل می‌کردیم.
۵ مهر۸۹

جهت اشتراک از این فید استفاده کنید:
http://4divari-mani.blogspot.com/feeds/posts/default?alt=rss

۰۳ مهر ۱۳۸۹

توهین‌آمیز، سرشار از نفرت٬ غیر قابل توجیه و نابخشودنی

شاید فهم این‌که احمدی‌نژاد مثل آب‌خوردن دروغ می‌گوید٬ برای غیرایرانی‌ها روشن نباشد٬ اما ایرانی‌ها دروغ‌گویی او را به معنای واقعی کلمه با پوست و خون حس کرده‌اند و همین الان که ما با هم حرف می‌زنیم در زندان‌ها حس می‌کنند.

اما بیش از سی‌درصد از شهروندان آمریکا در سال ۲۰۰۶ نظریاتی توهین‌آمیز٬ سرشار از نفرت٬ نابخشودنی و غیرقابل توجیه داشته‌اند.

 یک نظرخواهی انجام‌شده در سال ۲۰۰۶ توسط اسکریپس هاوارد و دانشگاه اوهایو نشان می‌دهد که «بیش از یک‌سوم جامعهٔ آمریکا مظنون‌اند که مقامات رسمی دولت فدرال به تروریست‌های ۹/۱۱ کمک‌کرده است یا این‌که برای متوقف‌کردن‌شان به اقدامی دست نزده است تا این‌که آمریکا بتواند برای جنگ در خاورمیانه عازم شود».


رئیس جمهور سابق ایتالیا «Francesco Cossiga» هم همین‌طور:

رئیس‌جمهور سابق ایتالیا (۱۹۸۵تا۱۹۹۲) در مصاحبه‌ای با روزنامه معتبر «Corriere della Sera» به تاریخ ۳۰نوامبر۲۰۰۷ در ضمن مصاحبه‌ای درباره ساختگی بودن ویدئویی که در آن اسامه‌بن‌لادن مسئولیت حملات تروریستی یازده سپتامبر را به عهده می‌گیرد در باره واقعه مذکور چنین گفته است:
«از محافل نزدیک به دولت [ایتالیا]٬ یکی از مراکز مهم سازمان مخفی اطلاعات ایتالیا گفته می‌شود که ساختگی بودن ویدئوی مذکور به این علت تصدیق می‌شود که در آن اسامه‌بن‌لادن اعتراف می‌کند که القاعده حملات یازه سپتامبر به برج‌های نیویورک را انجام داده است٬ در حالی‌که همه محافل دمکراتیک در آمریکا و اروپا٬ و پیش از همه محافل میانه‌رو- چپ ایتالیا می‌دانند که حملات فاجعه‌آمیز مذکور توسط سازمان سیا٬ موساد و با کمک صهیونیست‌ها با این هدف برنامه‌ریزی و اجرا شده است که کشورهای عربی را مورد اتهام قرارداده و قدرت‌های غربی را برای شرکت در جنگ‌های عراق و افغانستان به حرکت وادارد». اورجینال (به ایتالیایی) در Corriere della Sera
و در ویکیپدیا
۳ مهر۱۳۸۹

پ.ن.:
سخنان ذکر شده کسیگا در پلمیک با چپ های ایتالیا بوده است و در واقع طعنه/طنزآمیز است. از بابت این خطا و عدم دقت کافی از خوانندگان ۴دیواری عذر می خواهم. نگاه کنید: اینجا و اینجا

۲۹ شهریور ۱۳۸۹

پشت منشور حقوق بشر کورش ۲

خب این خیلی طبیعیه که آدم بخواد خودشو از زاویه قشنگ به دیگرون نشون بده. بین زنا که این تمایل اصلن خیلی طبیعیه. شاید بعضی از زنایی رو که می‌شناسید٬ اگه صب وقتی از حموم میان بیرون ببینید نشناسیدشون. همین‌طورم بعضی از مردایی که باهاشون آشنایید شاید اگه کت‌وشلوار مارک‌دارشونو دربیارن٬ ممکنه یهو به‌جا یه مهندس محترم و خوش برخورد فارغ‌التحصیل شریف٬ آدمی‌رو ببینید که انگار سهوا روی ژاکت پشمی کلفت‌ش زیرپیرنی رکابی پوشیده. (البته تا اینجاش اشکالی نداره. پیش میاد. اما اگه شانس بیارین و یه زنجیر کلفت طلا هم گردنش باشه دیگه زدید توی خال!)

تلاش بشری برا پوشوندن "کاستی"‌ها٬ یا چیزایی که به نظر کاستی می‌رسن هم‌سن تاریخ بشره. این درست٬ اما با خود تاریخ نباس این کارو کرد. تاریخ «Die Geschichte» در زبان آلمانی مؤنثه. به تاریخ باید طوری نگاه کرد که انگار همین الان از حمام دراومده (اگه مذکر می‌بود می‌گفتیم: باید کت‌وشلوارشو دراورد٬ بعد نگاش کرد).

داریوش بعد از کورش به سلطنت رسید. شاه پرکاری بوده. اولین جاده‌سازی رو داریوش راه‌انداخت. راهی که به نام «راه شاهی» مشهوره٬ به معنی واقعی کلمه «شاه‌راه» ایران و اولین شاهراه بین‌الملی جهانه. توی ویکیپدیا کارای بزرگشو لیست کرده: تقسیمات کشوری٬ درست‌کردن لشگر جاویدان٬ تنظیم مالیات‌ها و ... اما یکی از کارای بزرگش (که البته بعدا بهش گذرا اشاره‌ای میشه) توی این لیست نیست و اون تشکیل یه سازمان اطلاعاتی مخفی سراسریه به نام چشم‌وگوش‌شاه*. شبکه وسیعی متشکل از خبرچین‌ها و مفتشین ناشناس: نوعی «سربازان گمنام شاه». (بذارید اینجا برا اونایی که دایما دلشون میخواد «مفتخر» باشن اینو بگم: سازمان «چشم‌وگوش‌شاه» از نظر تاریخی مادر تموم سازمانای اطلاعاتیه. یعنی وقتی «کا گ ب»٬ سیا٬ موساد و اینتلیجنت‌سرویس روی درخت بودن٬ توی امپراطوری بزرگ شما کسی توی آلونک خودش آب می‌خورد به گوش شاه می‌رسید). خب فکر می‌کنید هدف داریوش از درست کردن این سازمان چی بوده؟ این بوده که مواظب باشه همه‌جای کشور٬ مردم از حقوقایی که روی اون منشور لب طاقچه نوشته شده حتمن‌حتمن برخوردار بشن؟ من زیاد تاریخ نمیدونم٬ ولی این‌طور فکر نمی‌کنم. کار اینجور سازمانا هیچوقت اجرای حقوق بشر نبوده. البته به اون دسته از نوادگان داریوش که معتقدند امروزه اینتلیجنت‌سرویس٬ سیا٬ موساد و امثالهم میخوان حقوق‌بشر توی ایران اجرا بشه٬ حق میدم با من هم‌نظر نباشن (+).
۲۳شهریور۸۹

* اسم این سازمان در ویکیپدیا: «چشم و گوش دولت»!

جهت اشتراک از این فید استفاده کنید:
http://4divari-mani.blogspot.com/feeds/posts/default?alt=rss

۲۸ شهریور ۱۳۸۹

داغ مرا تازه‌تر کرد

این‌بار آواز پزشک بی‌مسئولیتی که در حین جراحی مرغ‌سحر می‌خواند٬ داغ مرا تازه‌تر کرد! 
من به عنوان یک دوست‌دار بی‌بروبرگرد موسیقی٬ از جمله موسیقی اصیل ایرانی٬ در این ۴دیواری بارها در اشاره‌هایی که به تصنیف «مرغ سحر» داشته‌ام احساسات منفی خود را نسبت به آن آشکار کرده‌ام.

این تصنیف که مورد پسند جمعی از «وطن‌پرستان» و هم‌زمان باب طبع جماعت منقلی‌های مفنگی ایران است٬ حال مرا به هم می‌زند. این به احترامی که نسبت به سراینده آن دارم ربطی ندارد. مسئله این است که بعد از صدسال آه و ناله انسان باید ساده‌لوح باشد که نداند برای رسیدن به آزادی و «سحرشدن شام تاریک ما» هیچ کاری٬ مطلقا هیچ کاری از «ای خدا، ای فـلک، ای طبیـ ـعـ ـعـ ـعـ ـعـت» برنمی‌آید. تغییر٬ اصلاح و بهبود مناسبات اجتماعی تنها از راه مشارکت فعال اعضای جامعه میسر است. هیچ راهی جز این نیست٬ و با گریه و زاری و نفرین و فغان و «چه بدکرداری ای چرخ» و دعا و شعر و شعار و ضجه و مظلوم‌نمایی مسخره و تولید احساسات ترحم‌برانگیز هیچ چیز عوض نمی‌شود. این‌که در پایان کنسرت‌ها این جماعت «همدرد» گاه دست در گردن هم بسان شرکت‌کنندگان در آئینی رقت‌آور ناله‌ی دسته‌جمعی سرمی‌دهند و حتی اشک می‌ریزند٬ حکم مخدری را دارد که تنها به کار تسکین و خودفریبی می‌خورد. از این نظر کار منقلی‌های مفنگی که راه کوتاه‌تر را می‌روند "عاقلانه‌تر" است.

نگاه این دوست هم دقیق است (البته منهای به کارگیری مفهوم بورژوازی. من به هیچ وجه به وجود چیزی به نام «بورژوازی» در ایران باور ندارم. در ایران حتی سرمایه‌دار هم نداریم. سرمایه‌دار هم مثل بورژوازی مشخصات مخصوص خودش را دارد. سروکار ما حداکثر با عده‌ای «مایه‌دار» است که از نظر فرهنگی فرقی با دیگر اقشار و اصناف ندارند. بین هریک از این مسافرکش‌های چرب و چیلی و "بورژواهای" نالان مرغ‌سحرخوان فرق زیادی جز «مایه» نیست).
۲۳شهریور۸۹


جهت اشتراک از این فید استفاده کنید:
http://4divari-mani.blogspot.com/feeds/posts/default?alt=rss

۲۳ شهریور ۱۳۸۹

این فقط یک پیش‌پرده بود

جایی که کتاب‌ها را آتش می‌زنند٬ نهایتا انسان‌ها را نیز می‌سوزانند.










این جمله‌ی طلایی از هاینریش هاینه  است که در آن به عنوان سخنی پیشگویانه در باره کتاب‌سوزان سال ۱۹۳۳ در آلمان نازی نگریسته می‌شود.















هاینه در تراژدی «المنصور» (تاریخ انتشار ۱۸۲۳) به سوزاندن قرآن در خلال تسخیر گرانادای اسپانیا توسط سرداران مسیحی تحت فرمان اسقف اعظم انگیزاسیون ماتئو خیمنس می‌پردازد.
نقل قول بالا از گفتگوی شخصی است به نام المنصور با مسلمان دیگری به نام حسن که مستأصلانه علیه اشغال‌گری مسیحی می‌جنگد.
المنصور:
می‌شنویم که خیمنس مخوف
در میان بازار گرانادا
(زبان در دهانم می‌خشکد)
قرآن را
به میان شعله‌های آتش افکنده است.

حسن:
این فقط یک پیش‌پرده بود.
جایی که کتاب‌ها را آتش می‌زنند٬
نهایتا انسان‌ها را نیز می‌سوزانند.
(نقل از ویکیپدیا +)
۲۳شهریور۸۹

پ.ن.:
برای برگردان واژه آلمانی «Vorspiel» کلمه فارسی «پیش‌پرده» را به کار بردم٬ که اگر سروکار ما با یک متن امروزی می‌بود٬ اشکالی نمی‌داشت٬ اما تراژدی المنصور در قرن نوزدهم نوشته شده است. برگردان لفظی «Vorspiel» به فارسی «پیش‌بازی» (چیزی نزدیک به «دست‌گرمی») می‌شود. به هرحال به نظرم ترجمه مناسب این واژه در نوشته هاینه «مقدمه» است: این فقط یک مقدمه بود/ یا: این مقدمه‌ای بیش نبود ...

۲۲ شهریور ۱۳۸۹

عکس: پشت منشور حقوق‌بشر کورش











من که از این نمایش بیهوده‌ای که راه افتاده است سردرنمی‌آورم. اصولا اشیاء ویترین افتخارات فرهنگی حس احترام مرا بی‌نمی‌انگیزد که هیچ٬ نسبت به کسانی که برای فرار از واقعیت امروز خود به این وسایل چنگ می‌زنند٬ احساس ترحم هم می‌کنم. نه این‌که در فرهنگ نیاکان ما خصوصیات ستودنی وجود ندارد. البته که وجود دارد. اما آن دسته از خصوصیات نیک فرهنگ گذشته ما ستودنی‌ست  که در نحوه بودن امروز یک ایرانی حضور داشته و در شکل‌دهی به رفتارهای امروز او مؤثر باشد.
۲۲شهریور۸۹

۱۶ شهریور ۱۳۸۹

راز «گودر»

برای ساختن اختصار و کوتاه کردن عبارات تا جایی که من دیده‌ام قوائدی هست. یکی کنارهم نشاندن حروف اول کلماتی است که عبارتی که خواهان ساختن اختصار برای آن هستیم از آن‌ها تشکیل شده است. مثل bbc, cia, usa
یکی دیگر کنار هم نشاندن سیلاب اول کلمات یک عبارت است. مثلا یکی از انستیتوهای جامعه‌شناسی دانشگاه وین انستیتو علوم اجتماعی نام دارد. صفت «اجتماعی» به زبان آلمانی می‌شود Sozial و علم به آلمانی می‌شود Wissenschaft. ما این انستیتو را«Sowi» می‌نامیدیم.
برای ساختن شکل اختصاری «گوگل‌ریدر» از این دو راه استفاده نشده است. خالق اختصار «گودر» راه سومی را انتخاب کرده است که نامعمول به نظر می‌رسد. من تا به حال اختصاری را ندیده‌ام که از طریق کنارهم‌نشاندن سیلاب اول کلمه‌ی اول یک عبارت مرکب و سیلاب آخر کلمه‌ی دوم آن درست شده باشد.
اختصار مناسب برای گوگل/‌ریدر به این ترتیب یا می‌بایستی «گ/ر» باشد٬ یا «گو/ رید».
گمان من این است که خالق اختصار «گودر» از این طریق مشکل «رید» را دورزده است. به ویژه اگر توجه داشته باشیم که در «گو/رید» مطالبی را «هم‌خوان» می‌کنند و از طرفی «خوان» به معنای «سفره» هم هست. سازنده‌ی هنرمند «گودر» کاربران را از نشستن سر سفره «گو/ رید» نجات داده است. من که «گودر»ی نیستم٬ اما فکر می‌کنم گودری‌ها باید قدر هنرمند خلاق خود را بدانند. بدون دخالت او مجبور بودیم به «گودری»ها بگوییم جماعت «گو رید»ی‌ها.

کاش فقط برای «سورن کیر که گار» هم یه چیزی پیدا می‌شد (+).
۱۶شهریور۸۹

۱۵ شهریور ۱۳۸۹

یه همچین حرفایی رایجه تو این جماعت

کاوه:
آقای دکتر خواهش می کنم نظرتون رو راجع به سیمین بهبهانی با صراحت بگید چند جایی توی از سکوی سرخ 2 راجع به ایشون گفتید ... ازتون می خوام حتی کوتاه هم که شده این لطف رو بکنید راجع به ایشون بنویسید نظر شما برام مهم خیلی زیاد ... به نظر من آقای دکتر شما جدا دموکراتین شما مدرن ترین شاعرین و خانوم بهبهانی سنتی هستند و غزل سرا اما این جور که من فهمیدم صمیمی بودید شما دو تا. تو یکی از مصاحبه هاشون شما و فریدون مشیری و لعبت والا رو صمیمی ترین دوستای خودش می دونه من خوشحالم که دو شاعر مورد علاقم شما و خانوم بهبهانی اینقد دوستید با هم >آقای دکتر هیچ شاعری حتی حافظ با اون عظمت هیچ بزرگی حتی شمس و حلاج به اون عظمت به گرد پای شما نمی رسن شاعرهای معاصر که تکلیفشون معلومه شما خدای من هستید من می پرستمتنون تقریبا مجموعه اشعارتون رو حفظم عاشق کتاب دلتنگی ها هستم در چترهای بسته باران است ....
______________________
[جواب شاعر]:
دوست بی شائبه‌ی من
بله ما باهم دوست بوده ایم ( هستیم).
سنتی ؟ بله ، ولی با بدعت هایش در عروض، و پیشنهادهای تازه ی او در مصرع ، همانقدر که شعرسیمین سنتی شده شعر سنتی ماهم "سیمینی" شده است.
معذالک تا آنجا که به یاد دارم او از مدرنیسم دریافت های هوشیارانه ای داشت. همیشه با ذهنی پذیرا .
______________________
کاوه:
خدای عزیزم یدالله رویایی عزیز وقتی دیدم به کامنت من حقیر جواب دادی باورم نشد از وقتی دیدمش هی دارم می خونم این بزرگ ترین افتخار زندگی من که خدای شاعران کامنت من رو بخونه آقای دکتر جدی نمی دونم چی بگم ؟همه ی زندگی من هستید اصلا لال شدم دوستتون دارم ... شما و آقای پرویز اسلامپور آبروی شعر جهان هستید ... در کل این که شعر حجم آوانگاردترین شعر دنیاس .آقای دکتر رویایی کاش ایران بودین می شد ببینمتون به خدا به عشق شماس که زبان فرانسه می خونم چون شما فرانسه هستید چون شما راجع به حلاج می گید رفتم خریدم خوندم راستش حرفای شما باعث شد بخونم والا چیز زیادی سر در نمی یارم .
آقای دکتر بیش از این مزاحم نمی شم سپاسگزارم که کامنت من رو خوندید بزرگواری شما منو به این حد گستاخ کرده که از شما بخوام کامنت من رو بخونید
آقای دکتر خواستم این هست که مراقب سلامتیتون باشید یه جهان به شعرتون نیاز داره (+)

۱۰ شهریور ۱۳۸۹

«کمیته اجرایی مقاومت مدنی مردم ایران»

این اسم کمیته‌ای‌ست که محسن سازگارا درست کرده است.
حالا این «کمیته اجرایی مقاومت مدنی مردم ایران» برای روز قدس شعار نه غزه نه لبنان را به عنوان شعار محوری مطرح کرده است. (محسن سازگارا نیروهای مقاومت فلسطین و لبنان را تروریست می‌داند).
در سوی دیگر بخش بزرگی از سبزها و همین‌طور چهره‌های شاخص جنبش سبز هستند که اسرائیل را مصداق تروریسم خشن دولتی می‌دانند و مقابل هم گذاشتن غزه و لبنان را در برابر ایران نادرست ارزیابی می‌کنند: معضلات و رنج ما و مردم فلسطین و لبنان مشترک است.
جنبش سبز تکثرگراست. نیروهای اجتماعی گوناگونی را دربرمی‌گیرد.  و ... این‌ها همه درست.
اما رفتار افراد و گروه‌های شرکت کننده در حرکت‌های اجتماعی به پی‌آمدها و پیدایش موقعیت‌های جدیدی منجر می‌شود. نقش شعارها از این نظر تعیین‌کننده و با اهمیت است. من نمی‌توانم با این‌که گروهی از شرکت‌کنندگان در تظاهرات شعار نه غزه نه لبنان سربدهند مخالفتی داشته باشم٬ و ندارم. اما همزمان نمی‌توانم بپذیرم که در مسئولیت پیامدهای رفتار آن‌ها شریک باشم. صددرصد این مسئولیت به عهده‌ی شعاردهنده‌ها و افرادی است که «کمیته اجرایی مقاومت مدنی مردم ایران» برای آن‌ها دستورالعمل صادر می‌کند. این مسئولیت را نمی‌توان به طور کلی به حساب «مردم ایران»/ و یا «جنبش سبز» نوشت.
۱۰شهریور۸۹