۰۹ دی ۱۳۸۸

مسدود شدن وبلاگ من در بلاگفا

بلاگفا ۴دیواری را مسدود کرد.


۴دیواری جدید به زودی این جا!


آرشیو ۴دیواری را به صورت فایل های htm ضبط کرده ام. اما نمی دانم می شود آن را به اینجا منتقل کرد یا نه. از راهنمایی احتمالی شما ممنون خواهم شد.
مانی ب.

یکی مث خودمون

این‌که میگن مثل ما شو تا دوستت داشته باشیم٬ دروغه. به حرفشون گوش نکن٬ وقتی مثل اونا شدی ازت بدشون میاد. پیش خودشون میگن «دیدی؟ ... اینم یکی مث خودمونه».
منتقل شده از آرشیو ۴دیواری قدیمی
۲۰۰۹/۲/۲۶

خودکاوی بی‌تعارف - مقدمه

  وین - اول آذر  ۱۳۸۵

آن «من» که «ما»  و آن ما که «من» است. (هگل)

 

این نمونه بحث روشنگرانه را همگی خوب می‌شناسیم: آیا نظام «ما» نظامی جمهوری است در یک کشور مسلمان، یا نظامی اسلامی در جمهوری ایران؟ آیا این ضعف روشنفکران بوده است که تأثیری در فرهنگ عامه نداشته‌اند یا ضعف عامه است که روشنفکران را نفهمیده‌اند (و البته هنوز هم نمی‌فهمند)؟ آیا روشنفکر دینی فرد دینداری است که فکرش روشن شده است یا روشنفکری است که دین دارد؟ آیا ترجمه آثار از زبان‌های بیگانه نوعی آفرینش ادبی است، یا مترجمان اشخاصی هستند که روی رکاب دیگران حال می‌کنند؟
- ببخشید، آیا گورخر، الاغ سفیدی است که راه‌راه سیاه دارد، یا خر سیاهی است که راه‌راه‌های سفید دارد؟
- والا من اول باید ببینم بزرگان در این باره چی گفتن!


علی‌رغم این‌که راه علاقه‌مندان به بحث‌های بالا به ٤دیواری نمی‌افتد، باید توضیح دهم، مطلبی که در زیر می‌آید به «آن‌چه هست» می‌پردازد و ربطی به جدال‌های فلسفی پست‌مدرن درباره گورخر ندارد.
*
هیچ‌کس منکر وجود معضلات اجتماعی‌یی که چندین قرن جامعه­ «ما ایرانیان» دچار آن است نمی‌شود. یک دسته از این معضلات مانند تقدیرگرایی، ذهنیت استبدادی، سودجویی، فقدان علاقه به کار، عرفان‌زدگی، عدم مسئولیت‌پذیری و غیره، آشکار است. اصحاب دانش، از اندیشمندان واقعی گرفته تا نقشه‌بردارهای جامعه‌شناس، فیلسوف‌های قلابی، روزنامه‌نگارها و مسافرکش‌های تهران، به اندازه کافی در مورد این معضلات قلم زده و سخن‌ها گفته‌اند. حتی شعر سروده‌اند! در این‌که تا به امروز تأثیر روشنگرانه این تلاش بزرگ بسیار مأیوس‌کننده بوده است، تردیدی نیست. درست که مهارت «ما ایرانیان» در هنر دق‌مرگ‌کردن اصحاب تفکر کم نیست، اما معضلات یاد شده نیز کوچک نیستند. سرعت تغییر در الگوهای فکری و رفتاری بسیار کند است. ذهنیت استبدادی از امروز به فردا تغییر نمی‌کند و «کار» نزد فرد عرفان‌زده‌ی سودجو به ناگهان دارای ارزش نمی‌شود. اما همین‌که کسانی در جامعه ما بوده و هستند که نسبت به این مسائل خودآگاهی داشته­ و در واگذاری شناخت حاصل از این خودآگاهی می‌کوشند، نشان می‌دهد که خوشبختانه «عیوب» یادشده عمومیت ندارند و می‌توان به بهبود آن‌ها در درازمدت امید داشت، هرچند که این امید کوچک باشد.
اما این‌ها تنها نوع معضلات ما نیستند. در هر فرهنگ ویژگی‌های "ناپیدایی" موجود است که در صورت ایجاد اختلال، جامعه را با معضلاتی روبرو می‌کنند که شناسایی آن‌ها به دلیل «عمومیت» مشکل­ است، چرا که، وقتی یک خصوصیت "ناهنجار" در جامعه‌ای عمومی و همه‌گیر باشد به هنجار تبدیل می‌شود و به عنوان «معضل» به نظر نمی‌آید. جایی که همه «سودجو» هستند، سودجویی عیب نیست، «نرمال» است. آن‌ها نمی‌خواهند بیماریشان شفا یابد. آن‌ها می‌خواهند بیماریشان به اندازه بیماری همسایه‌شان باشد. این سخن از اریش فروم (که آن را از ذهن نقل می‌کنم) به همین مناسبات اجتماعی اشاره دارد.
این‌گونه «بیماری»­ها اغلب منشاء بسیاری از معضلات آشکار اجتماعی است و تأثیر اختلال‌زای آن‌ها در زندگی اجتماعی زیاد و اساسی است و ویژگی «عمومیت» آن‌ها که نمی‌گذارد به موضوع «تفکر» تبدیل شوند، خطر آن‌ها را بیشتر می‌کند. موضوع مورد بحث ما در این‌جا یکی از – به نظر من – مهم‌ترین ویژگی فرهنگی اختلال‌زا است که تا به حال کسی به آن نپرداخته است، یا حداقل من ندیده‌ام.
قصد من از ذکر این‌که «تا به حال کسی به آن نپرداخته است» پیش از این‌که پزدادن باشد(!) اشاره به نکته ظریفی است. جامعه فرهنگ دارد و فرد هویت. آن‌چه که جامعه‌ای را از جامعه‌ی دیگر متمایز می‌کند فرهنگ است و هویت همین نقش را بین افراد دارد. هویت فرد در روند تعلیم‌وتربیت و اجتماع‌پذیری در تعامل با «دیگران» شکل می‌گیرد. موفقیت تعلیم‌وتربیت و اجتماع‌پذیری به موفقیت «دیگران» در ایجاد «شعبه»ای از فرهنگ اجتماع درذهن کودک مشروط است. به این ترتیب از آن‌جایی که «خود» فرد نمونه کوچک اجتماع است، نقد اجتماعی واقعی از مسیر نقد «خود» می‌گذرد. و چنان‌چه بر کسانی که چشم بر واقعیت نمی‌بندند مشهود است، روشنفکران ما میانه خوبی با «نقد خود» ندارند. معمولا «حرف‌آخر» خود را در بیست‌وسه‌سالگی زده‌اند و بقیه عمر خود را در انطباق مناسبات اجتماعی به «حرف‌آخر» خون دل و غصه می‌خورند. تنها وقتی که فردی از عهده شناسایی و تغییر ساختارهای هویتی خویش برآمد، به ابزاری دست می‌یابد که جهت کندوکاو در روابط اجتماعی مناسب است.
خواننده متأمل در ادامه بحث در خواهد یافت که پرداختن به ویژگی فرهنگی‌یی که قصد مطرح ساختن آن را دارم، بدون نظاره‌کردن در حال «خود» میسر نیست و لازمه هرگونه تلاش برای مرتفع‌ساختن یا تعدیل این ویژگی اختلال‌زا، ایجاد تغییر در خود است. تغییری که کمتر کسی به آن تن خواهد داد.
 
مقدمه
ملا از صحرایی می‌گذشت، عده‌ای را مشغول خوردن غذا دید.
خوشحال و بی‌تعارف نشست و مشغول شد. یکی از آنان از ملا
پرسید: جناب عالی با کدام یک از ما آشنایی دارید؟
ملا خوراک‌های سفره را  نشان داد و گفت : با ایشان.
 
در ابتدا مایلم طریق مواجهه­ خود با «ویژگی ایرانی» مورد بحث را با خواننده گرامی درمیان بگذارم. ماجرا به چند سال پیش برمی‌گردد. پرده‌ای که ویژگی مذکور را می‌پوشاند دراثر تجربه‌ای در خیابان انقلاب فروافتاد.
به قصد خرید کاغذ رنگی‌های مخصوصی که معمولا دختربچه‌های باسلیقه در دفترچه‌هایشان می‌چسبانند، به خیابان انقلاب رفته بودم. همچنین می‌خواستم «فرهنگ بزرگ سخن» حسن انوری را که مدتی از انتشار آن گذشته و به سرعت نایاب شده بود بخرم. مضافا این‌که باید برای یک سری کارهای اداری به برادر بزرگم وکالت می‌دادم.
شنیده بودم که «در ایران می‌توان حداکثر روزی یک کار را به انجام رسانید»، اما به این حرف زیاد اعتنا نمی‌کردم. خیالم راحت بود. چند روز پیش از آن پس از این‌که به قول معروف نصف تهران را دنبال کاغذ رنگی زیر پا گذاشته بودم، یک فروشگاه لوازم‌تحریر پیدا کرده بودم که یکی از کارکنان آن قول داده بود آن‌ها را تا شنبه برای من تهیه کند.
 
یک هفته پیش از آن، کتاب‌ها را نیز با مراجعه به کتاب‌فروشی سفارش داده بودم، و آن‌روز فقط می‌بایستی که
آن‌ها را تحویل می‌گرفتم. هم‌چنین وکالتخانه‌ای هم که بایستی به آن سرمی‌زدم متعلق به یکی از دوستان خانوادگی بود. چون نمی‌خواست موجب زحمت من شود، از من اطلاعات لازم را تلفنی پرسیده بود. قرار شده بود وکالت‌نامه را تا شنبه تنظیم و آماده کند. گفته بود «شما فقط یک نک‌پا بیا این‌جا دوتا امضا کن، برو».
آن‌قدر خیالم راحت بود که تقریبا مطمئن بودم می‌توانم به بازار هم سری بزنم. شب پیش از مسافرت به ایران یکی از دوستان از من قول گرفته بود که برایش دوعدد «ظرف دیزی» بیاورم. این خواهش، برای آدم‌هایی که دور از وطن زندگی نکرده‌اند، شاید به نظر غریب برسد، اما اهمیت اشیائی نظیر دیزی، قلیان، سی‌دی‌های ناظری و شجریان، قالیچه، سماور، منقل و غیره برای کسانی که هویت آن‌ها دایما در خطر فروپاشی است از اهمیت تخته‌پاره برای کشتی‌شکستگان کمتر نیست.
شنبه صبح زود پس از نوشیدن یک فنجان قهوه سرپایی از خانه بیرون آمدم. خوشبختانه همه آدرس‌ها نزدیک میدان انقلاب بود و نمی‌بایستی مکررا سوار و پیاده می‌شدم. اما هنوز چنددقیقه‌ای بیشتر نبود که با یکی از کرایه‌های میدان انقلاب در راه بودیم که در شاهراهی به راهبندان صبح خوردیم. راننده معتقد بود که این راهبندان بخاطر ساختمان پلی است که سه چهار سال است می‌خواهند بسازند، اما هنوز حاضر نشده است. بهرترتیب تا به میدان انقلاب برسیم، وقت خودمان را با مباحث و تأملات فلسفی و جامعه‌شناسانه آقای راننده و مسافران دیگر گذراندیم. به‌نظرم رسید بهتر است که اول وکالت‌نامه را بگیرم. یکراست به سراغ وکیل رفتم. در دفتر را که باز کردم، از بوی اشتهابرانگیز تخم‌مرغ سرخ‌شده در کره غافلگیر شدم. وکالت‌نامه به دلایلی که مطلقا قابل قبول و قانع‌کننده بود، هنوز حاضر نبود، بخصوص این‌که تعارفات صمیمانه دوست ما به صرف صبحانه‌ای که حاضر و آماده به طرز با سلیقه‌ای روی میز چیده شده بود، بسیار تسلی‌بخش بود. پس از صرف صبحانه قرار شد «یک گشتی بزنم» و یکی دوساعت دیگر برای امضا به دفتر رجوع کنم.
با این‌که از گشت‌زنی در خیابان‌های تهران خسته نمی‌شوم، لازم نبود بیخودی گشت بزنم. می‌توانستم از فرصت استفاده کرده و به بقیه کارهایم بپردازم. با این‌که نزدیک کتاب‌فروشی مورد نظر بودم، اما چون می‌توانستم تصور کنم که حمل هشت‌جلد کتاب راحت نیست، تصمیم گرفتم وقتی همه کارهای دیگرم به انجام رسید، به آن‌جا مراجعه کنم. پیاده به سمت مغازه لوازم تحریر راه افتادم. بیست دقیقه راه بود. هوا به طرز محسوسی گرم‌تر شده بود، اما غیرقابل تحمل نبود. فروشنده‌ای که کاغذها را به او سفارش داده بودم هنوز نیامده بود. جوان پانزده‌شانزده ساله‌ای که پشت پیشخوان با دقت زیاد و ظرافت خاصی گوجه فرنگی‌های ورقه‌ورقه شده را لای نان می‌گذاشت، معتقد بود که فروشنده مذکور «تا چند دقیقه دیگر سروکله‌اش پیدا می‌شود». ده دقیقه قدم زدم و دوباره رجوع کردم، هنوز نیامده بود. ده دقیقه دیگر ... یک ربع دیگر ... و ...
شماره تلفن فروشگاه را گرفتم و به طرف انقلاب راه افتادم. هوا داغ و دودآلود شده بود. تلخی دود را ته حلقم کاملا حس می‌کردم. تصمیم گرفتم به سراغ کتابفروشی بروم، کتاب‌ها را بگیرم و به خانه برگردم و کارهای دیگر را برای روزهای بعد بگذارم.
 کتاب‌ها حاضر نبود. از قرار معلوم تاکسی‌باری که مسئول حمل کتاب‌ها از انبار به کتابفروشی بود بین راه تصادف کرده بود یا در راهبندان گیرافتاده  بود. «تا شما همین دوروبرها یک چرخی بزنید آماده‌س». نمی‌دانستم بایستی چه بگویم. سرم را انداختم زیر و از مغازه خارج شدم. عصبانی بودم. برنامه‌هایم بهم ریخته بود. نمی‌دانستم چکار کنم. دلم مالش می‌رفت. پس از این‌که مدتی بی‌هدف در خیابان انقلاب راه رفتم، از تلفن عمومی به فروشگاه لوازم تحریر تلفن زدم و با فروشنده مورد نظر صحبت کردم. معذرت خواست و قول داد که فردا کاغذرنگی‌ها حاضر خواهد بود. همین طور که در پیاده رو به رفتن ادامه می‌دادم،  ده‌متر به ده‌متر بوی چلوکباب به مشامم می‌خورد و تابلوهایی را که به در رستوران‌ها چسبانده شده بود می‌دیدم. روی آن‌ها نوشته شده بود: «غذا حاضر است»، یا «غذا آماده است».
در یک لحظه در برابر یکی از تابلوها ایستادم. فکر کردم:
کاغذرنگی‌ها حاضر نیست، وکالت‌نامه حاضر نیست، کتاب‌ها حاضر نیست، پلی که چندسال است بایستی روی فلان شاهراه بسازند حاضر نیست، هیچ چیز حاضر نیست. اما «غذا حاضر است».


خودکاوی بی‌تعارف - مقدمه
خوددکاوی بی‌تعارف۲ -  مقام «خوردن» در فرهنگ ایرانی
خودکاوی بی‌تعارف۳- خوردن و ذهنیت – گشت‌وگذاری در عرصه زبان
خودکاوی بی‌تعارف۴ - سیطره فرهنگ شکمی بر اذهان ما
خودکاوی بی‌تعارف۵  خوردن و سیاست
خودکاوی بی‌تعارف۶ قدرت‌ستیزی و شکم
درحاشیه خودکاوی: فعالیت فرهنگی
درحاشیه خودکاوی: مثلا رشوه

-

- منو فراموش نکن.
- کیو فراموش نکنم؟
- منو!
- تورو چی نکنم؟
- فراموش!
- تورو فراموش چی؟
- نکن!

 نوشته شد در  2009/2/12ساعت 11:57   مانی ب. (از ۴دیواری قدیمی)

خودکاوی بی‌تعارف۲

دوستان وقت عصیرست و کباب
راه را گرد نشانده‌ست سحاب

بفروزیم همی آتش رز
گسترانیم بر او سرخ کباب

«منوچهری»


درباره مقام «خوردن» در فرهنگ ایرانی
 دیروز نوشته‌ی طنزآمیزی خواندم از شادی دانا به مناسبت سفر مارکز به ایران. شادی دانا در «نامه‌ای به حاج گابریل آقا گارسیا مارکز» او را از بخشی از برنامه‌ای که در ایران انتظار او را می‌کشد، این‌طور خبردار می‌کند:
«حالا بگذار کمی از برنامه هایی که این جا خواهی داشت برایت بگویم. اول از همه می برندت هتل هما یا استقلال و بعد هی دعوت این ور و آن ور و آن قدر بهت چلوکباب و دوغ و پیاز و جوجه کباب و شله زرد می دهند که به امید حق شکمبه­ات می­ترکد و سقط می­شوی. مارکز جان دیده­ای هر کس که به ایران می­آید اول از همه و آخر از همه از خوراکی­ها و مهمان نوازی ما تشکر می­کند و این که:" بابا مردم از بس خوردم". خب من اول خوشحال می­شدم که در جهان این همه مایه مباهات هستیم، اما حالا به این نتیجه رسیدم که جز این که در حلق مهمان کباب کوبیده و آش رشته و زولبیا بامیه سرازیر کنیم کار دیگری نمی­کنیم. بعععله. خلاصه هی می­خوری و هی خیکت بالا می آید».

 
جالب این‌جاست که ما با «مهمان‌نوازی ایرانی» نه تنها غریبه‌ها، بلکه خودمان را هم فریب  می‌دهیم. «پذیرایی» از مصدر «پذیرفتن» اصلی‌ترین رکن مهمان‌نوازی ایرانی را تشکیل می‌دهد. آشکارترین رفتاری که از آن می‌توان تشخیص داد که مورد محبت و پذیرش فردی قرارگرفته‌ایم، این است که او نسبت به شکم ما مهربان باشد و آن را با اطعمه و اشربه رنگارنگ پر کند. این‌که کسی به حرف دل ما گوش کند ارزش چندانی ندارد. مهم آن است که پذیرایی «درست» باشد. معیار داوری پذیرایی است، خواه در مهمانی خصوصی باشد، خواه در یک سمینار علمی.
ابن‌محمود در باره محاسن کنفرانس‌ها و سمپوزیوم‌های وطنی چنین می‌نویسد: «حرفهای با اهمیت/ حرفهای مفت/ پشت میكروفون/ هر كه رفت، رفت/ هرچه گفت، گفت». تا این‌جا حرف جدیدی نیست. کسی که یک بار در این نشست‌ها شرکت کرده باشد حرف ابن‌محمود را می‌پذیرد. اما نکته جالب گزارش ارزیابی شرکت‌کنندگان از سمینار است: «برنامه عالی بود: اول پذیرایی، دوم پذیرایی، سوم پذیرایی، چهارم سخنرانی ـ اگر حال و مجالی بود».
 نگاهی به مشاهدات مهدی جامی در ایران که پس از ده سال دوری به ایران سفر کرده است نیز بی‌ارتباط با مسئله مورد بحث ما نیست. اشخاص مختلفی نسبت به مشاهدات گوناگون او واکنش نشان داده و او را به عدم رعایت «عینیت» متهم ساختند. جالب این‌که یکی از مشاهدات او هیچ واکنشی برنیانگیخت: «و چقدر رستوران و تالار برای عیاشی و شکمچرانی ایجاد شده است! آنچه مربوط به خوردنی­هاست آنقدر زیاد شده که آدم فکر می­کند ایرانی­ها به خوردن و آیین­های وابسته به آن عشق می­ورزند».
 *
 دانش‌مندان عمل خوردن را نوع بدوی تصاحب و «از آن­ خودکردن» جهان خارج می‌دانند که بین انسان و دیگر حیوانات مشترک است. انگیزه قبایل ابتدایی از خوردن گوشت یا مغز سر دشمنان خود نیز به عقیده مردم‌شناسان، تصاحب روح آن‌ها بوده است. خوردن اولین دخالت فعال انسان در جهان پیرامونی است. شیر مادر غذا و دوای گریه و زاری نوزاد رانده شده از دنیای راحت و بی‌آرزوی زهدان است که نوشیدن آن به تقلای کودک مشروط است. به محض تولد، دورانی که ارضای نیازها بی‌واسطه و بی‌قیدوشرط بود سپری شده است و شرط بقا در جهان نو فعالیت است. در این مرحله شیر مهیاست و او فقط باید بمکد. کارکرد و سلامتی کلیه اعضای جسم او در گرو کارکرد دقیق دستگاه گوارش است که بایستی عناصر دنیای بیرونی را به مواد مورد احتیاج بدن مبدل سازد. این دستگاه مهم‌ترین واسطه بین او و دنیای خارج است. در این دوران نه عقل، بلکه حکمت نهان در طبیعت هدایت‌کننده رفتار اوست. و چنین است که قطره‌ای افزون بر آن‌چه که لازم است نمی‌نوشد زیرا محور حکمت فوق بر تعادل قرار دارد، و در حکمت تعادل «کمبود» و «زیادبود» تصویر یکدیگرند. اما انگار با طلوع آفتاب عقل کار خراب می‌شود.
عده‌ای معتقدند انسان برای «شناخت» به این جهان آمده است. حتی اگر کسی با این عقیده موافق نباشد، یک چیز را می‌پذیرد، و آن این‌که دلیل وجودی بشر هرچه می‌خواهد باشد، بی‌تردید این نیست که مستمرا  گیاهان و جانوران را از دستگاه گوارش خود بگذراند. «معده خود را گورستان جانوران نکنید» (حدیث نبوی). انسان تنها به نان زنده نیست. یعنی انسان سوای نیازهای جسمانی، نیازهای دیگری هم دارد که عدم ارضای آن‌ها باعث مسخ و گم‌گشتگی او می‌گردد. قابلیت‌های انسان به قوت هاضمه محدود نمی‌شود. در انسان قابلیت‌ها و استعدادهای دیگری نظیر قوره تخیل و  تفکر، ادراک و دریافت زیبایی نیز موجود است و وقتی حواس آدمی دایما به شکم متمرکز باشد، این استعدادها مجال بروز نمی‌یابند. مثلی لاتینی می‌گوید: «شکم پر خوب نمی‌اندیشد».
برخی از محققان غربی معتقدند که خوردن احساس بی‌حوصلگی، تنهایی و استرس را التیام می‌بخشد. اما این گمانه با این‌که ممکن است برای انسان غربی منطبق بر واقعیت باشد، شامل ایرانی‌ها نمی‌شود. حداقل این‌که در چهره جمعیت کثیری که در روزهای تعطیل قابلمه‌ها، کاسه‌بشقاب‌ها، مواد غذایی، آجیل و شیرینی را بارکرده با اتومبیل‌های شخصی، با وانت‌ها و دیگر ابزار نقلیه رقصان و خوانان در جاده‌ها راه می‌افتند و کنار چشمه‌ها، اتوبان‌ها، رودخانه‌ها و حتی سرکوه‌ها سفره می‌اندازند، هیچ‌گونه علامت استرس، بیحوصلگی به چشم نمی‌خورد، تنهایی که به هیچ وجه.
چندی پیش که بطور اتفاقی کتاب گوبینو را ورق می‌زدم، از شباهت رفتار ایرانی‌های قرن گذشته با ایرانی‌های امروز متعجب شدم. با خواندن گزارش گوبینو از زندگی روزمره، آدم احساس می‌کند که وی دوسه‌هفته پیش ایران بوده است. ببینید درباره رفتارهای مرسوم بین اعضای قشر مرفه چه می‌گوید:
«طبقه اغنیا و خان‌های ثروتمند ایران در تمام عمر جز تعیش كاری ندارند و ... قسمت اعظم عمر آن‌ها به شكار و تشكیل مجالس عیش و عشرت می‌گذرد و با این‌كه ... آمیزش با زن غیرشرعی حرام است و زن‌ها در حجاب هستند، معذالك در این مجالس زن‌های زیبا به تعداد زیاد همنشین جوانان سرخوش و ثروتمند می‌باشند» (سه‌سال در ایران ص٦١).
اما سلوک مردم عادی در آن دوران چگونه بوده است؟ گوبینو ادامه  می‌دهد: «طبقه كم بضاعت هم كه نمی‌توانند نظیر طبقه اغنیا تمام عمر را به عیش و عشرت بگذرانند و ناچارند كم و بیش كار كنند، از كوچكترین فرصت برای تفریح استفاده می‌نمایند و همین‌كه روز جمعه شد تمام بازار و دكان‌ها تعطیل می‌شود و زن و مرد دسته دسته با غذا و آجیل و شیرینی به سوی باغ‌های خارج شهر می‌روند و تا غروب فارغ از غم كار روز مشغول تفریح هستند» (همانجا).



جایگاه ویژه شکم، میل مفرط به خوردن و اهمیت آن در ایران پدیده جدیدی نیست و ریشه‌های تاریخی و فرهنگی دارد. حیرت‌انگیز این‌که، برخی از «روشنفکران» بدون توانایی پیش‌بینی عواقب وخیم سخنان خود، رفتارهای پهلوانان ­ شاهنامه را به عنوان الگوی رفتاری برای ایرانیان امروز تجویز می‌کنند. آشکار است که پذیرفتن سخن آنان می‌تواند باعث ایجاد بیماری‌های وخیم گوارشی گردد. یکی از خصوصیت‌های پهلوان بزرگ ایران‌زمین رستم پیلتن این بوده است که به تنهایی یک گورخر کباب‌شده را می‌خورده است. وقتی که بهمن فرستاده اسفندیار برای دادن پیامی نزد او می‌آید، برای او یک گورخر بریان سر سفره می‌گذارد و «دگر گور بنهاد در پیش خویش/ که هر بار گوری بدی خوردنیش». هم­چنین در داستان آشنایی او با تهمینه، تهمینه به او می‌گوید که از شجاعت‌ها و دلیری‌های او زیاد شنیده است، از جمله این‌که: «به تنها یکی گور بریان کنی/ هوا را به شمشیر گریان کنی»، و در ادامه عشوه‌ای هم می‌آید که بی‌شباهت به عشوه بعضی از دختران ایرانی امروز نیست: «چو این داستان­ها شنیدم ز تو/ بسی لب به دندان گزیدم ز تو».  
 روایت است که در مطبخ شاهی عصر هخامنشی عده زیادی به اختراع غذاهای جدید و باب مذاق قدرت، به ابداع غذاهای شاه‌پسند مشغول بوده‌اند. به روایت تاریخ، تقریبا در همان دورانی که سقراط حکیم در خیابان‌های آتن پایتخت امپراطوری یونان که رقیب سیاسی ایران بود، به ارشاد و هدایت فکری مردمان مشغول بود، در دربار هخامنشی سیصدآشپز به اختراع غذاهای جدید مشغول بودند، که تعدد غذاهای ایرانی امروزه را احتمالا مدیون آنان هستیم. آن‌ها همزمان با سقراط که می‌گفت: فضیلت قابل یادگیری است، رفتار صحیح مشروط به دانایی است، و دانایی آن کس که می‌پندارد می‌داند، جهل است، و کسی که می‌داند که نمی‌داند، داناست، در باره آب‌لیمو به عنوان بهترین ماده برای نرم کردن گوشت کبابی بحث می‌کردند. مقدار دقیق زعفران را اندازه می‌گرفتند، غذاهایی که موجب تقویت قوه باه می‌شود، کشف می‌کردند، در یک کلام موضوع تفحص و تأمل آنان ارضای نیازهای شکمی بود.
وقتی دلیل «مطلوب بودن غذاهای شاهی» در دربار کورش را از شاگرد سقراط کزنفون که از تاریخ‌نگاران معتبر یونانی است می‌خوانیم، از بروبیای دایمی مطبخ سلطنتی آگاه می‌شویم. مطلوبیت غذاهای شاهی «از این حیث است که غذاهای مزبور لذیذتر و گواراتر است، زیرا بهتر تهیه شده است. ... در جایی که هرکس کاری مخصوص دارد، مثلا یکی گوشت را می‌پزد، دیگری آن را سرخ می‌کند، سومی ماهی را آب‌پز و چهارمی آن را کباب می‌کند، پنجمی نان می‌پزد، معلوم است که هرکار خیلی خوب انجام می‌شود. از این جهت  بود که غذاهای کورش به‌تر از غذاهای دیگران تدارک می‌شد» (تاریخ ایران باستان. جلد اول، ص٤١٩).
در فرهنگ ایرانی‌اسلامی سفارشات حکیمانه و زیادی در باب تغذیه متعادل و نگه‌داشت اندازه و عدم افراط و زیاده‌روی در خوردن و آشامیدن موجود است ( و البته تا در جامعه‌ای شکم‌پرستی وجود نداشته باشد، چنین سفارشاتی هم موجود نیست)، اما تأمل در رفتارهای روزمره ما نشان می‌دهد که میانه‌ای با این‌جور اندرزهای حکیمانه نداریم. من با نظاره و دقت در رفتار بسیاری از ایرانی‌ها به این نتیجه رسیده‌ام که زندگی در مسلک آنان چیزی نیست جز توالی مکرر صبحانه، نهار، شام که گه پخته‌خورند گه خام خام. نگاهی به مناسبت‌های مختلف این نکته را بخوبی نشان می‌دهد. همین‌که نوزادی به دنیا می‌آید، مناسبت خوبی برای دعوت به خوردن است. در صورتی که نوزاد پسر باشد، وقتی که او را ختنه می‌کنند نیز مناسبت دیگری است. وقتی برای او خواستگاری می‌روند، «شیرینی‌خوران» راه می‌اندازند، وقتی که ازدواج می‌کند جوجه خوران. وقتی به مسافرت می‌رود آش پشت‌پا می‌پزند و وقتی از مسافرت برمی‌گردد نیز فرصتی برای خوردن دست می‌دهد. وقتی که از خطری جسته است یا در امر خطیری پا می‌گذارد برایش سفره نذر می‌کنند یا شله‌زرد می‌پزند. او در اعیاد ملی و مذهبی شرکت می‌کند. قیمه امام‌حسین یا ماهی‌پلوی عید نوروز؟ فرقی نمی‌کند، هم این و هم آن هردو نوازنده مذاق او هستند.
و سرانجام وقتی که می‌میرد، همان‌طور که در مجلس ختم دیگران یک عمر خورده بود، دیگران در مجلس ختم او می‌خورند. «دیگران مردند و ما خوردیم، ما بمیریم که دیگران بخورند». آن‌هایی که در مراسم ختم دقت کرده‌اند می‌دانند که اغلب مهمترین بخش مراسم ختم سفره‌ی غذاست. در حالی که مراسم ختم از لحاظ روحی شرکت در سمیناری فلسفی است که در آن به مسئله پیچیده مرگ پرداخته می‌شود. کسی که او را می‌شناخته‌ایم، از میان ما رفته است. رنج‌ها، عصبانیت‌ها، درد‌ها، غم‌ها، مشکلات ریزودرشت و هم‌چنین خانه و اتومبیل‌ش را گذاشته و درگذشته است تا کرم‌های همیشه گرسنه و «مرده‌خوار» بهشت‌زهرا را شاد کند. مراسم ختم برای فرد شرکت‌کننده، این خاصیت را دارد که او را برای لحظه‌ای گذرا هم‌صدای فیلسوفان بزرگ گرداند که می‌گفتند: انسان مردنی است. این مراسم بایستی که در وجود فرد شرکت‌کننده احساس و اندیشه خاصی بوجود بیاورد، او را در موقعیت فکری و عاطفی بخصوصی قرار دهد که لحظه‌ای به دیرینه‌ترین سؤال بشری فکر کند. اما او به فکر جوجه‌کباب است. «خوردن» کارکرد خود را حتی پس از مرگ حفظ می‌کند. حلوا و خرما به عنوان وسیله‌هایی برای ازدیاد شانس آمرزش، مردمان را به طلب رحمت برای روح او فرامی‌خوانند. این مسئله، حداقل یک روز در هفته باعث تبدیل قبرستان‌ها به رستوران‌های نیمه‌رسمی‌یی می‌شود که در آن شکم مشتریان بدون صرف هزینه سیر می‌گردد.
حتی شرع مقدس که ایرانی مسلمان را موظف به روزه‌گرفتن می‌کند، نمی‌تواند او را راضی کند که سالی یک ماه از پرخوری بپرهیزد. برای کسی که قصد بررسی مقام شکم نزد ایرانیان را دارد، ماه رمضان یکی از بهترین موقعیت‌ها است. با تأمل در رفتار ایرانی‌ها در ماه رمضان می‌توان آشکارا دریافت که مصرف مواد غذایی در این ماه بسیار بیشتر از ماه‌های دیگر است. لابد به همین خاطر آن را «مبارک» می‌نامند! تیترهای درشت روزنامه در ماه رمضان نیز شاهد این مدعاست: «مرغ کمیاب شد»، «سخنگوی دولت از اقداماتی برای رفع کمبود گوشت مرغ خبر داد» و ...
یکی از ایدآل‌های فرهنگی ما تفکر به خویشتن یا شناخت نفس است. عارفان از این نقطه حرکت می‌کنند که انسان تا وقتی که خلاف خواسته‌ها و تمایلات نفس خویش رفتار نکند، از وجود او بی‌خبر می‌ماند. این (به قول مولانا) «اژدها» تا زمانی‌که خواسته‌هایش ارضا می‌شود پشت صحنه می‌ماند. ماه رمضان این موقعیت را در اختیار فرد مسلمان می‌گذارد که با اجتناب از ارضای برخی از تمایلات ساده و بی‌اهمیت او با «خود» روبرو شود، نفس خود ‌را شناسایی کند و با آگاهی از قدرت هولناک آن متوجه دخالت‌های آن در رفتارهای روزمره خود باشد.
طنز قضیه این‌جاست که سایت صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران که از مقام ویژه شکم نزد هموطنان آگاه است، تحت عنوان «توصیه های بهداشتی در ماه رمضان» علم پزشکی، علوم تغذیه و شیمی را به خدمت می‌گیرد، که از احتمال ایجاد احساس گرسنگی نزد هموطنان شریف و ملاقات آن‌ها با «اژدها» جلوگیری کند:  «با توجه به ساعات طولانی ناشتا بودن باید غذاهایی را مصرف کنیم که به کندی هضم می‌شوند مثل غذاهای حاوی فیبر زیاد. غذاهای دیرهضم معمولاً هشت ساعت در دستگاه گوارش می­مانند در حالیکه غذاهای سریع­الهضم فقط سه تا چهار ساعت در معده باقی می‌مانند».
سایت «صدا و سیما» پس از برشمردن «غذاهای دیر هضم» و «غذاهای سریع‌الهضم» یادآوری می‌کند که: «غذاهای مصرفی باید در حالت تعادل با یکدیگر باشند. و از همه گروه­های غذایی مثل میوه سبزیجات، ‌گوشت، مرغ، ماهی، نان، حبوبات و محصولات لبنی در رژیم غذایی باید وجود داشته باشد . غذاهای سرخ شده باید محدود شوند زیرا باعث عدم هضم، سوزش سردل و اختلال در وزن می شوند». 
البته نگرانی صدا و سیما از سلامتی شنوندگان و بینندگان بیهوده است، ایرانی اگر ایرانی باشد خود برای جلوگیری از گرسنگی شكم، «سوزش سردل و اختلال در وزن» و کلا بی‌اثرساختن فایده روزه‌داری صدها حكمت می‌داند كه متخصصین امور بهداشت و تغذیه صدا و سیما آن‌ها را در خواب هم نمی‌بینند. به یك نمونه خلاق نگاه کنید: ایران كه بودم، آقای میان‌سال و معتادی روشی برای جلوگیری از خماری در این ایام اختراع كرده بود. می‌گفت، به هنگام سحر در حین كشیدن تریاك مقداری از آن را لای اندكی خمیر نان گذاشته و آن را دایما در دست‌های خود می‌چرخاند و مالش می‌دهد، و سپس چند ثانیه پیش از اذان صبح آن را كه بصورت گلوله كوچك و محكمی درآمده است، به كمك جرعه‌ای آب فرومی‌دهد. می‌گفت، بنا به تجربه می‌داند كه نزدیك ظهر، همین‌كه تأثیر تریاك‌های مصرفی در سحرگاه به مراحل پایانی خود می‌رسد، ناگهان احساس خوشایندی به او دست می‌دهد كه  حاكی از توفیق اسید معده در هضم گلوله یاد شده و رسیدن به مغز گرانبهای آن است. از منقدین بسیاری شنیده و خوانده بودم که «صدا و سیما» هوش سرشار شنوندگان و بینندگان خود را دست كم می‌گیرد، اما اعتراف می‌کنم که معنی حقیقی آن را پیش از این درست نمی‌فهمیدم.
باری، سایت صدا و سیما در پایان فهرستی با عنوان «چه غذاهایی را مصرف کنیم؟» به خوانندگان خود واگذار می‌کند تا خدای ناکرده شکم شخصی در طول ماه رمضان گرسنگی را احساس نکند:
١ـ مصرف کربوهیدراتهای مرکب در سحر که مدت طولانی‌تری هضم می‌شوند و باعث می‌شوند که شما کمتر گرسنه شوید.
٢ـ حلیم یک منبع عالی پروتئین بوده و از غذاهائی است که دیر هضم می‌شود.
٣ـ خرما یک منبع عالی قند، ‌فیبر، کربوهیدرات، پتاسیم و منیزیوم می‌باشد.
٤ـ  مغز بادام غنی از پروتئین و فیبر بوده و حداقل چربی را دارا می‌باشد .
٥ـ موز  منبع خوب پتاسیم، منیزیوم و کربوهیدرات می‌باشد. مصرف زیاد آب یا آب میوه در صورت امکان در فاصله بین افطار و زمان خواب باعث تأمین آب مورد نیاز بدن می‌شود.
شكم‌پروری را به حساب روزه‌داری گذاشتن یكی از رزیلانه‌ترین پدیده‌هایی است كه در جامعه ما یافت می‌شود. برای درک این نکته ­كه یك چنین رمضانی آن نیست كه مد نظر شرع مقدس بوده است، هیچ لازم نیست كه علم كلام یا فقه خوانده باشیم. ماه رمضانی كه در طی آن گرسنگی و تشنگی احساس نشود، دل آدمی نسوزد، تریاك فرد معتاد به او برسد و افطاری كه در آن شكم‌های گرسنگی نكشیده با بامیه، زلوبیا، خرما، شربت و شیرینی، آش، پلوخورش و كباب تا حدامكان پربشود و از عزا دربیاید، بدرد نمی‌خورد. در  مورد خاص ایران – به نظر من - حذف ماه رمضان به روح اسلام نزدیک‌تر از روزه‌داری است.

 
جالب این‌جاست که «سیر شدن» در زبان فارسی به معنی «دلزده شدن» و «بیزار شدن» است. از جروبحث، از زندگی و از دنیا سیر شده‌ام، یعنی از جروبحث، از زندگی و دنیا بیزار شده‌ام. فیلم طعم گیلاس به عنوان یکی از ایرانی‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران، مثال خوبی به دست می‌دهد: فیلم داستان زندگی مردی است که از زندگی سیر گشته و قصد انتحار دارد. جالب این‌که مردی که می‌خواهد امید زندگی را در او زنده کند، از او نمی‌پرسد: «دیگر نمی‌خواهی به آواز پرندگان گوش کنی»، سؤال نمی‌کند: «نمی‌خواهی یک غزل از حافظ بخوانی»، نمی‌گوید: «دیگر دوست نداری عاشق بشوی»، بلکه فهرستی ازخوردنی‌ها از جمله «گیلاس» را نام برده، از او می‌پرسد، آیا دیگر نمی‌خواهد طعم این خوردنی‌ها را بچشد! و موفق می‌شود از این طریق او را نسبت به تصمیمی  که گرفته است، کمی مردد کند. می‌بینیم  که تکنیک زنده ساختن امید زندگی در دل  قهرمان این فیلم همان تکنیکی است که در مورد «بزک» مشهوری که به او وعده خربزه و خیار در بهار آینده را می‌دهیم به کار می‌رود.
از نشانه‌های دیگر مقام شکم نزد ایرانی‌ها توجه آنان به سلامتی است. نگرانی نسبت به صحت‌مزاج آن‌طور که فیلم یادشده به ما واگذار می‌کند، گاه تا نزدیک مرگ فرد را راحت نمی‌گذارد. یک کارگر افغانی قهرمان فیلم یادشده را که قصد خودکشی دارد به صرف املتی که پخته است دعوت می‌کند. ببینید جواب مردی که از زندگی سیر شده است و قرار است تا چند ساعت دیگر خود را بکشد چیست: «نه خیلی ممنون، برای کلسترولم خوب نیست».
  با این وجود سازمان فائو ایران را ازنظر تعداد افراد مبتلا به سوء‌ تغذیه حاد با٧/٢ میلیون نفر به عنوان دومین كشور خاورمیانه و شمال آفریقا معرفی می‌کند.
دو اصل اساسی طب سنتی که رویکرد پیش‌گیرانه دارد، اول پرهیز از پرخوری و دوم رعایت طبایع خوردنی‌هاست، اما در حالی که اصل اول تقریبا به فراموشی سپرده شده است، پایبندی به اصل دوم را نزد همگان می‌توان یافت. این عجیب نیست؟ فرد ناخوش یا به علت زیاده‌روی در خوردن غذاهای سرد «سردی‌اش» کرده است که با نبات‌داغ، خرما، زلوبیا، عسل یا چای دارچینی خوب می‌شود، یا به علت زیاده‌روی در خوردن غذاهای گرم «گرمی‌اش» کرده است که با ماهی‌پلو، شربت آلبالو، ماست، دوغ، کته، هندوانه، خیار و گوجه‌سبز مداوا می‌گردد.
سعدی در گلستان حکایت آموزنده‌ای دارد. یکی از شاهان فارس پزشکی ایرانی را به خدمت پیامبر می‌فرستد. پزشک مذکور «سالی در دیار عرب بود و کس تجربه پیش او نیاورد و معالجه از وی نخواست. نزد پیامبر آمد و گله کرد که این بنده را برای معالجه اصحاب فرستاده‌اند و در این مدت کسی التفاتی نکرد تا خدمتی که بر بنده معین است به جای آورد. رسول خدا(ص) گفت این طایفه را طریقتی است که تا اشتها غالب نشود نخورند و هنوز اشتها باقی بود که دست از طعام بدارند. حکیم گفت این است موجب تندرستی و زمین بوسید و برفت».
به احتمال قریب به یقین همان‌روزها هم هموطنان او بسیار بیشتر محتاج او بوده‌اند. کسی که از پرخوری می‌پرهیزد به پزشک بی‌نیاز است. این یکی از حکمت‌های کهن است که درستی آن را هیچکس مورد پرسش قرار نمی‌دهد. پرهیز از پرخوری بی‌تردید کار پزشکان را کساد می‌کند، اما آیا هیچوقت سر پزشکان ایرانی به اندازه امروز پررونق و «نانشان در روغن» بوده است؟ 

خودکاوی بی‌تعارف - مقدمه
خودکاوی بی‌تعارف۲ -  مقام «خوردن» در فرهنگ ایرانی
خودکاوی بی‌تعارف۳- خوردن و ذهنیت – گشت‌وگذاری در عرصه زبان
خودکاوی بی‌تعارف۴ - سیطره فرهنگ شکمی بر اذهان ما
خودکاوی بی‌تعارف۵  خوردن و سیاست
خودکاوی بی‌تعارف۶ قدرت‌ستیزی و شکم
درحاشیه خودکاوی: فعالیت فرهنگی
درحاشیه خودکاوی: مثلا رشوه

خودکاوی بی‌تعارف۳

خوردن و ذهنیت – گشت‌وگذاری در عرصه زبان 



ـ چه چشمای بادمی زیبایی داری!
من بادم می‌خوام


ابن محمود خاطره‌ای از زنده‌یاد عمران صلاحی خاطره‌ای تعریف می‌کند: سوار ماشین داشتیم شهر را می‌پیمودیم كه كنار پارك، عمران دفتر جیبی‌اش را درآورد و چیزی نوشت. گفتیم: استاد! همین لحظه به شما الهام فرمودند؟ گفت: نه! ازین جمله روی دیوار خیلی خوشم آمد. نگاه كردیم دیدیم نوشته‌اند: زندگی بدون عشق مثل ساندویچ بدون نوشابه است!


تأمل در زبان فارسی، در محاوره روزمره فارسی‌زبانان ودر شمار عبارات و استعاراتی که به «خوردن»، خوراکیها، وحس چشایی و کلا به مسایل شکمی،  مرتبط است، باعث تعجب می‌گردد. البته می‌توان حدس زد که در همه فرهنگ‌ها استعاراتی مرتبط با خوردن موجود باشد. در آلمانی فرد کوته‌بین را به کسی تشبیه می‌کنند که نگاه او از لبه بشقاب فراتر نمی‌رود، یا دید او به لبه بشقاب محدود می‌شود. اما برعکس زبان فارسی، در زبان آلمانی تعداد این‌جور استعارات از انگشت دست تجاوز نمی‌کند. مثال بالا یکی از موارد قلیلی است که زبان آلمانی برای واگذاری "واقعیتی" از چنین استعاره‌ای کمک می‌گیرد. اما خوردن و مسایل مربوط به آن، چنان در فرهنگ و زبان ما عجین شده است که می‌توان ادعا کرد که حذف این استعاره‌ها از زبان فارسی ارتباط ما با واقعیت را اگر نه قطع، حداقل به شدت مختل می‌کند و شرح و واگذاری بسیاری از حالات روحی ـ روانی، و موقعیت‌های مختلف اجتماعی را اگر نه ناممکن، حداقل بسیار محدود می‌سازد. ذهن فرد فارسی‌زبان از استعاره‌های یادشده در موقعیت‌های مختلف و بسیار متفاوتی استفاده می‌کند. جهت نمایاندن دامنه وسیعی از عالم واقعیت که با این عبارات پوشش زبانی یافته و قابل  ادراک می‌گردد، ذکر نمونه‌هایی لازم است. در فهرست زیرتأمل کنید:


ـ در زبان آلمانی وقتی فردی از گفتار یا کردار شخص دیگری بیشتر از خود آن شخص دفاع یا جانبداری می‌کند، او را «مسیحی‌تر از پاپ» می‌خوانند. منظور این‌که، ذهن آلمانی جهت واگذاری این معنی عبارتی را از عرصه دین به عاریه می‌گیرد. اما فرد فارسی‌زبان به قصد واگذاری همین واقعیت عبارتی از حوزه آشپزخانه را ترجیح می‌دهد. فرد مذکور را «کاسه داغ‌تر از آش» می‌خوانیم.

ـ یکی از نکته‌های ویژه در زبان فارسی واژه دومعنایی «دل» است. ویژه از این جهت که هم به قلب به منزله جایگاه عشق اطلاق می‌شود و هم به شکم. دلبر «که جان فرسود از او» دل ما را می‌برد و دل ما نزد دلارام آرام می‌گیرد. دل ما از پرخوری درد می‌گیرد، گاه دل‌پیچه می‌گیریم و گاهی (به قول متخصصین تغذیه صدا و سیما) به علت مصرف غذاهای سرخ شده سردل‌مان می‌سوزد. معلوم نیست که آیا دل ما محل جلوس عشق است یا محل هضم جوجه‌کباب؟

ـ فعل خوردن افعال زیبای «نوشیدن» و «آشامیدن» را چنان از صحنه زبان روزمره رانده است که ما چای، شیر، شربت و کلیه مایعات و نوشابه‌ها را نمی‌آشامیم یا نمی‌نوشیم، بلکه «می‌خوریم». عرصه کاربردی این فعل به مایعات محدود نشده و «هوا» را هم شامل می‌گردد. وقتی به دامن طبیعت می‌رویم، باز هم حرص خوردن ما را دنبال می‌کند. می‌رویم که هوا بخوریم.

ـ برای ذهن فارسی‌زبان درک حالت کسی که مجبور می‌شود تاوان عمل خوشایندی را بدهد که از او سرنزه است به وسیله  مقایسه آن با حالت کسی که «آش نخورده و دهان سوخته» آسان و قابل فهم می‌شود.

ـ اشیا وقتی که نامناسب هستند، چنگی به دل نمی‌زنند، یا «دندان‌گیر» نیستند. و برعکس. در یک سایت اینترنتی تیتر یکی ازستون‌ها که در آن مطالبی از روزنامه‌های مختلف نشر می‌شود،  این است: مطالب دندانگیر رسانه‌های دیگر. 

ـ «برای چیزی دندان تیز کردن» به معنی قصد تصاحب کردن چیزی است.

ـ اگر در ذهنیت فارسی‌زبان مرغ و بوقلمون و بره بریان جایگاه ویژه‌ای داشته باشد، جای تعجب نیست. اما ذهنیتی که عبارت «مورچه چیه که کله‌پاچه‌ش باشه» را پرورانده است، حیرت‌انگیز است. حداقل این‌که من تصویری حیرت‌انگیزتر از «کله‌پاچه مورچه» نمی‌شناسم.

ـ وقتی فردی در برابر دو گزینه قرار می‌گیرد که یکی از آن‌ها کاملا بی‌ارزش است و دیگری ارزش ناچیزی دارد،  و او دومی را انتخاب می‌کند، انگیزه رفتار خود را این‌طور بیان می‌دارد که «کاچی بعض هیچی» است. دیالوگ زیر در ایران خیلی عادی است: اولی: ای بابا ... مورچه چیه که کله‌پاچه‌ش باشه. دومی: بالاخره کاچی بعض هیچیه.
ـ برای بیان «مشکل کردن بیهوده‌ی کارها»، هرکاری که می‌خواهد باشد، از تصویر بدیع «چرخاندن لقمه دور سر» استفاده می‌کنیم.
- دست زدن به کاری که زحمت آن بیشتر از قابلیت فرد است: « لقمه بزرگتر از دهان برداشتن» است.
- «آشی که یک وجب روغن روی آن باشد»، برای فرد فارسی زبان تهدید ترسناکی است.
ـ از پس کسی برآمدن: کسی را «یک لقمه چپ کردن».
ـ عاقبت ناخوشایند عمل یا رفتار خوشایند مانند لرز کسی است که خربزه خورده است.
ـ وقتی مسئولیت انجام یا عدم انجام کاری متوجه فردی باشد، یا اعمالی که انجام و انجام ندادن آن‌ها نتیجه یکسانی داشته باشد، یادآور «آش کشک خاله» است.
ـ برای توضیح رفتار فردی که دخالت زیادی در کارهای مختلف می‌کند،  او را به «نخود»ی تشبیه می‌کنیم که می‌خواهد در «هرآشی» باشد.
ـ «نه به این شوری شور و نه به این بی‌نمکی» با این‌که به ذائقه مرتبط است، توصیه‌ای به آشپزها نیست، بلکه نشان‌دهنده عدم وجود تعادل در رفتارهای مختلف انسانی است.
ـ یکی دیگر از نشانه‌های عدم تعادل در رفتار این است که فردی با خوردن یک غوره سردی‌اش بشود و با خوردن یک کشمش گرمی‌اش.
ـ دمار چیست؟ فرهنگ لغت انوری آن را به "زردپی و رگ‌وریشه گوشت" معنی می‌کند. اغلب این عبارت را که «دمارت را درمی‌آوردم» یا دمارت را می‌کشم شنیده‌ایم  یا از اصحاب قلم خوانده‌ایم که «فلانی دمار از روزگار درآورد»، یا «حکومت دمار مردم را درآورد». «دمار» به بافت‌های عصبی‌یی می‌گویند که مانند پوسته‌ای سفید روی راسته گاو و گوسفند دیده می‌شود. کباب‌پزها برای تهیه کباب برگ بایستی که «دمار» آن را دربیاورند، یعنی پوسته مذکور را از گوشت جدا کنند. بنا به تحقیق من، درآوردن یا کشیدن دمار از مفاهیم رایج بین متخصصان کباب‌برگ است. باید پرسید چگونه این عبارت تخصصی از صنف کباب‌پزها سر از واژه‌نامه روزنامه‌نگارها، اساتید علم و فرهنگ و هنرمندان درآورده است؟
ـ اعتدال یا رعایت انصاف در مقام داوری یا آشتی‌کاری آن است که رفتار آدمی طوری باشد که: «نه سیخ بسوزد نه کباب». بی‌تردید فرهنگ ما پیدایش این عبارت را نیز به ذهنیت کباب‌پزها مدیون است. حکیم عادل در فرهنگ ما کسی است که در مرافعه بین دونفر یا دوگروه با رعایت حال دوطرف آشتی ایجاد کند. کسی که برای آشتی و صلح کارمیکند باید کسی باشد که به بهترین وجه از عهده این‌که نه سیخ بسوزد نه کباب برآید. اما اگر از خودمان بپرسیم چه کسی در این کار متخصص است، بی‌تردید می‌بینیم که کسی بهتر از کباب‌پزها از عهده این کار برنمی‌آید. البته منظور ما این نیست که دانشجویان رشته حقوق یا مصلحان جامعه را مجبور به یادگیری این قابلیت نزد کباب‌پزها کنیم، منظور حضور ذهنیت کباب‌پزها در عرصه فرهنگ است. نقش کبابی‌ها در جامعه ما اگر بیشتر از جامعه‌شناس‌ها نباشد، کمتر نیست. مجید عدل در روزنامه شرق از مدیر چلوکبابی نایب آقای دکتر یزدان­منش نکته ظریفی را نقل می‌کند. دید آقای یزدان منش که خود جامعه‌شناس است نسبت به این مسئله فرهنگی دقیق است: «دكتر یزدان­منش عقیده دارد كه داشتن یك رستوران شناخته شده كه مردم به آن اعتماد دارند از داشتن مدرك دكتراى جامعه شناسى كمتر نیست» (در: «چلوکباب،پرفروش‌ترین غذای ایرانی»، روزنامه شرق، سال اول ـ شماره ٢١٠).
ـ آجیل وسیله خوبی برای رفع مشکلات است. آجیل مشکل‌گشا در فرهنگ بزرگ سخن این‌گونه تعریف شده است: «آجیلی که آن را به نیت برآورده‌شدن حاجت‌ها و رفع گرفتاری‌ها بین مردم پخش می‌کنند»
. (جالب این‌که آجیل به صورت مجاز معنی «رشوه» هم می‌دهد. فرهنگ سخن آجیل‌خوری را به معنای رشوه گرفتن و آجیل‌دادن را به معنای رشوه دادن ثبت کرده است).
از جمله خوردنی‌های دیگری که کاربرد مشکل‌گشایی دارند می‌توان از آش و شله‌زدر نذری نیز نام برد. ببینید چگونه خلقیات جامعه‌ای می‌تواند جامعه‌شناسی را مسخره کند. هرچه مشکل و گرفتاری در جامعه بیشتر شود، به همان نسبت مقدار آجیل، آش، شله‌زرد و امثالهم که بین مردم پخش می‌شود، افزایش می‌یابد. به عبارت دیگر، وقتی در گزارش گوبینو می‌خوانیم که «در روزهای عید و عزا گدایان تهران بقدری غذا و شیرینی دریافت می‌نمایند كه اشراف و اعیان ما در عیدهای بزرگ اروپایی آن اندازه از اقوام و خویشاوندان هدیه دریافت نمی‌كنند» (همان‌جا، ص٦٠)، می‌توانیم ادعا کنیم که در دوران مذکور جامعه ما دارای مشکلات و گرفتاری‌های زیادی بوده که مشکل کمبود خوردنی جزو آن‌ها به حساب نمی‌آمده است! بیخود نیست که دکتر یزدان‌منش جامعه‌شناسی را گذاشته و به کباب‌فروشی پرداخته است.
ـ دو موقعیت مناسب برای شناخت دوست در فرهنگ ما شناسایی شده است. یکی در سفر و دیگری «سر سفره».
ـ ساده‌ترین کار در زبان فارسی کاری است که به خوردن مرتبط است: مثل «آب خوردن» دروغ می‌گوید.
ـ و فرد وقتی به درجه اعلای بدبختی می‌رسد، «آب خوش از گلویش پایین نمی‌رود».
ـ سماق مکیدن به معنی وقت را در انتظار بیهوده تلف کردن است. این انتظار، مانند انتظار «گودو»ی ساموئل بکت، می‌تواند برای هرچیزی باشد. سماق از بی‌اهمیت‌ترین خوردنی‌هاست که رستوران‌ها آن را مجانا در اختیار مشتری­هایشان می‌گذارند. از این گذشته مزه آن ترش است و باعث ازدیاد ترشح دهان می‌شود. مقام ترشی در مقایسه با مزه‌های اصلی شیرینی، شوری ( مثلا خیارشور) یا حتی تلخی (قهوه) در پایین‌ترین رده قرار دارد. عبارت «ترش‌رو» به معنی «عبوس» است.
ـ مثلی در زبان عربی، «صبر» را کلید شادی می‌نامد. صبر در فرهنگ ایرانی‌اسلامی نیز از مفاهیم بسیار پراهمیت است. لازمه جانبداری از حق، حقیقت و عدالت صبر است. رستگاری از آن کسانی است که ایمان و صبر دارند. کسی که صبر را نمی‌شناسد، ایمان را هم نمی‌شناسد و کسی که ایمان ندارد معمولا صبور هم نیست. دین اسلام، وقتی از مؤمنین می‌خواهد که صبر داشته‌ باشند، همزمان به ما وعده رستگاری می‌دهد. اما تأثیر این کلام در واقعیت زندگی اجتماعی بیشتر از تأثیر فراخواندن به روزه‌داری نیست. برای ترغیب فارسی‌زبان به تحمل صبر، رستگاری چیز ناچیزی است. باید به او وعده حلوا داد. اگر صبر کنی برایت از غوره ترش، حلوا می‌سازم.
ـ در زبان روزمره مراسم نامزدی که پیش‌مرحله زندگی مشترک دو انسان است به «شیرینی‌خوران» مشهور است. برای نامیدن یک چنین مراسم با اهمیتی که در طی آن قرار است بین زن و مرد جوانی پیوند مادام‌العمر ایجاد شود، می‌توان بالقوه نام‌های دیگری تصور کرد. می‌توان این مراسم را «جشن یاری» نامید، مراسم «دست‌به‌دست»، «پیوند» یا نظیر آن نیز با توجه به هدف اصلی این مراسم مناسب است. اما اطلاق «شیرینی‌خوران» به این مراسم، خوردن شیرینی را هدف اصلی این مراسم معرفی می‌کند.
 ـ احترام به شکم، ایرانی را وامی‌دارد که در وقت خوردن پلو زیباترین لباس خود را بپوشد. «لباس پلوخوری» در زبان روزمره به معنی زیباترین لباس است.
­ «در دیزی بازه، حیای گربه كجاست». این عبارت حاکی از وجود نوعی جامعه‌شناسی وطنی در باره «چگونگی رشد اخلاق نزد فرد» است. اخلاق درروند پرورش و اجتماع‌پذیری رشد می‌کند. در طی این روند است که نرم‌ها و قائده‌های اجتماعی در هویت فرد حک می‌شود. (در زبان آلمانی از درونی‌شدن نرم‌ها و قواعد صحبت می‌شود). درونی شدن نیز به این معنی است که فرد علی‌رغم میل باطنی (حتی وقتی که مراقبت و کنترل یا مانعی در کار نیست و رفتار او نه پی‌آمدی منفی و نه خطری برای او دارد) از مخدوش ساختن یا شکستن نرم‌ها و قواعد بپرهیزد. در واقع می‌توان ادعا کرد که یکی از نتایج روند رشد اخلاق واگذاری مسئولیت حفظ و حراست از نرم‌ها و قواعد و همچنین مقاومت در برابر وسوسه‌ها و تمایلات فردی به عهده خود فرد است. حیا به منزله یکی از ارزش‌ها یا نرم‌های درونی شده گربه‌ها، می‌بایستی مانع دستبرد آن‌ها به «دیزی» گردد، حتی وقتی که در آن باز باشد (مانعی موجود نباشد). البته ما این مثل را برای رفتار انسان‌ها بکار می‌بریم و نه در باره رفتار گربه‌ها. اما ظاهرا جذابیت  «دیزی درباز» فرد فارسی‌زبان را همان‌قدر وسوسه و از خود بیخود می‌کند، که گربه‌ها را.
ـ «حلیم» در زبان فارسی جایگاه بخصوصی دارد. شخصی که از فرط اشتیاق و به علت دست‌پاچگی برای رسیدن به چیز مطلوبی یا به دست آوردن آن، گرفتار خطری می‌شود یا صدمه‌ای می‌خورد (!) حالت شخصی را دارد که از هول حلیم توی دیگ افتاده است.
به این عبارات توجه کنید: «حلیم خود را به هم زدن» به معنی به کار خود پرداختن و کاری به کار دیگران نداشتن، «حلیم کسی را هم‌زدن» به معنی دخالت کردن در کار کسی، و «برای حلیم خود روغن داغ کردن» به معنی به نفع خود کار کردن است (فرهنگ سخن). جالب این‌که در این سه عبارت  مفهوم «کار» به حلیم‌پختن تقلیل یافته است.
ـ «مرد خانواده» انسانی است که هزاران استعداد و قابلیت دارد اما مهمترین آن نزد ایرانی‌ها این است که او نان می‌آورد، «نان‌آور» است. و بقیه اعضای خانواده «نان خور» نامیده می‌شوند.
 ـ وقتی ایرانی‌ها می‌خواهند زوجی را به تولیدمثل تشویق کرده و از نگرانی آن‌ها بکاهند، معمولا از این عبارت استفاده می‌کنند: «هرآن کس که دندان دهد، نان دهد». البته این سخن کاملا درست است. روزی دهنده‌ای جز او نیست، اما خداوند متعال (پروردگار) وظیفه خطیر تعلیم و تربیت (پرورش) کودک را به عهده والدین گذاشته است. اما ایرانی فرضی همین‌که نان بچه مهیا باشد، کمبود دیگری را حس نمی‌کند.
 ـ استعاره «اصابت کفگیر به ته دیگ»: به معنی فقیر و بی‌پول شدن یا ورشکست شدن است. علامت فقیر شدن شخص ثروتمند اصابت کفگیر او ( وسیله کشیدن پلو) به ته دیگ است. دوران پلوخوری او گذشته است.
ـ علامت توان‌مندی نیز این است که «دست کسی به دهانش برسد».
 ـ هر عمل انسان با نتیجه آن تناسب مشخصی دارد: یعنی «هرچقدر که پول بدهد آش می‌خورد».
- در ذهن ایرانی، هنگامی که با عدم تغییر در وضعیت، مناسبات و موقعیت‌های (معمولا) نامطلوب مواجه می‌شود، چه می‌گذرد؟ او به احتمال زیاد فکر می‌کند: باز هم «همان آش و همان کاسه!» است.
ـ انسان واقعیت خارج را با قوه چشایی خود شناسایی می‌کند. به این دلیل انسان با تجربه را انسانی می‌دانیم که « سرد و گرم را چشیده» باشد.
ـ کسی که می‌خواهد از فکر، عقیده یا تصمیم فرد مشخصی در مورد مسئله خاصی سردربیاورد، باید ببیند که «مزه دهان او» چیست.
ـ جالب این‌که خیلی از چیزها مزه بخصوصی دارند، از جمله شکست که تلخ است. یا آدم‌های شوخ‌طبع که «بامزه» یا «بانمک» هستند، یا آدم‌های لوس که بی‌مزه یا بی‌نمک هستند. و الخ. این‌جا هم قوه چشایی به عنوان کمکی برای شناخت مطرح است.

ـ شیر اولین خوراک انسان است و مزه شیر اولین مزه‌ای است که قوه چشایی انسان آن را ادراک می‌کند. صفت شیرین در زبان فارسی به همین مزه معطوف است. همه پدیدها و وقایعی  که به این صفت منصوب شوند، ذهن ایرانی را به مزه‌ی اولین چیزی که خورده است، متوجه می‌سازد. طعم پیروزی (مانند شیر) شیرین  است. طعم خربزه، باقلوا و حلوا هم همین‌طور. بعضی از بچه‌ها هم شیرین هستند. همچنین صحبت‌کردن یا لهجه بعضی‌ها     شیرین است. زبان فارسی که جای خود دارد، بخصوص وقتی که پ جای ف می‌نشیند، به عسل خالص تبدیل می‌شود!


- شخص بداخلاق آدمی است که نمی‌شود او را با یک من عسل خورد!
ـ کار فرد متملق و چاپلوس چیدن بادمجان دور قاب است.
ـ برای کسی «تره خرد کردن» یا «سبزی پاک کردن» نیز به معنی تملق‌گویی و چاپلوسی‌کردن است که امروزه فرم منفی آن یعنی «تره خرد نکردن برای کسی» یا «سبزی خرد نکردن برای کسی» رایج است، که معنی برای کسی اهمیت قایل نشدن، کسی را «تحویل» نگرفتن یا قدرت او را به رسمیت نشناختن می‌دهد.

مهدی پرتوی آملی در کتاب «ریشه‌های تاریخی امثال و حکم» می‌نویسد:

«ناصرالدین شاه قاجار بنا بر نذری که داشت سالی یک روز ... به فرمان او دوازده دیگ آشی بر بار می‌گذاشتند که از قطعات گوشت چهارده رأس گوسفند و غالب نباتات مأکول و انواع خوردنی‌ها ترکیب می‌شد. کلیه اعیان و اشراف و رجال و شاهزادگان و زوجات شاه و وزرا در این آشپزان افتخار حضور داشتند و مجتمعاً به کار طبخ و آشپزی می‌پرداختند. عده‌ای از معاریف و موجهین کشور به کار پاک کردن نخود و سبزی و لوبیا و ماش و عدس و برنج مشغول بودند».

آملی پیدایش و رواج عبارت «سبزی پاک کردن» به معنای تملق و چاپلوسی کردن را از همین مراسم می‌داند. می‌گوید رجال ایران «با همان لباس شیک و تمیز و احیاناً ملیله دوزی، چهار زانو بر زمین نشسته، آستین‌ها را بالا می‌زدند و مانند خدمه آشپزخانه سبزی پاک می‌کردند.... پیداست چون شاهنشاه حسب المعمول به آشپزخانه می‌رفت و این عده را به آن شکل و هیئت می‌دید نسبت به مراتب اخلاص و چاکری آنان ... اظهار خرسندی و رضامندی می‌فرمود». آملی در تأیید سخن خود از قول مرحوم عبدالله مستوفی راجع به سبزی پاک کردن وزرا و رجال درباری چنین نقل می‌کند: «... شاه بر صندلی جلوس کرده، عملیات آشپزان با نوای موسیقی شروع می گشت. سپس شاه میرفت و وزرا را مشغول پاک کردن سبزی می شدند و واقعاً سبزی پاک می کردند. من خود عکسی از این آشپزان دیده ام که صدراعظم مشغول پوست کندن بادنجان و سایرین هر یک به کاری مشغول بودند».

ـ «شکم از عزا درآوردن». شکم همواره سوگوار، وقتی که از اطعمه بادآورده سیر می‌شود از عزا درمی‌آید.

ـ «شکم‌سیر» از مفاهیم سیاسی رایج بین هنرمندان متعهد ایران است. شکم سیر یعنی کسی که در رفاه است و اطلاعی از حال گرسنگان ندارد.

ـ جالب این که همه از خوردن و شکم حرف می‌زنیم، اما «از سرشکم حرف زدن» را سخن بیهوده گفتن معنی می‌کنیم.

ـ شکم را صابون زدن: به خود وعده خوردن دادن و خود را آماده «لفت و لیس» کردن.
ـ تشبیه دختران زیبا به «هلوی پوست‌کنده» گواه ذهنیت کانیبالی مردان جوان است که ابراز عشق آدم‌خوارانه آن‌ها («جیگرتو بخورم» یا «بخورمت») دل نازک دخترکان دبیرستانی تازه‌بالغ را می‌ترساند. توصیف اعضای بدن یار به چیزهای خوردنی (لب مثل عسل یا حلوا، پستان مثل لیموشیرین یا انار) نیز از همین ذهنیت برمی‌خیزد.
ـ خوردن همان‌طور که غالبا وسیله‌ای برای جلب محبت است، می‌تواند به عنوان اسلحه‌ای مخوف مورد استفاده قرار گیرد. «چیز» از جمله خورنی‌های خطرناک در ایران قدیم بوده است. اسرار تهیه «چیز»، مانند ساختن سموم مختلف از جمله علوم خفیه‌ای است که در انحصار زنان بوده است که به وسیله آن معمولا هوی خود را چیزخور می‌کرده‌اند.  این ماده‌ اسرارآمیز با هدف ایجاد اختلال در سیستم روانی و عصبی شخص در غذا یا نوشابه وی ریخته می‌شده که نهایتا به جنون یا مرگ وی می‌انجامیده است. فلانی را «چیزخور کرده‌اند».
ـ خوردنی‌های ایران اغلب مطبوع و خوشمزه‌اند. اما «خوردنی‌های» کریه و سخیف نیز در «آشپزخانه زبان فارسی» یافت می‌شود. «چس» یکی از آن‌هاست که خوردن آن حاکی از فقدان دست و دلبازی و بخشندگی نزد خورنده آن  است. لقب مشمئزکننده فرد خسیس «چس‌خور» است.
ـ یکی از چیزهای «خوردنی» دیگر در زبان فارسی «گه» است. تعریف‌کردن از خود را مانند خوردن آن می‌دانند. کودکان نیز از این فعل برای ابراز پشیمانی از رفتار یا اعمال ناپسند خود استفاده می‌کنند. در داستان «موش و گربه» زاکانی سفیر موش‌ها پیام شاه کشور را به گربه می‌رساند: «یا برو پایتخت در خدمت/ یا که آماده باش جنگانا». جواب گربه این است: گربه گفتا که شاه گه خورده/ من نیایم برون ز کرمانا. گه‌خوردن در این‌جا به معنی غلط‌کرده، چرت گفته و ... است.
ـ در دیالوگ‌های بین مردان خوردن آلت تناسلی و همین‌طور بیضه (تخم) در جملات تهدیدآمیزی که روی عدم توانایی طرف مقابل برای انجام کار بخصوصی تأکید می‌کند، رایج است. [اگه شکایت کنه برات (یا برام) حسابی دردسر درست می‌شه. ـ نه بابا. فلانمو (یا فلان‌تو) نمیتونه بخوره!].
ـ خوردن «حلوای زنان» به معنی هم‌خوابگی با آنان امروزه منسوخ گشته است. نظامی در داستان خسرو و شیرین صحنه‌ی جالبی را به تصویر می‌کشد. خسرو در اولین ملاقات خود با شیرین قصد همخوابگی با او را می‌کند. «لبش بوسید و گفت این من غلامت/بده دانه که مرغ آمد به دامت. یک امشب تازه داریم این نفس را/که بر فردا ولایت نیست کس را». اما شیرین که عشقبازی را می‌پذیرد، تقاضای هم‌خوابگی را به آینده موکول می‌کند:
«من آن شیرین درخت آبدارم /که هم حلوا و هم جلاب دارم. نخست از من قناعت کن به جلاب /که حلوا هم تو خواهی خورد مشتاب».
ـ وقتی دخالت دو شخص در کاری (هرکاری که می‌خواهد باشد) نتیجه نامطلوب به‌بار می‌آورد، در ذهن فرد فارسی‌زبان این عبارت را زنده می‌کند که «وجود دو آشپز، آش را یا شور یا بی‌نمک می‌کند». در این عبارت عدم قابلیت کار گروهی به عنوان یکی از  بیماری‌های اجتماعی جامعه ما به خوبی آشکار است. اگر ارتباط درست بین آشپزها باشد و هرکدام از آن‌ها مرزهای مسئولیت خویش را به درستی بشناسد، چرا باید آش آن‌ها شور یا بی‌نمک شود؟ مزه مطبوع و لذیذ غذاهای دربار هخامنشی که در مطبخ آن سیصد آشپز کار می‌کردند، به کتب تاریخ راه یافته است. پس مشکل وجود دو یا چند آشپز نیست. آن‌چه که به شوری یا بی‌نمکی حاصل کار آنان می‌انجامد، تکروی جاهلانه و فقدان استعداد تنظیم و تقسیم حوزه فعالیت و مسئولیت‌هاست.
ـ غذا، معیار برتری قومی. اهمیت غذا برای ایرانی‌های راسیست روشنفکر (!) آن‌قدر زیاد است که از آن به عنوان معیاری برای برتری قومی یا نژادی خویش استفاده می‌کنند. «عرب سوسمارخور» شدیدترین ناسزایی است که از زبان آن‌ها شنیده می‌شود. «ما» از «آن‌ها» بهتریم، چرا؟ به این خاطر که ما قرمه‌سبزی می‌خوریم آن ها سوسمار. بگو چه می‌خوری تا بگویم که کیستی!
ـ «کباب شدن دل» به معنی متأثر شدن از واقعه‌ای دردناک از قدیم در زبان فارسی رواج داشته است (فردوسی: مبادا که تاج از تو گریان شود/ دل انجمن بر تو بریان شود. همچنین از مولانا: زهی سرگشته در عالم سر و سامان که من دارم/ زهی در راه عشق تو دل بریان که من دارم). جمله «دلم کباب شد» بایستی که حالت روحی روانی پیچیده‌ای را به شنونده واگذار کند و «دلم سوخت» تشدید همین حالت است. همچنین «کباب‌کردن کسی» (کبابت می‌کنم!) یا «جلزولز درآوردن از کسی» (جلزوولز ما را درآورد!) از جمله تهدیدات رایج است.
یکی از داستان‌هایی که از «عدالت» شاه عباس صفوی نقل می‌کنند، دلیلی بر این مدعاست که کباب‌کردن انسان‌ها یا درآوردن جلزولز آن‌ها تنها به عرصه سخن محدود نمی‌شود. معروف است که او یک‌بار که با لباس مبدل به‏ قصد آزمایش کسبه به بازار رفته بود، کباب‌پز و نانوای کم‌فروشی را گیر می‌اندازد و فردای آن روز حکم می‌کند که «در میدان تنورى شبانه ساختند و سیخى هم به بلندى كافى كه یك نفر آدم را بتوان به سیخ كشید حاضر كردند. صبح فردا خباز و كباب‏ پز را گرفتند، اول دور شهر گردانیدند ... پس از آن نانوا را در تنور انداخته، كباب‏ پز را به سیخ كشید، هر دو را سوزانیدند و این سیاست در تمام ایران شایع شد، و طورى از عدالت او مردم به هراس اندر شدند كه احدى قدرت مخالفت نمى‏كرد» (از: سایت اینترنتی اصفهان). عدالت ایرانی چه ترسناک است.
باری، همان‌طور که گفته شد، تعداد این گونه عبارات و استعاره‌ها زیاد است و پرداختن به همه آن‌ها حوصله زیادی می‌خواهد. آلمانی‌ها عبارتی دارند به این مضمون که «عشق از معده می‌گذرد»، اما تأمل در آن‌چه گذشت، حوزه‌های متعددی را که فرد فارسی‌زبان در آن‌ها «با شکم خود فکر می‌کند»، نشان می‌دهد و وسعت عرصه یا عرصه‌هایی از زندگی اجتماعی را که در ذهنیت جملگی فارسی‌زبانان (اعم از عوام یا خواص)، به خوردن ومسایل شکمی پیوند خورده است، آشکار ‌می‌کند. اما در پایان این بخش، می‌خواهم برای قانع ساختن خوانندگان دیرباور، آن‌ها را به «فرهنگ بزرگ سخن» حسن انوری رجوع داده و لحظه‌ای توجه آن‌ها را به فعل «خوردن» جلب کنیم. مگر نه این‌که زبان یک ملت آینه روحیات آن ملت است؟
فعل «خوردن» در زبان فارسی دارای اهمیتی استثنایی و جایگاهی منحصر به فرد است. استفاده‌های «مجاز» از این فعل آن‌قدر متعدد است که حذف آن زبان فارسی را مختل می‌کند. از این نظر هیچ فعل دیگری با «خوردن» قابل مقایسه نیست. همان‌طور که انسان بدون خوردن از پا می‌افتد، حذف فعل «خوردن» زبان فارسی را یکسره ازکار می‌اندازد و رابطه آن را با واقعیت مخدوش می‌سازد. زیرا بدون این فعل نمی‌توانیم بگوییم «غم مخور!»، برای حالت روحی بخصوصی که به آن «افسوس‌خوردن»  می‌گوییم نامی نخواهیم داشت، نخواهیم توانست سوگند بخوریم. نمی‌توانیم خودخوری کنیم. کسی نمی‌تواند با پرحرفی مغز ما را بخورد. «جیگر» کسی را نمی‌توانیم بخوریم. نمی‌توانیم حماقت مرد ابله را نتیجه خوردن مغز خر بدانیم و الخ. شماری از "چیزهای خوردنی" در فرهنگ بزرگ سخن این‌ها هستند:

قسم، سوگند، حق، گول و فریب، سرما، سر (مأیوس شدن)، غوطه، تاب، غم، خود، رشوه، شلاق، کتک، فحش، توسری، صدمه، افسوس، «خون ‌خود»، جوش، حرص، مغزخر (حماقت)، مغز یا سر کسی را (به معنی زیاده روی در حرف‌زدن)، حسرت، غبطه‌، مال، عصبانیت یا خشم (فروخوردن). گرما و سرما، شکست، رنج و سختی (فردوسی: زدشمن جهان پاک من کرده‌ام، بسی رنج و سختی که من خورده‌ام).  [از استفاده‌هایی نظیر «لباس بدن را می‌خورد» و «اتومبیل بنزین می‌خورد» و «بقال سرکوچه تومنی پنج‌زار می‌خورد» می‌گذریم. همین‌طور از مشتقات خوردن به معنی اصابت کردن، مانند: زمین خوردن، چاقوخوردن، تیرخوردن و چشم‌خوردن]..

اگر کلیه انواع استفاده از فعل خوردن را در نظر بگیریم، می‌توان ادعا کرد که ایرانی از وقتی که به دنیا می‌آید تا وقتی که می‌میرد درحال خوردن است. زندگی از شیرخوردن شروع می‌شود و تا پایان عمر علاوه بر عبور دادن هزاران کیلو مواد غذایی از دستگاه هاضمه، گاه با خوردن افسوس، گاه غم، گاه حسرت جوانی، یا با حرص و جوش یا خودخوری پایان می‌گیرد. نگاه به فهرست بالا، هر خواننده‌ای را از قوت دستگاه گوارش ایرانی متعجب می‌سازد. به قول یکی از دوستان، غم می‌خورد، افسوس می‌خورد، فریب می‌خورد، قسم می‌خورد، «جیگر» دختر سرکوچه را می‌خورد، شلاق می‌خورد، و معده‌اش هنوز برای چلوکباب جای کافی دارد.

 


خودکاوی بی‌تعارف - مقدمه
خوددکاوی بی‌تعارف۲ -  مقام «خوردن» در فرهنگ ایرانی
خودکاوی بی‌تعارف۳ - خوردن و ذهنیت – گشت‌وگذاری در عرصه زبان
خودکاوی بی‌تعارف۴ - سیطره فرهنگ شکمی بر اذهان ما
خودکاوی بی‌تعارف۵  خوردن و سیاست
خودکاوی بی‌تعارف۶ قدرت‌ستیزی و شکم
درحاشیه خودکاوی: فعالیت فرهنگی
درحاشیه خودکاوی: مثلا رشوه