معلوم نیس تبدیل این الف به عین کار کی بوده٬ ولی هرکی بوده زده وسط خال.
۱۰ فروردین ۸۹
۱۰ فروردین ۱۳۸۹
۰۹ فروردین ۱۳۸۹
عاقبت گشتزنی در وب
آیا این احتمال هست که همگی داریم به صورت دستهجمعی دیوونه میشیم و خودمون نمیدونیم؟
۹ فروردین ۸۹
۰۷ فروردین ۱۳۸۹
۰۶ فروردین ۱۳۸۹
سر سفره
در دلم سیرو سرکه میجوشد. از طرفی سنجدلازمام٬ و در انتظاری نفسگیر سماق میمکم.
۶ فروردین ۸۹
۰۴ فروردین ۱۳۸۹
۲۸ اسفند ۱۳۸۸
بهار شد/ نوروز آمد
سال نو مبارک!
من امتحان کردم. حالا که هوا اینطوریه٬ هر کی اینو گوش کنه٬ مشروط به اینکه در حق حجم صدا و مقدار باس بیانصافی نکنه٬ میتونه تو یه دنیای زیبا یه گشت پنج و نیمدقیقهای بزنه.
پنجونیمدقیقه٬ حداقلشه٬ چون اختیار دکمهی «پلی» دست خود آدمه.
این بازی دوران بچگی ما بود که از دیگری میخواستیم دو کلمه رو چنبار پشت سر هم تکرار کنه:
حالا چند بار پشت سر هم «سه» و «بو» رو تکرار کنید. عیدتون مبارک!
عیدمون مبارک.
یادتون نره جای ما رو سر سفره هفت سین خالی کنید. به امید روزی که همه ایرانی ها نوروز را در خانه خود جشن بگیرند.
۲۸ اسفند ۸۸
۲۶ اسفند ۱۳۸۸
حس پنجشنبهسوری
اینکه به این شادیم که دیشب کسی کشته نشده است٬ غمانگیز است.
۲۶ اسفند ۸۸
پ.ن.
جهت اطلاع
دیشب فرنجان (!) توی برنامهی «نوبتشما»ی بیبیسی مطلبی را از ۴دیواری نقل کرد. حضور ذهن ندارم٬ اما این نقل قول با کمی جعل/ سوءتعبیر و شلختگی همراه بود. در ضمن ایمیلی هم از او داشتم که با من پس از معرفی ۴دیواری مصاحبهی کوچکی انجام دهد٬ که از آن دیر خبردار شدم.
۲۴ اسفند ۱۳۸۸
به رسم نیاکان اندیشه پاک/ بیانداخت نارنجکی خوفناک
فورا بگویم که این بیت از خواجهی طوس نیست. این را دیروز هنگام تفریح روزانهام (تماشای ویدئوی سازگارا) از خودم درآوردم! میگفت: امروز استقبال از چهارشنبه سوری با کارهایی مثل پرتاب نارنجک شروع شده است.
نیاکان ما از این سخن در خاک به خود میپیچند.
چند روز پیش که آفتاب شده بود و صدای پرندهها میآمد حس خوبی برای نوشتن در مورد عید و چهارشنبهسوری داشتم٬ اما الان دارد برف میآید و هوا مثل شیشه یخ زده است. ما هم اینجا در وین به همراه جمعی از دوستان در جزیرهی دانوب چهارشنبهسوری را برگزار میکنیم. البته چندسالی هست که ارتباط من با این دوستان قطع شده است٬ اما امسال عجیب هوس پریدن از روی آتش کردهام و اگر بتوانم دوستان یادشده را پیدا کنم٬ شاید دوباره چهارشنبهسوری را برقرار کردیم. (البته هیچ بعید نیست که سبزهای وین امسال برنامهریزی مفصل کرده باشند).
از چهارشنبهسوریهای دوران کودکی خاطرات خوبی دارم. چهارشنبهسوری جشن سرور و شادیست. روز آتش است٬ اما نه آتش سوزاننده و نابود کننده٬ بلکه آتش گرم و زندگیبخش. عید میآید. بهار با آفتاب ملایمی که مهربانترین آفتابهاست سرمیرسد. درختها جوانه میزنند. پرندهها بازمیگردند٬ با هم عشقبازی میکنند و مشغول ترمیم آشیانهی سال گذشته میشوند. همهچیز دارد به وجود میآید٬ دارد ساخته میشود. وقت زندگیست٬ وقت ساختن است٬ وقت خرابکردن و آتشزدن نیست.
فرق بین ایرانی و غیر ایرانی یکی این است که ما «شوق»ی را میشناسیم که دیگران آن را نمیشناسند:
شوق یک خیز بلند از روی بتههای نور.
این شوق از زمان بچگی در سلولهای من ضبط شده است و «فتوا» نمیتواند آن را بیاثر کند. صبح چهارشنبهسوری روستائیان اطراف با چهارچرخههای بزرگی که آن را با خود میکشیدند کوهی از بوتهی خار با خود به شهر میآوردند و آنها را به قیمتی نازل میفروختند. کسانی که یک بار شاهد آتشزدن یک بوتهی خار بودهاند میدانند که این آتش آتش بیآزاری است که هیچگونه احساس خطری در آدم برنمیانگیزد. یک آتش پفکی که دیر نمیپاید. اولین شعلههای آن که در ابتدا٬ هنگام گرگرفتن بلند است خیلی زود فروکش میکند. به همین خاطر اولین کسانی که از روی آن میپرند جوانها هستند٬ و آخرین شعلهها به مسنترها و به کودکان کوچک میرسد. شهر ما یک شهر مذهبی و همسایههای ما نیز اغلب مذهبی بودند. البته این «مذهبیبودن» در آن دوران با «مذهبی بودن» در این سیسال گذشته دوچیز گوناگون است. و من خوب یادم هست که حتی پیرمردهای تسبیحبهدست وقتی دور آنها را میگرفتیم و مصرانه از آنها میخواستیم از روی آتش بپرند٬ گوشههای کت خود را جمع میکردند و میپریدند و زیر لب زردی من از تو سرخی تو از من میگفتند. من حتی تصویر زنانی را یادم هست که وقتی شعلهها به اندازهی کافی فرومینشست٬ درحالی که کودک شیرخواره در بغل داشتند از روی آتش میپریدند.
بوتهها با وجود حجم بزرگشان٬ وقتی میسوزند خاکستر بسیار مختصری از آنها به جا میماند. این خاکستر هم باید مانند سبزهی عید که میبایستی برای جلوگیری از «نحسی» در روز سیزدبدر به آب روان انداخته شود٬ به دقت کاملا جمعآوری شده و به آب ریخته شود. این کار را هم زنان همسایه به عهده داشتند که بلافاصله پس از خاموشی شعلهها با جارو و خاکانداز دستبهکار میشدند. (خب اون موقعها هنوز جنبش زنان نبود٬ من چکار کنم؟).
آنموقعها فشفشه هم نبود٬ اما ترقه چرا. خودمان طرز درست کردن ترقه را میدانستیم. ترقههایی که آنها را به یکی از دیوارهای کوچه که همگی از آن فاصله میگرفتیم میکوبیدیم. ناگفته نماند که همهی آنها صدا نمیدادند. یکیدرمیان «فیس»ی میکردند٬ دود آبیرنگی از آنها خارج میشد و خاموش میشدند. اتفاقی که اغلب موجب خجالت سازنده آنها در مقابل چشمهای زیبا و تیزبین دخترهای کوچه میشد.
آتش چهارشنبهسوری نباید طوری باشد که مادران هنگام عبور از کوچه با ترس و لرز دست کودکان خردسال خود را گرفته و از کنار دیوار بگذرند. آتش چهارشنبهسوری باید طوری باشد که آنها به جای اینکار کودک خود را رها کرده و بگویند: برو مادر جان٬ برو تو هم از روی آتش بپر.
جایی در وب دیدم که موتور آتشگرفتهی نیروهای سرکوبگر را به جای «بته» چهارشنبهسوری تجویز میکرد. تصاویر آتشهایی که در چندوبلاگ دیدم٬ پیش از اینکه تصاویر چهارشنبهسوری را در من زنده کند٬ تصاویری از آدمسوزی کلیسای قرون وسطی را به خاطرم میآورد.
سازگارا به جای قاشقزنی ایرانی رسمی را توصیه میکند که اولین بار در شورشهای سازماندهیشده علیه حکومت آلنده برنامهریزی و توسط زنان نظامیان اجرا شد. شورشهایی که به سقوط دولت آلنده منجر شد. البته بعدها ایجاد سروصدا از طریق کوبید قابلمه و درقابلمهها در کشورهای آمریکای لاتین به «مارش قابلمههای خالی» شهرت یافت و نه تنها گریبان سازندگان آن٬ یعنی حکومت پینوشه را گرفت٬ بلکه نزد تودههای وسیعی از مردم این قاره به سنتی اعتراضی تبدیل شد. رسم فوقالعاده خوبی که تنها اشکال آن این است که (حتی اگر آن را ایرانی کنیم) نمیتواند جانشین قاشقزنی شب چهارشنبهسوری شود.
یکی از دوستان در پیامگیر به این موضوع اشاره میکند که اضافهشدن عنصر خشونت به رسم چهارشنبهسوری حاصل سیاستهای غلط حکومت نسبت به برخی از سنتهای ملیست. آخرین نشانهی این سیاست نیز «فتوا»های جدیدی است که این روزها منتشر میشود. این سخن٬ حرف درستی است که با تجربهی سالهای گذشته خوانایی دارد.
اما من بر این عقیدهام که پیدا کردن مقصر مشکلی را حل نمیکند. حال که مقصر را شناختیم٬ چه کار کنیم؟ آیا شناخت مقصر برای حفظ این سنت دیرینه کافیست؟
سیاست غلط و کوتهبینانه باعث اضافهشدن عنصر خشونت به این سنت شده است. پذیرش این خشونت از سوی ما به معنی همراهی و همکاری با مخالفان آن است. آنها از این طریق در حذف چهارشنبهسوری موفق خواهند شد٬ زیرا جانشینی چهارشنبهسوری توسط مراسمی که آتش آن٬ نه آتشی مهربان و گرمابخش٬ بلکه آتشی ترسناک و نابودکننده است٬ که در آن به جای دود اسفند٬ دود باروت فضای کوچه را اشغال میکند و قاشقزنی آن را زنهای شیلیایی درست کردهاند٬ به معنی مرگ و نابودی چهارشنبهسوری ایرانیست.
چهارشنبهسوری را دوباره به جشن زندگی تبدیل کنیم. با احساس مسئولیت نسبت به جان و مال دیگری دست یکدیگر را گرفته و سرودهای سبز بخوانیم. زندگی و شادی پیش از عید را برای همه بخواهیم. هیچ چیز٬ مطلقا هیچ چیز جراحت و یا زبانم لال مرگ انسانی را در جشن شادی ما توجیه نمیکند. این روزها که تفنگبهدستها به اندازهی کافی موجب نگرانی ما هستند٬ آتش و نارنجک شما نگرانی ما را زیادتر نکند.
خواندهام که پریدن از روی آتش تکرار نمادین گذشتن سیاوش از آتش است. عشق به سیاوش هم مانند شوق یک خیز بلند از روی بتههای نور٬ یکی دیگر از احساسهای ایرانی است. سیاوش قهرمان است. قهرمانی که در دوران پلیدیها زیست٬ اما پاک ماند. سیاوش تجلی «حق»ی است که آتش نمیتواند آن را بسوزاند.
۲۴اسفند ۸۸
۲۲ اسفند ۱۳۸۸
فرق فرهنگ و بیفرهنگی گاه یک نقطه است
قطبیشدن نیروهای اجتماعی٬ جامعه را به سوی بحران و تصادم میبرد. حداقل این است که اندیشهها و راههای «وسطی» را نابود میسازد. در جوامع اروپایی هم مسئلههای مشخصی گاه و بیگاه در جامعه شکاف ایجاد میکند. در این جور مواقع فورا برنامههای تلوزیونی در اختیار کسانی قرارمیگیرد که با نظرات فراجناحی خود سعی در «اتصال» نیروها میکنند و زیپ را بالا میکشند. آنها «خیر امور» را برای جامعهی خود میخواهند و اروپاییها بهتر از ما میدانند که خیرالامور در«اوسطها» است.
بیبیسی از هیچ کوششی برای راندن جامعهی ما به سوی دوقطبیشدن فرونمیگذارد. این روزها مکررا سخنرانی مطهری علیه چهارشنبهسوری را پخش میکند. چه کسی از تند کردن آتش در جامعهی ما سود میبرد؟
موسوی برعکس بیبیسی در آخرین مصاحبهی خود بر ویژگی صلحآمیز چهارشنبهسوری تأکید میکند:
«مراسم این روز، یادمان جشنواره نور علیه تاریکی است اما علاقمندان به جنبش راه سبز ضمن آنکه به نمادها و مراسم ملی و مذهبی دلبستگی دارند، حاضر نیستند که این نوع مراسم ها باعث اذیت و آزار مردم بشود. ... بنده مطمئن هستم که سبزها درهیچ برنامه هنجارشکنانه یا تخریبی که موجب اذیت و ازار مردم بشود شرکت نخواهند کرد. ایجاد انفجار و آتش سوزی با مشی جنبش سبز که تلاش کرده است همواره حرکت هایش مسالمت آمیز و عمیق باشد سازگاری ندارد».
برای محسن سازگارا این روز مانند ۲۲بهمن وعدههای دیگری میدهد. میگوید: «ولی حکومت وقتی در مقابل میلیونها مردم قرارمیگیرد که مثلا چهارشنبه سوری میخواهند دیکتاتور را به آتش بسپرند و آزادی را به ارمغان بیاورند ...»
موسوی نگران از آسیبهای احتمالی توجه ما را به امکان سؤاستفادهی مخالفان جنبش سبز جلب میکند:
«مخصوصا توجه کنیم که ممکن است مخالفان جنبش بخواهند با برنامه ای که قبلا هم مشابه آن را اجرا کرده اند، جنبش سبز را بدنام کنند».
سازگارا این نگرانی را ندارد:
«از آن طرف هم برخی توصیه می کنند که ممکن است حکومت با دست زدن به آتش سوزی اینکار را به گردن ما بیاندازد که باید گفت حکومت همیشه می تواند اینکار را انجام دهد کما اینکه تا به حال نیز همین کار را کرده و خود خشونت ورزی نموده و آن را به گردن مردم اندخته است. پس این موضوع نباید ما را از حرکت بازبدارد». +
کرکری چهارشنبه سوری
یک هشدار
امسال اما می ترسم
کرکری چهارشنبه سوری
یک هشدار
امسال اما می ترسم
۲۱ اسفند ۱۳۸۸
داییجان ناپلئونها/ عموجان هالوها
داییجانها را به اندازه کافی میشناسیم. عدهای مفنگی مفلوک که از درک واقعیتهای اجتماعی درماندهاند و توانایی دخالت و تأثیر در تعیین سرنوشت جامعه را در خود نمیبینند. و عموجانها : که معتقدند قدرتی شهره به جنایت٬ غارت و چپاول سه قاره٬ تعیین سیاست خارجی خود را در مورد یکی از مهمترین کشورهای واقعشده در بااهمیتترین منطقهی جهان٬ به عهدهی فرنجان٬ صنمجان٬ سیاوشجان و پونهجان گذاشته است.
۱۸ اسفند ۱۳۸۸
- آخ ... ماه پیشونی ناز منی!
- ببین٬ من از اون زناییام که از مدار سنت خارج شدن٬ به من نگو ماه پیشونی٬ چون ما دیگه این حرفا رو نمیفهمیم.
- حیف ... پس چی بگم؟
- بگو کارشناس ارشد!
۱۸ اسفند ۸۸
۱۷ اسفند ۱۳۸۸
دستش بگرفت و پا به پا برد٬ شیوهی راه رفتن آموخت
دلتون میخواد حقوق مساوی داشته باشید؟ خیلی عالیه. از اینکه از بالا به شما نگاه میکنند دلگیرید؟ حق دارید. برای رسیدن به وضعیت و مناسبات بهتر تظاهرات٬ کمپین٬ سخنرانی و مقاله و فعالیت مدنی و ... خیلی خوبه. ولی یه راه دیگه هم هست:
همهی این گردنکلفتهای امروز٬ یه روز توی دامن شما بودن٬ پستونک میک میزدن و روزی شیشبار به خودشون میشاشیدن. اگه حقوق برابر میخواید٬ خب بهشون چیزایی یاد بدید که وقتی بزرگ شدن شیوه رفتارشون بهتر باشه.
۱۷ اسفند ۸۸
همهی این گردنکلفتهای امروز٬ یه روز توی دامن شما بودن٬ پستونک میک میزدن و روزی شیشبار به خودشون میشاشیدن. اگه حقوق برابر میخواید٬ خب بهشون چیزایی یاد بدید که وقتی بزرگ شدن شیوه رفتارشون بهتر باشه.
اشتراک در:
پستها (Atom)